نیچه با گفتن «خدا مرده است» چه مقصودی داشت؟
مرگ خدا از نظر نیچه چیز کاملاً خوبی نبود. بدون خدا، بنیاد نظام ایمانی اروپای غربی به خطر افتاده بود.
نکات کلیدی متن:
- «خدا مرده است» تاکنون یکی از مشهورترین نقلقولهای فردریش نیچه، فیلسوف آلمانی، باقی مانده است.
- این نقل قول اغلب اشتباه یا خارج از زمینه متن فهمیده میشود.
- نیچه به این اشاره میکرد که چگونه جنبش روشنگری به محو شدن باورهای مذهبی کمک کرد، باورهایی که مدتی طولانی مبنای نظام باور بخش عمده جهان بود.
نویسنده: اسکاتی هندریکس
ترجمه: شهاب غدیری
بیش از ۱۳۰ سال از زمانی که نیچه اعلام کرد «خدا مرده است» (یا به زبان آلمانی، Gott ist tot) میگذرد. جملهای که از سده نوزدهم تا امروز موجب سردردِ جمعی دانشجویان فلسفه شده است. این عبارت شاید یکی از بهترین عبارتهای کل کتاب فلسفهای باشد که حتی کسانی که هرگز نسخهای از منبع آن، یعنی حکمت شادان را به دست نگرفتهاند، آن را بشناسند. اما آیا ما دقیقاً میدانیم که مقصود نیچه چه بود – یا، شاید مهمتر، چه معنایی برای ما دارد؟
نیچه در دوران بلوغش خداناباور بود، بنابر این مقصودش این نبود که خدایی وجود دارد که اکنون واقعاً مرده است، بلکه ایده و انگاره ما از خدا مرده است. پس از عصر روشنگری، ایده جهانی که تحت کنترل قوانین فیزیکی بود، نه مشیت الهی، به اندیشه مسلط تبدیل شد. فلسفه نشان داده بود که حکومتها برای کسب مشروعیت دیگر نیازی ندارند گرد اندیشه حق الهی سازمان پیدا کنند، بلکه با توافق یا خرد مردم تحت حکومت – اینکه نظریات کلان و منسجم اخلاقی میتوانستند بدون ارجاع به خدا وجود داشته باشند. این رویداد عظیم بود. اروپا دیگر برای منشاء تمام اخلاقیات، ارزش، یا نظم کیهانی به خدا نیازی نداشت؛ فلسفه و علم میتوانستند آن کار را برای ما انجام دهند. این فرایند سکولار شدن اندیشه در غرب نیچه را به این درک رساند که نه تنها خدا مرده است بلکه انسانها او را با انقلاب علمیشان و با میل به فهم بهتر جهان کشتهاند.
مرگ خدا از نظر نیچه چیز کاملاً خوبی نبود. بدون خدا، اساس نظام ایمانی اروپای غربی به خطر میافتاد، به بیان نیچه در کتاب غروب بتان: «هنگامی که شخصی ایمان مسیحی را رها میکند، حق اخلاق مسیحی را از زیر پای خودش میکشد. این اخلاقیات به هیچ وجه خود-واضح نیست… مسیحیت نوعی نظام است، چشماندازی کامل از چیزهایی که کنار هم اندیشیده شدهاند. شخص با شکستن یک مفهوم اساسی آن، ایمان به خدا، کل آن را میشکند».
نیچه گمان میکرد که این میتواند چیز خوبی برای بعضی از افراد باشد، به گفته او: «… با شنیدن این خبر که «خدای پیر مرده است»، ما فلاسفه و «وجدانهای آزاد» با سپیدهدم تازه احساس روشنی میکنیم.» صبح روشنی فرا رسید. اما با خطراتی همراه شد – خطراتی که میتوانست بدترین چیزها را در طبع بشر محقق کند. نیچه معتقد بود که حذف این سیستم اغلب مردم را در معرض خطر ناامیدی یا بیمعنایی قرار داده است. معنای زندگی بدون خدا چه میتوانست باشد؟
حتی اگر خدایی وجود داشت، جهان غرب اکنون دانسته بود که او ما را مرکز جهان قرار نداده، و میآموخت که انسان از چه جایگاه پستی تکامل یافته است. ما سرانجام جهان واقعی را مشاهده کردیم. جهان دیگر به تنهایی برای وجود انسان خلق نشده بود. نیچه میترسید که این فهم از جهان به بدبینی منتهی خواهد شد – «ارادهای به هیچی» که پادنهاد فلسفه تصدیق زندگی مورد حمایت نیچه بود.
