کارل یونگ: عقده حقارت و خویشتن برتر
کارل یونگ، شخصی با علایق گسترده بود و این موضوع در نوشتهها و آثار متنوعاش به خوبی منعکس شده است. اما از میان تمام نوشتههای یونگ تنها یک موضوع برای او بیشترین اهمیت را داشت: این پرسش که انسان چگونه میتواند کاراکتر یا شخصیت بزرگی را در خودش پرورش دهد. یونگ به خوبی حقیقت این سخن هراکلیتوس، فیلسوف متعلق به یونان باستان را تشخیص داده بود که میگفت «شخصیت سرنوشت است».
سرنوشت ممکن است با ما مهربان یا ظالم باشد، مردم ممکن است با ما خوب یا بد رفتار کنند، اما تجربه ما از این اتفاقات و آنچه با داشتههایمان انجام میدهیم به نوع شخصیت ما بستگی دارد. پرورش شخصیتی بزرگ یکی از مهمترین وظایف هر فرد در زندگی خویش است و ما در این قسمت بینشهای یونگ را برای انجام این کار بزرگ بررسی میکنیم.
تهیه و تنظیم: شهاب غدیری
کارل یونگ: عقده حقارت و خویشتن برتر
وقتی انسان بتواند درباره احوال و اعمالش بگوید «چون هستم، پس عمل میکنم» میتواند با خودش یکی باشد و میتواند مسئولیت خودش را بپذیرد، به رغم اینکه در مقابلش تقلا کند.
کارل یونگ، دو مقاله درباره روانشناسی تحلیلی
کارل یونگ، شخصی با علایق گسترده بود و این موضوع در نوشتهها و آثار متنوعاش به خوبی منعکس شده است. اما از میان تمام نوشتههای یونگ تنها یک موضوع برای او بیشترین اهمیت را داشت: این پرسش که انسان چگونه میتواند کاراکتر یا شخصیت بزرگی را در خودش پرورش دهد. یونگ به خوبی حقیقت این سخن هراکلیتوس، فیلسوف متعلق به یونان باستان را تشخیص داده بود که میگفت «شخصیت سرنوشت است».
سرنوشت ممکن است با ما مهربان یا ظالم باشد، مردم ممکن است با ما خوب یا بد رفتار کنند، اما تجربه ما از این اتفاقات و آنچه با داشتههایمان انجام میدهیم به نوع شخصیت ما بستگی دارد. پرورش شخصیتی بزرگ یکی از مهمترین وظایف هر فرد در زندگی خویش است و ما در این قسمت بینشهای یونگ را برای انجام این کار بزرگ بررسی میکنیم، کاری که به بیان یونگ فردیتیابی یا به تعابیر سادهتر: خود-تحقق بخشی، خودشکوفایی، یا خود فعلیتبخشی نامیده میشود.
در ابتدا اشاره به این نکته اهمیت دارد که کارل یونگ معتقد بود ساختن شخصیتی بزرگ و والا مرتبه کاری است که همه ما میتوانیم انجام دهیم و انجامش مشروط به موفقیتهای بیرونی نظیر انباشت ثروت یا کسب شأن و مقام اجتماعی نیست، و همچنین به استعداد یا تواناییهای ذهنی خارق العاده نیازی ندارد. به تعبیر یونگ:
برای رسیدن به دوردستهای راه رشد روانشناختی نه هوش فوقالعاده و نه هیچ استعداد دیگری ضروری نیست.
کارل یونگ، دومقاله درباره روانشناسی تحلیلی
برای اینکه بفهمیم چه چیزی ضروری است، نقل قولی از مقاله درخت فلسفی یونگ میتواند ما را به مسیر درست هدایت کند، به گفته او:
هیچ کس با تجسم چهرههای نورانی روشنبین نمیشود، این کار را با آگاه کردن تاریکی میتوان انجام داد.
