ویکتور فرانکل: نژاد وقیح و بحران سیاسی

در این سخنرانی پرشور و تکان دهنده، ویکتور فرانکل(۱۹۰۵ – ۱۹۹۷)، بازمانده هلوکاست و روانپزشک اتریشی به تجربه شخصی خود و پیامدهای گسترده‌تر گناه جمعی می‌پردازد. او یاد اعضای خانواده‌اش، یعنی پدر، برادر، مادر و همسر اول خود را که در اردوگاه‌های کار اجباری نازی‌ها جان باختند، گرامی می‌دارد و تأکید می‌کند که با وجود مرگ‌های غم‌انگیز آن‌ها نفرتی در دل خود جای نداده است. فرانکل با شور و اشتیاق ایده احساس گناه جمعی را رد می کند و اظهار می‌کند که سرزنش جمعی انسان‌ها جرم،َ اگرنه، جنون است.

او از تجربه بازگشت خود پس از جنگ به وین می‌گوید، از انسان‌های استثنایی سخن می‌گوید که زندگی خویش را برای کمک به او و دیگران در رژیم آلمان نازی به خطر انداختند. او به پیچیدگی انتخاب‌هایی اشاره می‌کند که مردم آن دوران با آن‌ها روبرو بودند. سخنرانی فرانکل به دوراهی‌های اخلاقی آن زمان می‌پردازد و به مسئله دشوار مطالبه قهرمان‌گرایی اشاره می‌کند.

سرانجام، او بشریت را به دو «نژاد» – نجیب و وقیح – طبقه‌بندی می‌کند و نسبت به احتمال بالقوه هر ملتی برای ارتکاب جنایات در صورت به قدرت رسیدن انسان‌های وقیح هشدار می‌دهد.

ترجمه و زیرنویس: شهاب غدیری

*برگردان از ترجمه انگلیسی

لینک کوتاه: https://hamporseh.com/ke44

متن سخنرانی ویکتور فرانکل:

شهردار! شهروندان وین! امیدوارم درک کنید هنگامی که از شما باید بخواهم در این ساعت یادبود همراه با من، گرامی بدارید یاد: پدرم را، کسی که در اردوگاه ترزین ناپدید شد. برادرم را، کسی که در اردوگاه کار اجباری آشویتس جان باخت. مادرم را، کسی که در همان اردوگاه در اتاق گاز کشته شد.

همسر اولم را، کسی که زندگی جوانش را در اردوگاه برگن بلسن از دست داد. با وجود این، از شما می‌خواهم انتظار هیچ واژه نفرت‌آلودی را از من نداشته باشید.

از چه کسی باید متنفر باشم؟ من تنها قربانیان را می‌شناختم اما متجاوزان را نمی‌شناسم دست‌کم، آن‌ها را شخصاً نمی‌شناسم و سرزنش کسی که نه شخصی، بلکه جمعی نمی‌شناسم، کاری است که به‌شدت نهی می‌کنم.

گناه جمعی وجود ندارد! باورم کنید، صرفاً از امروز نمی‌گویم بلکه از روز نخست این را گفته‌ام. من از آخرین اردوگاه کار اجباری که در آن بودم آزاد شدم. و معتقدم که سرزنش جمعی مردان و زنان اتریشی که امروز بین صفر تا ۵۰ سال هستند جرم و جنون است یا بگذارید به بیان روانپزشکى بگویم:

اگر مسئله جنون نباشد، جرم است و افزون بر این، عودتی به ایدئولوژی «همدستی خویشاوندیِ»(۱) ناسیونال سوسیالیست‌ها است.

بگذارید این به کسانی گفته شود که معتقدند حق‌ دارند که بگویند: شما باید احساس گناه کنید و بلکه شرمنده باشید از کاری که خودتان انجام نداده‌اید یا حتی کاری که خودتان از انجام دادنش خودداری نکرده‌اید، بلکه چیزی که والدین یا حتی اجدادتان بار آن را بر وجدان خویش داشته‌اند.