ترس او از نهیلیسم و واکنش ما به آن در اراده به قدرت نشان داده شده است، او مینویسد: «آنچه شرح میدهم تاریخ دو سده آینده است. من چیزی را توصیف میکنم که خواهد آمد، و جز آن نخواهد شد: ظهور نهیلیسم… اکنون مدت زمانی است که کل فرهنگ اروپاییمان سمت چنین فاجعهای در حال حرکت است.»
نیچه با رویدادهایی که اروپا را در سده بیستم بلاگیر کرد، شگفتزده نمیشد. کمونیسم، نازیسم، ملیگرایی و دیگر ایدئولوژیهایی که با ظهور جنگ جهانی اول در سراسر قاره گسترش پیدا کردند و میخواستند برای انسان، در مقام کارگر و آریایی، معنا، ارزش یا چیزهای بزرگتر دیگری فراهم کنند؛ به شیوهای مشابه با مسیحیت که از انسان در مقام فرزند خدا و نسبت او با بهشت، به ترتیب معنا و ارزش زندگی روی زمین را میبخشید. اگرچه او شاید چنین ایدئولوژیهایی را نفی میکرد، اما بدون تردید نیاز به معنایی را که آنها فراهم میکردند، تصدیق میکرد.
ابرانسان
البته، همانطور که نیچه این را از قبل دیده بود، راه خروجی را هم پیشنهاد کرد: خلق ارزشهای خودمان در مقام فرد؛ خلق معنای زندگی به دست کسانی که آن را زیست میکنند. الگوی فردی که میتواند این کار را انجام دهد نامی بسیار آشنا برای ما دارد: ابرانسان.
با این وجود، نیچه رسیدن به چنین هدف دوری را برای اغلب انسانها غیرممکن میدانست. ابرانسان، که او احساس میکرد تا کنون روی زمین اتفاق نیافتاده است، صرفاً با اراده خویش در زندگی معنا میآفریند، مادامی که درک میکند سرانجام، مسئول انتخابها خودش است. همانطور که او در چنین گفت زرتشت مینویسد: « برادرانم، برای بازی خلقت به «آری» مقدسی نیاز است: روح اکنون اراده خودش را اراده میکند.» چنین انسان جسوری نخواهد توانست در پاسخ به این پرسش که چرا کاری را که انجام میدهد ارزشمند میداند، به جزمها یا باورهای متداول ارجاع دهد.
نیچه با بیان اینکه خلق ابرانسان بهندرت و بهسختی اتفاق میافتد، پاسخ بدیل نهیلیسم را پیشنهاد میکند، کسی که او پیشبینی میکرد به احتمال بیشتر انتخاب خواهد شد: واپسین انسان. چنین شخصی «نفرتانگیزترین چیز» است، کسی که زندگی ساکت و آسودهای را میزید، بدون اندیشه به فردیت یا رشد شخصی، زیرا واپسین انسانها، چشمکزنان میگویند: «ما شادمانی را کشف کردیم،» این موجب یأس زرتشت است، منادی نیچه که شنودگانِ موعظههایش از او سبکزندگی واپسین انسان را طلب میکنند. این عبارت بدبینی نیچه به توانایی ما برای کنارآمدن با مرگ خدا را بیان میکند.
اما ممکن است بپرسید، اگر خدا مدتهاست که مرده و مقرر شده است که ما به دلیل آگاهی از آن رنج بکشیم، پس خداناباوران کجا هستند؟ نیچه خودش پاسخی را ارائه میکند: «خدا مرده است؛ اما با توجه به راه و رسم انسانها، شاید هنوز غارهای چندهزار سالهای باشد که سایهاش نمایش داده میشود.» شاید ما تنها اکنون آثار اعلام نیچه را مشاهده میکنیم.
در مجموع، خداناباوری، پدیدهای در حال پیشروی است، جمعیتی نزدیک به اکثریت در بسیاری از کشورهای اروپایی و رشد فزاینده آن در ایالات متحده نویدبخش تغییری فرهنگی است. اما برخلاف زمانی که خداناباوری از طرف کشورهای کمونیست تبلیغ میشد، اکنون جهان بدون خدا ضرورتاً با چشمانداز خاصی حمایت نمیشود، مسئله صرفاً فقدان است. وانگهی، برتراند راسل، فیلسوف بریتانیایی بلشویسم را تقریباً دینی برای خودش میدانست؛ این فلسفه کاملاً میتوانست و میخواست که برای جمعیتی معنا و ارزش فراهم کند. آن منشأ معنا بدون ایمان دیگر وجود ندارد.