کارل یونگ، درخت فلسفی
برای اینکه جزو معدود افراد متعادلی باشیم که روحیات هماهنگی دارند، یعنی کسی که میتواند با اعتماد به نفس بگوید «چون هستم، پس عمل میکنم» باید بخواهیم که درونمان را بنگریم، تا با افکندن نوری به تاریکی ذهن ناآگاهمان، چیزی را که کشف میکنیم با ذهن خودآگاه و هشیارمان ادغام کنیم.
کارل یونگ تأکید زیادی روی قدرت و تأثیر ذهن ناآگاه بر تغییر شخصیت ما دارد، زیرا ذهن ناخودآگاه ما قلمرو به مراتب وسیعتری را از کل روان ما تشکیل میدهد. بخش هشیار ذهن ما، یا آنچه در حوزه آگاهی ما وجود دارد، تنها برشی از کل شخصیت ماست. ما بخش عمدهای از آن کسی را که هستیم، سرکوب میکنیم، بلکه فراتر، فراموش میکنیم چنین بخشی حتی وجود دارد. به گفته یونگ، قسمت عمدهای از انرژیهای بالقوه و غریزیمان که ممکن است کل زندگی را با ناآگاهی مطلق به وجودشان سپری کنیم.
اما حتی اگر بپذیریم که ذهن ناآگاه ما چیزهای زیادی دارد که میتوانیم در شخصیتمان ادغام کنیم، آیا خود این دلیل کافی نیست که چنین چیزهایی از همان ابتدا در ناخودآگاه وجود داشتند؟ به بیان دیگر، آیا بهتر نیست که بعضی از مؤلفههای شخصیت ما خارج از آگاهی ما باقی بمانند؟ پاسخ یونگ به این پرسش، قاطعانه منفی است. به این دلیل ساده که عناصر ناخودآگاه ما همواره روی ما تأثیر میگذارند، به رغم اینکه از وجودشان ناآگاهیم.
به بیان دیگر، تفاوت اصلی بین عناصر روانی که به آنها آگاهی داریم و عناصر ناآگاه این است که عناصر موجود در ذهن هشیار قابل کنترلاند، در حالی که چیزهای موجود در ذهن ناآگاه، وجودشان مستقل است، و غالباً آثار نامطلوبی روی سلامتی ما دارند. به گفته یونگ:
نفی ذهن ناآگاه عموماً نتایج نامطلوبی دارد… تمایل ذهن آگاه به ناآگاه هرچقدر منفیتر باشد، ذهن ناآگاه خطرناکتر میشود.
کارل یونگ، نشانههای تغییر
دلیل دیگر برای خود-آگاهتر شدن این است که ناخودآگاه صرفاً حاوی بخشهایی از شخصیت ما نیست. بخشهایی که با تصورمان از خودمان در تضاد است، به عنوان مثال نقایص شخصیتی و ضعفهایمان که موجب برانگیختن احساس شرم میشود. اما افزون بر این شامل بهترین وجوه شخصیتمان هم میشود. این موضوع به طور خاص در دوران امروز اهمیت دارد، زمانهای که سعی میکنیم برای ساختن شخصیت خودمان اتکای زیادی روی نقش اجتماعیمان، یا به تعبیر کارل یونگ، پرسونا داشته باشیم. ما طی انجام اینکار:
… با جهان بیرون مصالحه وحشتناکی میکنیم، خود-قربانی کردنی اصیل که مستقیماً موجب میشود ایگو خودش را با پرسونا شناسایی کند، بنابر این در واقع کسانی وجود دارند که معتقدند همانی هستند که وانمود میکنند.
کارل یونگ، دو مقاله درباره روان شناسی تحلیلی
به تعبیر کارل یونگ، پرسونایی که داریم هرگز نباید ما را تعریف کند، بلکه باید صرفاً نقشی باشد که مواقع مناسب، بازی میکنیم. زیرا هنگامی که باور کنیم ما نقابهایمان هستیم، تمام ویژگیهای خوب شخصیتمان را قربانی پرسونای ساخته شدهای میکنیم، که تابع مد و جریانهای غالب است.