به گمانم یقین دارم که قربانیان شکنجه‌های جمعی گذشته باید اولین موافقان من باشند و هستند، مگر قصدشان این باشد که جوانان را به دستان نازی‌های قدیمی و نازی‌های جدید برانند. بگذارید درنگی به آزادی خودم بازگردم.

در نخستین جابجایی ممکن به وین برگشتم قاچاقی، چپانده شده در کامیون، کنار چند وینی دیگر، از جمله خانم رزا یاخمن (۲)، در ۱۵ آگوست ۱۹۴۵. از آن زمان، ۶۳ بار به آمریکا رفته‌ام به دعوت دانشگاه‌ها و جاهای دیگر.

و در هر یک از این ۶۳ بار به اتریش بازگشتم. نه به این دلیل که اتریشی‌ها مرا خیلی دوست دارند، به این دلیل که من اتریش را دوست دارم و همانطور که می‌دانیم، عشق همیشه دو طرفه نیست هر بار که در آمریکا بودم، از من پرسیده می‌شد: «دکتر فرانکل، به ما بگویید چرا قبل از جنگ پیش ما نیامدید؟» و پاسخ من این بود:

باید توضیح می‌دادم که چطور ناچار بودم سال‌ها منتظر بمانم تا ویزای من به آمریکا تأیید شود، و هنگامی که سرانجام تأیید شد دیگر خیلی دیر شده بود. زیرا صرفاً نمی‌توانستم خودم را قانع کنم که والدین پیرم را ترک کنم و آن‌ها را تنها با سرنوشت خودشان زیر یوغ نازی‌ها و در میانه جنگ رها کنم. اما ترجیح دادم که در سرنوشت آن‌ها شریک شوم.

آن‌ها سپس می‌گویند «بسیار خب، چرا دست‌کم بلافاصله پس از جنگ به آمریکا نرفتی؟ چرا به وین بازگشتی؟ آیا کاری که وینی‌ها با تو و امثال تو کردند، کافی نبود؟» سپس به آن‌ها می‌گویم، «ببینید، در وین برای نمونه، بارونس کاتولیکی وجود داشت که کاشف و حامی شاعر کارگران، آلفونز پتزولد بود.

او یکی از پسر عموهای مرا در آپارتمان خودش مانند «زیردریایی» مخفی کرد و طی جنگ، جان او را نجات داد. یک نمونه دیگر: وکیل سوسیالیستی در وین وجود داشت که او نیز جان خودش را به‌خطر می‌انداخت هر زمان که می‌توانست اندکی غذا به من می‌رساند. آیا می‌دانید چه کسی بود؟ برونو پیترمان بود.(۳)

و سپس از آمریکایی‌ها می‌پرسم: «اکنون به من بگویید، به شهری که این انسان‌ها زندگی می‌کنند چرا «نباید» بازگردم؟» می‌دانم که اکنون دقیقاً به خودتان چه خواهید گفت یا مرا به چه دلیلی نکوهش می‌کنید:

«آقای فرانکل، اجازه دهید صادق باشیم این‌ها صرفاً استثنا بودند استثنایی بر قاعده! اغلب مردم فرصت‌طلب بودند. آن‌ها باید مقاومت می‌کردند.»

با شما موافقم. اما لطفاً یک چیز را در نظر بگیرید: پیش‌فرض مقاومت همواره قهرمان‌گرایی بوده است. آن‌طور که من می‌بینم، قهرمان‌گرایی چیزی است که تنها می‌توان آن را از یک شخص مطالبه کرد و آن خود شخص است.

کسانی که می‌گویند یک نفر باید ترجیح دهد که زندانی شود تا با نازی‌ها مصالحه یا توافق کند – کاملاً درست است! اما در واقع تنها کسی می‌تواند چنین سخنی بگوید که بتواند به خودش ثابت کند که رفتن به اردوگاه کار اجباری را به خیانت کردن به خود و اعتقادات خویش ترجیح می‌دهد.

دست‌کم نسل جوان امروز است که می‌تواند درک کند مردم آن دوران باید برای آزادی خود می‌ترسیدند برای زندگی‌شان، سرنوشت خانواده‌هایشان کسانی که در قبال ایشان مسئولیت داشتند. به تمام آن‌ها باید توجه کرد.

