جان مرشایمر: واقع‌گرایی ساختاری در روابط بین‌الملل

جان مرشایمر، استاد علوم سیاسی و روابط بین‌الملل در دانشگاه شیکاگو، صاحب نظریه «واقع‌گرایی تهاجمی» و از جمله برجسته‌ترین چهره‌ها در سنت فکری واقع‌گرایی در روابط بین‌الملل است. سنتی که شاید اصلی‌ترین بنیان‌گذار آن را بتوان توسیدید، ژنرال، مورخ و نویسنده یونانی کتاب درخشان «تاریخ جنگ‌های پلوپونزی» نامید.

تحلیل مرشایمر از بحران اوکراین در سال ۲۰۱۴، به طور خاص پس از وقوع جنگ در فوریه ۲۰۲۲ به طور گسترده مورد توجه مخاطبان قرار گرفت و مواضع او تاکنون واکنش‌های تأییدآمیز و انتقادی بسیاری را به‌همراه داشته است.

اما پیش از هرچیز، دیدگاه کلی مرشایمر که واقع‌گرایی ساختاری نامیده می‌شود چیست و چه ویژگی‌هایی دارد؟ جان مرشایمر در این ویدئو دیدگاه خودش را به طور خلاصه بیان می‌کند.

ترجمه و زیرنویس: شهاب غدیری

* برای آشنایی بیشتر با اندیشه مرشایمر می‌توانید «مجموعه جنگ اوکراین و جان مرشایمر» را از فروشگاه هم‌پرسه تهیه کنید.

در این مجموعه سعی شده است که دیدگاه جان مرشایمر، درباره رویداد مهم جنگ اوکراین، از آغاز بحران در ۲۰۱۴ تا رویدادهای پس از جنگ و روند آن در آینده، به شیوه مبسوطی طرح شود و زوایای آن مورد بررسی انتقادی قرار گیرد.

این مجموعه شامل دو سخنرانی و یک مصاحبه با زیرنویس فارسی، به اضافه شماره جدید گاه‌نامه تحلیلی روابط بین‌الملل «دژبان» در دو نسخه (مناسب برای مطالعه روی کامپیوترهای شخصی و گوشی‌های هوشمند)، حاوی متن ویدئوها و شش مقاله انتقادی و دانشگاهی است.

جان مرشایمر: واقع‌گرایی ساختاری در روابط بین‌الملل (متن ویدئو)

اساساً، من واقع‌گرای ساختاری هستم. من کسی هستم که باور دارد، این ساختار نظام بین‌الملل است که به طور عمده نحوه رفتار دولت‌ها را توضیح می‌دهد. به بیان دیگر، باور ندارم که سیاست داخلی، باور ندارم که ترکیب یا شکل دولت به طور مجزا اهمیت چندانی در نحوه رفتار روزمره آن دولت‌ها در سیاست بین‌الملل داشته باشد. به بیان دقیق‌تر،

معتقدم، این واقعیت که دولت‌ها در جایی زندگی می‌کنند که نظام آنارشیک می‌نامیم – یعنی نظامی که در آن هیچ اقتدار برتری وجود ندارد که آن دولت‌ها در صورت به دردسر افتادن بتوانند به آن مراجعه کنند – این واقعیت به اضافه این واقعیت که دولت‌ها هرگز نمی‌توانند اطمینان حاصل کنند که سرانجام با یک دولت واقعاً قدرتمند با مقاصد شوم، همسایه نخواهند شد.

همه این‌ها موجب می‌شود که دولت‌ها هر کاری بکنند که تا جای ممکن قدرتمند شوند. تکرار می‌کنم، دلیل اینکه می‌خواهید بسیار قدرتمند شوید، اینکه می‌خواهید قدرت را تعقیب کنید، اینکه می‌خواهید روی منطقه خودتان در جهان تسلط پیدا کنید، این است که در آن وضعیت، هیچ دولتی نیست که قادر باشد به شما آسیب برساند.

اگر کوچک و در نظام بین‌الملل ضعیف باشید، یعنی آسیب‌پذیر هستید. اگر قدرت زیادی نداشته باشید، آنچه اتفاق می‌افتد این است که دولت بزرگ و قدرتمند در موقعیتی قرار می‌گیرد که می‌تواند از شما سوء استفاده کند.

