از بزرگترهایشان میپرسند. آنها نمیگویند: «زمان چیست»، این را نمیگویند. اما چیزی که میگویند این است: «چرا نمیتوانم ناپلئون را ببینم؟». فرض کنید کودکی این را گفته است. این کار برای یک کودک کاملاً طبیعی است و شما میگویید: «نمیتوانی چون او مرده است». بعد میپرسد: «چرا این باید مانع من شود؟».
و اگر پدر ماهر باشد، باید توضیح دهد که مرگ یعنی بدن در خاک تجزیه میشود و دیگر نمیتواند زنده شود. این اتفاق خیلی وقت پیش افتاده است. سپس اگر کودک باهوش باشد، میپرسد: «آیا نمیتوان همه اجزایش را دوباره جمع کرد؟» و سپس پدر میگوید: «نه، نمیتوان». اما کدام «نتوانستن»؟ سپس درس فیزیک شروع میشود.
کودک میگوید: «نه، واقعاً این را نمیخواهم. میخواهم ناپلئون را الان ببینم. میخواهم او را همانطور که در نبرد استرلیتز بود ببینم. این را دوست دارم». پدر میگوید: «نه، نمیتوانی». چرا نه؟ «چون نمیتوانی به زمان گذشته برگردی». «چرا نمیتوانم؟» سپس یک مشکل فلسفی داریم؛ معنای «نمیتوان» چیست؟
آیا نتوانستن به عقب رفتن در زمان، مشابه این نوع نتوانستن است که مثلاً نمیتوانید هفتساله شوید؟ یا آن گونه از نتوانستن است که وقتی میگویید نمیتوانید ساعت دو بامداد سیگار بخرید چون خلاف قانون است؟ یا مانند: «نمیتوانم به یاد بیاورم» یا «نمیتوانم صرفاً با آرزو کردن، خودم را ۳ متر بلند کنم». چه نوع نتوانستن؟ چه نوع باید؟ سپس بلافاصله در فلسفه فرو میرویم و بعد باید درباره طبیعت زمان صحبت کنید.
در مقابل، برخی میگویند: «خیر، چیزی به نام زمان وجود ندارد. زمان فقط یک واژه برای توصیف “قبل” و “بعد” و “همزمان با” است و سخن گفتن درباره زمان بهعنوان یک “چیز”، تله متافیزیکی است». کارمان شروع شده است.
خب، بیشتر پدرها نمیخواهند به این سؤالات کودکان پاسخ دهند. آنها فقط نمیخواهند بگویند: «خفه شو و سوالات احمقانه نپرس. از درخت بالا برو». اما اینها پرسشهایی هستند که دائماً تکرار میشوند و فیلسوفان کسانی هستند که بدون ترس، آماده مقابله با آنها هستند. البته کودکانی که در نهایت شرطی میشوند تا این سوالات را نپرسند، بیشتر قابل ترحماند، و کودکانی که چندان شرطی نمیشوند، فیلسوف خواهند شد.
ثبت ديدگاه