به تعبیر یونگ «خویشتن راستین ما در قفا دست از کار میکشد و جای خودش را به بازشناسی اجتماعی میدهد» و ما به آینهای تبدیل میشویم، انعکاسی از آنچه که دیگران میخواهند باشیم. تمام اینها به هزینهای گزاف میانجامد، زیرا چیزهای زیادی در تاریکی ماندهاند، بخش عمدهای از شخصیت ما انکار، و خویشتن گسستهای تولید شده است.
انسان نمیتواند به نفع شخصیتی مصنوعی، بدون مجازات از شر خودش خلاص شود. حتی تلاش برای انجام چنین کاری، در تمام موارد معمول، موجب بروز واکنشهای ناخودآگاه در قالب احوال و آثار ناخوشایند، فوبیاها، اندیشههای وسواسگونه، پسرویها، رذیلتها و غیر میشود. «انسان قدرتمند» عرصه اجتماع، اغلب در زندگی خصوصیاش که حالات احساسی شخص خودش در میان است صرفاً کودک است؛ انضباطش در حوزه عمومی (که به طور خاص از دیگران طلب میکند) در زندگی خصوصی، به شکلی مصیبتبار فرو میریزد.
کار یونگ، دو مقاله درباره روان شناسی تحلیلی
برای پرورش شخصیتی برجسته، ما باید یکی از اندک شمار افرادی باشیم که گسست درونی ناشی از یکسان گرفتن هویت با نقش اجتماعیمان را درمان میکند. ما نیاز داریم که بپذیریم پرسونای ما، تنها نشان دهنده بخشی از کل شخصیت ماست و این باید تکلیف ضروری ما شود که نقاب اجتماعیمان را کنار بگذاریم و لایههای درونی خودمان را بشناسیم.
کارل یونگ یونگ برای انجام این کار پیشنهاد میکند ابتدا چشمانداز جامعتری از خودمان کسب کنیم. نگاهمان باید رو به بیرون باشد، ما باید مشاهده کنیم و به ویژگیهای شخصیتی اطرافیانمان دقت کنیم. این توصیه شاید متناقض به نظر برسد، از آنجایی که شخصیت ما اساساً از رهگذر مشاهده و با تقلید از دیگران شکل میگیرد. اما هدف مهم این تمرین، آموختن حقیقت پشت نقاب اطرافیانمان و مواجه شدن خودمان با عناصری است که در قلمرو ناخودآگاه هستند.
زیرا مشاهده فراسوی پرسونای فرد دیگر و ملاحظه مغایرتهای رفتاری و نقاط ضعفشان، به مراتب سادهتر است تا اینکه همین عناصر را در خودمان تشخیص دهیم. علاوه بر این، از آنجایی که ما تمایل داریم ویژگیهای شخصیتی ناخودآگاهمان را به اطرافیان عرضه کنیم، با چنین تمرینی میتوانیم به این ویژگیهای عرضه شده و نمایان شده نزدیکتر شویم.
اگر در مشاهداتمان دقیق باشیم، با این رویکرد انباشتی میتوانیم تصویر کاملتری از خودمان کسب کنیم، و به تعبیر یونگ متوجه خواهیم شد:
هر کسی درون خودش جنایتکار، نابغه، و قدیس دارد.
کارل یونگ، دو مقاله درباره روان شناسی تحلیلی
اما رشد شخصیت با بازشناسی این طبیعت مشترک بین انسانها تمام نمیشود، هدفی که میخواهیم سمت آن حرکت کنیم، یعنی بزرگی شخصیت، ما را ملزم میکند که نظم، حالت و شکل و شمایل منحصر به فردی به این مؤلفههای جهانشمول بدهیم.
ما به بیان یونگ باید «درونیترین، واپسین، و غیرقابل مقایسهترین کیفیت منحصر به فرد خودمان را بپذیریم». زیرا به رغم اینکه طبیعت انسانها در خیلی چیزها مشترک است، توزیع این خصلتهای مشترک و درجهای که هر فرد میتواند آنها را رشد دهد همیشه منحصر به فرد است. به بیان یونگ:
ویژگیهای خاص هر فرد را نباید چیز عجیبی در ذات یا عناصر شخص فهمید، بلکه آنها ترکیبی منحصر به فرد، یا تفاوتی تدریجی، در کارکردها و قوای جسمی هستند که فی نفسه جهانشمولاند. صورت تمام انسانها بینی، دو چشم و غیره دارد، اما این عوامل جهانشمول متغیر هستند، و این متغیر بودن است که خاص بودن فرد را ممکن میکند. بنابر این [تحقق خود] تنها میتواند به معنای نوعی فرایند رشد روانشناختی باشد که ویژگیهای موجود فرد را تحقق میبخشد.