تکرار می‌کنم، به این دلیل که سیستم آنارشیک است، زیرا هیچ اقتدار برتری وجود ندارد که فراتر از دولت‌ها باشد، هیچ کسی نیست که بتوانید به آن رو کنید. هیچ نگهبان شبی نیست که بتوانید شب‌هنگام به او تلفن کنید که به کمک شما بیاید. بنابر این شما در وضعیت بسیار آسیب‌پذیری هستید و راه گریز این است که بسیار قدرتمند شوید.

به عنوان یک نمونه خوب که این نکته را کاملاً برجسته می‌کند، ایالات متحده آمریکا در نیم‌کره غربی را در نظر بگیرید. ایالات متحده با اختلاف زیاد، قدرتمندترین کشور نیم‌کره غربی است. در شمال با کانادایی‌ها هم‌مرز است و در مرز جنوبی مکزیکی‌ها را دارد، در مرز شرقی و غربی هم به ماهی‌ها می‌رسد.

هیچ آمریکایی هنگامی رفتن به رختخواب هرگز نگران حمله کشور دیگری نیست، و دلیلش این است که ایالات متحده بسیار قدرتمند است. بنابر این، وضعیت ایده‌آل برای هر دولتی در نظام بین‌الملل این است که تا جای ممکن قدرتمند شود.

زیرا این بهترین شیوه برای بقا در نظامی است که هیچ اقتدار برتری ندارد، هیچ نگهبان شب و هیچ جایی نیست که هرگز مطمئن شوید سرانجام همسایه کشوری بدخواه با قدرت نظامی زیاد نخواهید شد. در جهان واقع‌گرایی، اساساً دو مجموعه نظریه وجود دارد. آن‌ها را می‌توان نظریه‌های واقع‌گرای طبیعت بشر و نظریه‌های واقع‌گرای ساختاری نامید.

واقع‌گرایان طبیعت بشر که هانس مورگنتا برجسته‌ترین نمونه این مکتب فکری است، معتقدند که در ذات همه انسان‌ها چیزی وجود دارد که مورگنتا آن را «حیوان سلطه‌جو» می‌نامد. به بیان کمی متفاوت، مورگنتا می‌گفت که تمام انسان‌ها با نوعی شخصیت A متولد شده‌اند، و هنگامی که به قدرت می‌رسند، کاری که می‌خواهند انجام دهند تعقیب قدرت به‌عنوان هدف فی‌نفسه است.

پس در این داستان طبع بشر [موضوعیت دارد]، شیوه‌ای که انسان‌ها متولد شده‌اند به تمام این نزاع‌ها در نظام بین‌الملل می‌انجامد. این شیوه نگریستن به جهان با بحث واقع‌گرایان ساختاری کاملاً متفاوت است واقع‌گرایان ساختاری نظیر من و کنث والتز معتقدند که این ساختار نظام بین‌الملل و معماری این نظام، نه طبیعت بشر، موجب می‌شود که دولت‌ها تهاجمی رفتار کنند. به این سبب است که دولت‌ها درگیر رقابت امنیتی می‌شوند.

این واقعیت که هیچ اقتدار برتری فراتر از دولت‌ها وجود ندارد، و اینکه دولت‌ها هرگز نمی‌توانند مطمئن شوند که دولت دیگری سرانجام با آن‌ها مواجهه نظامی خواهد داشت، و همین مسئله دولت‌ها را به رقابت امنیتی سوق می‌دهد؛ بنابراین، به رغم اینکه هر دو مکتب فکری واقع‌گرا به رفتار مشابهی می‌انجامند، رفتاری که بیشتر از نوع رقابت تهاجمی است، علل ریشه‌ای در این دو روایت تفاوت دارند.

تکرار می‌کنم، از یک سو، واقع‌گرایان طبیعت بشر را دارید که روی [ویژگی‌های] ذاتی انسان‌ها تمرکز می‌کنند، و از سوی دیگر واقع‌گرایان ساختاری را دارید که روی شیوه اساسی سازمان پیدا کردن سیستم تمرکز می‌کنند.

نظر من این است که اغلب مهم‌ترین پرسش‌ها در سیاست بین‌الملل حول این مسئله می‌گردد که نظریه باید به چه چیزی توجه کند؛ و در واقع تنها چند پرسش بزرگ معدودِ مهم در جهان وجود دارد. و این پرسش‌ها عمدتاً شامل جنگ و صلح می‌شود.