اما بیش از این باید کسانی را بیشتر ستایش کنیم که با پیوستن به جنبش مقاومت، شجاعت به خطر انداختن زندگی خود را داشتند و حتی ناچار شدند که جان خویش را نثار کنند.

درست مانند بهترین دوستم در آن زمان که نامش هوبرت زور بود. کسی که به «متلاشی کردن نیروهای مسلح» متهم و به مرگ محکوم شد. و زندگی جوانش زیر گیوتین خاتمه یافت.

خانم‌ها و آقایان، ناسیونال سوسیالیسم جنون نژادی را پرورش داد. اما اگر بخواهم نظرم را به شما بگویم پاسخم این خواهم بود: تنها دو «نژاد» بشری وجود دارد: «نژاد» انسان‌های نجیب و «نژاد» انسان‌های وقیح.

«تفکیک نژادی» در تمام ملت‌ها وجود دارد، درون هر ملتی، در هر حزبی و در تمام گروه‌ها. حتی در اردوگاه‌های کار اجباری، اینجا و آنجا، حتی در نیروهای اس‌اس گاهی اوقات با انسان‌های نجیب یا تا حدی نجیب مواجه می‌شدید و برعکس، همچنین می‌توانستید انسان‌های رذلی را بین زندانیان مشاهده کنید.

خطر جای دیگری در کمین است: انسان‌های نجیب اقلیت هستند انسان‌های نجیب همواره در اقلیت بوده‌اند و من معتقدم تا ابد چنین خواهند بود اما خطر جای دیگری است.

خطر آنجاست که یک رژیم، یک نظام سیاسی انسان‌های وقیح را بر صدر می‌نشاند و به بیان دیگر، تضمین می‌کند که انتخاب منفی یک ملت کنترل را در اختیار بگیرد. خطر واقعی این است.

اما از پیش، هیچ ملتی در مقابل چنین تهدیدی در امان نیست. و بنابر این، جرئت می‌کنم که بگویم اساساً، هر ملتی می‌تواند مرتکب هلوکاست شود.

چه نتایجی از تمام این‌ها می‌توانیم بگیریم؟ معتقدم که تنها دو نوع سیاست وجود دارد یا بهتر است که بگوییم دو نوع سیاستمدار وجود دارد: کسانی که معتقدند هدف وسیله را توجیه می‌کند – هر وسیله‌ای، از جمله تروریسم.

در حالی که نوع دیگر سیاستمداران کاملاً آگاهند که بعضی از وسیله‌ها حتی به پاک‌ترین اهداف هتاکی می‌کنند و من مطمئنم این نوع سیاستمدار است که می‌تواند از میان این «وقایع مارس» به صدای عقلانیت گوش دهد و مطالبه روز یا این روز یادبود را بشنود و این تنها وقتی ممکن است که تمام آن صاحبان اراده‌های نیک از میان تمام گورها و خندق‌ها، سرانجام دستان خود را سوی یکدیگر دراز کنند. متشکرم!

توضیحات:

۱- همدستی خویشاوندی، اصطلاحی است که به متهم کردن یا مجازات یک خانواده یا خاندان در جنایتی اشاره می‌کند که عضوی از آن خانواده مرتکب شده باشد. «همدستی خویشاوند» در قرون وسطی به عنوان یک اصل پذیرفته شده در جامعه ژرمن‌ها بود. این اصل در زمان آلمان نازی و پس از کودتای ۲۰ ژوئیه علیه هیتلر بار دیگر احیا شد.

۲ – رزا یاخمن (۱۹۰۱ – ۱۹۹۴)، عضو جنبش مقاومت اتریش و از نجات‌یافتگان ارودگاه‌های کار اجباری نازی‌ها بود. او پس از جنگ به عنوان سیاستمدار عضو حزب سوسیال دموکراتیک اتریش فعالیت می‌کرد.

۳- برونو پیترمان (۱۹۰۵ – ۱۹۸۳)، سیاستمدار سوسیال دموکرات اتریشی.