کارل یونگ، دو مقاله درباره روان شناسی تحلیلی
یک شیوه مفید برای ایجاد نظمی متناسب با پیکربندی و ساختار منحصر به فرد شخصیت ما این است که تمام آن خصلتهایی را در خودمان کشف کنیم، که اگر در دیگران مشاهده کنیم موجب احساس حقارت در ما میشود. حساسیت خاص به ویژگی شخصیتی فرد دیگر، نقاط ضعف یا قوتشان، به خوبی نشان میدهد که این ویژگی مدتی طولانی در تاریکخانه ناخودآگاهمان وجود داشته است.
حس حقارت همواره نشان میدهد که مؤلفه مفقود شده، چیزی است که در واقع نباید مفقود یا چیزی باشد که شخص با تحمل مقدار کافی دردسر، بتواند آن را آگاه کند… هر وقت که نوعی احساس حقارت اخلاقی ظهور میکند، نه تنها به لزوم فهم عنصری ناآگاه، بلکه به امکان وجود چنین فهمی دلالت دارد.
کارل یونگ، دو مقاله درباره روان شناسی تحلیلی
هرچه عناصر بیشتری از شخصیتمان را به آگاهی در میآوریم، به ایدهآل انسجام روانشناختی نزدیکتر میشویم، و انسجام از نظر کارل یونگ اصلیترین نشانه بزرگی شخصیت و ابزار کنترل هرچه بیشتر سرنوشت ماست. زیرا هر زمان که نقطه ضعفی را، به جای انکار، میپذیریم، کمی روی آن اثر میگذاریم و میتوانیم بیاموزیم که تأثیراتش را روی خودمان کاهش دهیم.
هر بار که قدرتی جدید را در شخصیتمان کشف میکنیم، مجموعهای جدید از امکانها را پیش رویمان میگشاییم و زندگی ما به کمک آنها بهتر میشود. به همین دلایل است که هیچ تکلیف و نه هیچ پروژه عمری وجود ندارد که ارزشاش بیشتر از پرورش شخصیتی بزرگ باشد. این پروژه، بر خلاف دیگر پروژههای ما در زندگی، که اغلب به وجود عوامل خارجی، مثل پول یا افراد محتاج است، به هیچ کدام نیازی ندارد.
ما میتوانیم این پروژه را هر لحظه که بخواهیم انجام دهیم. همانطور که میدانیم، هستی، طبیعتی گذرا و نامعین دارد، به همین دلیل اکنون بهترین لحظه برای آغاز سفری است که با کشف هرچه کاملتر خودمان، زندگیهایمان را تغییر دهیم، به گفته یونگ:
مزیت است که فرد بتواند در تمام شرایط بر شخصیت خودش تملک داشته باشد، در غیر این صورت بخشهای سرکوب شده شخصیت، صرفاً جای دیگر به شکل مانع ظاهر میشوند، نه صرفاً در نقطهای بیاهمیت، بلکه دقیقاً در جایی که بیشترین حساسیت را داریم: این کرم همواره هسته را فاسد میکند. قطعاً، برای انسان بهتر است که به جای جنگ علیه خودش، تحمل کردن خودش را بیاموزد، و به جای مصرف مشکلات درونی با فانتزیهایی بیفایده، آنها را به تجربههایی واقعی تبدیل کند. دست کم در این صورت او زندگی میکند و عمرش را با کلنجارهای بیحاصل تلف نخواهد کرد.
کارل یونگ، دو مقاله درباره روانشناسی تحلیلی
زیبا بود. ممنونم
ممنونم بهش نیاز داشتم🙏🏻
خیلی عالی متشکرم روح یونگ شاد