من فکر می‌کنم که یکی از مزیت‌های بزرگ واقع‌گرایی این است که حرف زیادی برای گفتن دارد، – پاسخ‌های کاملی ارائه نمی‌کند – اما برای پرسش‌های بزرگ سیاست بین‌الملل بسیار حرف برای گفتن دارد. و یکی از جذابیت‌های واقع‌گرایی این است که نظریه‌ای اقتصادی است، که شیوه پیچیده بیان این نکته است که [واقع‌گرایی] نظریه ساده‌ای است. درک واقع‌گرایی ساده است.

گفته می‌شود که عوامل معدودی نحوه عملکرد جهان را … یا توضیح می‌دهند که چرا جهان به شیوه خاصی عمل می‌کند، چرا شاهد رویدادهای بسیار مهمی نظیر جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم هستید. و من فکر می‌کنم که مهم‌ترین کار نظریه این است که توصیف ساده‌ای را برای رویدادهای بسیار مهم ارائه می‌کند.

مقصود این نیست که بگوییم نباید نظریه‌هایی را برای توضیح اعمال خرد یا ملاحظات خرد یا موقعیت‌های جانبی در نظام بین‌الملل داشته باشیم. اما مهم‌ترین نظریه‌ها، بنا به تعریف، نظریه‌هایی هستند که با پرسش‌های بزرگ سروکار دارند و نظریه‌هایی که بیشترین اهمیت را خواهند داشت – و من معتقدم که به همین دلیل واقع‌گرایی ساختاری اهمیت بسیاری دارد – نظریه‌هایی هستند که خوب و ساده‌اند؛ اقتصادی هستند.

معتقدم اگر چین همچنان به رشد اقتصادی خودش ادامه دهد، آن قدرت اقتصادی را به قدرت نظامی برمی‌گرداند و تلاش خواهد کرد که بر آسیا مسلط شود، همانطور که ایالات متحده تلاش کرد بر نیم‌کره غربی مسلط شود.

فکر می‌کنم که چین، بنا به دلایل خوب واقع‌گرایانه‌ای، تلاش خواهد کرد که به هژمون آسیا تبدیل شود، زیرا معتقدم که چینی‌ها اکنون و قطعاً در آینده درک می‌کنند که بهترین راه برای بقا در نظام بین‌الملل این است که واقعاً قدرتمند شوند. چینی‌ها کاملاً به خوبی درک می‌کنند که بین ۱۸۵۰ و ۱۹۵۰ که بسیار ضعیف بودند چه بلایی سرشان آمد.

آن‌ها درک می‌کنند که قدرت‌های بزرگ اروپایی، ایالات متحده و ژاپنی‌ها چه کاری با آن‌ها کردند، و آن‌ها می‌خواهند تضمین کنند که در آینده بسیار قدرتمند خواهند شد؛ بنابراین، فکر می‌کنم آن‌ها تلاش خواهند کرد که بر آسیا مسلط شوند.

از سوی دیگر، ایالات متحده چیزی را که ما گاهی اوقات «رقیب همتا» می‌نامیم، تحمل نمی‌کند. ایالات متحده نمی‌خواهد که چین بر آسیا مسلط شود، و ایالات متحده برای جلوگیری از سلطه چین بر آسیا به هر مخاطره‌ای دست خواهد زد. و البته همسایگان چین؛ این شامل ژاپن، کره جنوبی، سنگاپور، ویتنام، هند و روسیه می‌شود که نخواهند خواست چین بر آسیا مسلط شود.

آن‌ها با آمریکا متحد خواهند شد تا چین را مهار کنند، بسیار مشابه متحدان اروپایی و آسیایی‌مان که طی جنگ سرد برای مهار شوروی با ما متحد شدند. معتقدم که همین اتفاق در مورد چین خواهد افتاد؛ بنابر این شما شاهد رقابت امنیتی شدیدی بین چین – که می‌خواهد بر آسیا مسلط شود – و آمریکا و همسایگان چین خواهید بود که تلاش می‌کنند از سلطه چین بر آسیا جلوگیری کنند.

پس با توجه به این پرسش که بسیاری از مردم امروز درباره‌اش صحبت می‌کنند، اینکه آیا چین می‌تواند ظهور صلح‌آمیزی داشته باشد؟ پاسخ من منفی است، و پاسخ من مبتنى بر نظریه‌ام است، زیرا هیچ راهی نیست که بدون نظریه بتوانید آینده را پیش‌بینی کنید.