همانطور که بسیاری از خداناباوران میدانند، نداشتن خدا بدون ساختار فلسفی مضاعفی که معنابخش باشد، میتواند موجب هراسهای وجودی شود. اما آیا ما در معرض تبدیل شدن به جامعهای هستم که با بیمعنایی خودش گریبانگیر است؟ آیا ما به عنوان جامعه در معرض نهیلیسم قرار داریم؟ آیا ما اکنون بیشتر در معرض ایدئولوژیها و حقهبازانی هستیم که وعده انجام کارهایی را میدهند که خدا برای ما و جامعهمان انجام میداد؟ مادامی که امریکاییها به طرز فزایندهای به آینده بدبین میشوند، غیردینداران کمتر از مذهبیها چنین هستند. به نظر میرسد که نیچه در بلندمدت درباره توانایی ما برای کنار آمدن با اندیشه مرگ خدا اشتباه میکرد.
همانطور که الن دو باتنِ فیلسوف درباره ارزشهای ما میگوید، به نظر میرسد که توانستهایم بهتر از انتظار نیچه با مرگ خدا کنار بیاییم؛ نه همه ما واپسین انسان هستیم، و نه به وضعیتی تنزل پیدا کردهایم که تمام اخلاقیات را کاملاً نسبی و بیمعنا بدانیم. به نظر میرسد توانستهایم جهانی را خلق کنیم که نیاز به خدا، برای بعضی از انسانها، بدون هبوط در یأس یا هرجومرج جمعی کاهش پیدا کرده است.
آیا ما بهعنوان افراد، آماده خلق ارزشهای خودمان هستیم؟ یعنی خلق معنا در زندگی، تنها به دست خودمان، بدون کمک خداوند، جزمها یا انتخابهای مرسوم و متداول؟ شاید بعضی از ما اینگونه باشیم، و اگر دلالتهای مرگ خدا را درک کنیم، اقبال بیشتری برای چنین عملی پیدا کنیم. ناامیدی ناشی از مرگ خدا شاید راه را برای زایش معناهای جدید در زندگیهای ما بگشاید؛ به گفته ژان پل سارتر «زندگی در سوی دیگر یأس آغاز میشود.»
برای دسترسی به منبع مقاله کلیک کنید.
انسان بدون خدا مساویست باسقوط سقوط تمام ارزشها…
سلام
درود آقای علی قربانی، در مورد فرمایش شما که گفتید انسان بدون خدا مساویست با سقوط باید بگم که نیچه هم همین رو میخواد؛منظور از ابر انسان انسانی نوین است انسانی که به خودش برای خودش ارزش و معنا تایین کند، ما برای تبدیل شدن به ابر انسان باید تمام باید ها و نباید هایی که به ما تحمیل شدن رو دور بندازیم و از نو ظهور کنیم و خودمون برای خودمون معیار تعیین کنیم
بنظر میرسه بشریت در دوران کودکی خود مانند یک کودک توان کامل برای استفاده از عقل خود را نداشته پس به والدین و معلمینی نیازمند است که به مرور به او راه های استفاده از عقل و توان استفاده از عقل را یاد بدهند …اگر زمانه حال به معنای دوران جوانی و بلوغ بشریت است یعنی اینکه به مرحله ای رسیده که میتواند درست اندیشد و از عقل استفاده کند ..پس با خود فکر میکند که والدین و معلمین پیشین در مواردی به او دروغ گفته اند و این ناراحتی باعث خشم او شده و همه چیز گذشته را انکار میکند ..اما حقیقت این است که قدرت تفکر و تأمل او برای نقد علوم گذشته از کجا نشأت گرفته؟ از همان گذشته؟ یعنی همان دروس ابتدایی گذشته بنیان تفکر را در او ایجاد کرده که بلوغ فکری یافته.. با آرام شدن بشریت و فروکش کردن خشم به این نتیجه خواهد رسید و ترکیبی درست و منطقی از دروس گذشته و اکنون را باهم ادغام میکند ..