دانشگاه برای چیست؟
توصیه جردن پترسون، استاد روانشناسی دانشگاه تورنتو به دانشجویان درباره اهمیت مطالعه، یادگیری و تفکر.
ما عموماً تصور میکنیم بهترین هدف دانشگاه دانشگاه آماده کردن ما برای ورود فعالانه به بازار کار است و دانشگاه محلی را فراهم میآورد که میتوانیم رزومه کاری و تحصیلی خودمان را درخشانتر کنیم. در حالی که وجود نهاد دانشگاه بنیانی برای گسترش روشنگری است، نهادی که ما در آن آموزشهای لازم را برای زندگی بر مدار عقلانیت کسب کنیم.
جردن پیترسون، روانشناس و استاد دانشگاه تورنتو در این کلیپ از جدی گرفتن اهمیت دوران دانشگاه برای ساختن شخصیت خودمان سخن میگوید.
جردن پیترسون: دانشگاه برای چیست؟ (متن ویدئو)
دانشجو: توصیه شما به دانشجویان چیست؟ دانشجوها چطور میتوانند تغییرات مطلوبشون را ایجاد کنند، بهطور خاص آیا توصیهای به دانشجوهای اینجا دارید؟
پیترسون: بله. کتابهای خوب رو بخونید. جدی میگویم. جامعه این دوره ۴ ساله از زندگیتان را ساخته و به شما یک هویت با ارزشی داده است. علاوه بر این به شما آزادی داده و دیگر در زندگی چنین فرصتی نخواهید داشت. هویت شما قابل احترام است؛ دانشجوی دانشگاه. [جامعه به شما] آزادیای [داده است] که هیچوقت به این اندازه تجربه نخواهید کرد. شما کتابخانههای فوقالعادهای دارید که پر از کتابهای نویسندگان دست بهقلم و بیاندازه خوشفکر است و شما میتونید به اینجاها بروید و خیلی چیزا را بیاموزید.
شاید بپرسید اصلا چرا باید یاد بگیرم؟ بله، یاد میگیرید که شغل پیدا کنید یا نمره و مدرک بگیرید، اما همه اینها مزخرف است! دلیل آمدن شما به دانشگاه و تحصیلکرده شدن این است که هیچچیزی به اندازه آدمی که ذهن منسجم دارد و میتواند فکر کند و حرف بزند قدرتمند نیست. این قدرت است، قدرت در بهترین شکلش اقتدار، نفوذ، احترام و لیاقت است.
شما به دانشگاه میآیید تا بالاترین مهارتهای خودتان را بسازید و بالاترین مهارت شما در گفتار منسجم متجلی میشود. اگر شما بتوانید استادانه استدلال کنید همه چیز را برنده میشوید. به اضافه اینکه وقتی برنده باشید، اطرافیان شما هم برنده میشوند. وقتی شما خودتان را طوری تغییر بدهید که شبیه یک منبع الهامبخش باشید. یعنی به کل دنیا روشنایی میبخشید. هیچ کاری جذابتر و بهتر از این نمیشود انجام داد. مگر اینکه فکر کنید برای پیدا کردن شغل به دانشگاه آمدهاید. البته این، خیلی بهتر از بیکار بودن و مشغول شدن به بازیهای کامپیوتری در گوشه خونه است. اما شماها فوقالعادهاید. همه شما میتونید جهان را تکان بدهید. از خودتان یک آدم منسجم، معقول آشنا به تاریخ، دانشمند و عاقل بسازید.
هر کاری از شما بر میآید و خوشبختانه هر کار خوبی که بخواهید، چون اگر معقول باشید هرکاری را که بخواهید، میکنید. قطعاً خوب است. چون در مبارزه با تراژدی زندگی هیچ چیزی شگفتانگیزتر، با معناتر یا مفیدتر از مبارزه با تمام وجود برای خوبیها نیست. و دانشگاهها این را فراموش کردهاند. به همین دلیل همه از علوم انسانی فراری شدهاند. باید هم اینطور باشد. علوم انسانی فاسد شده است. فاسد است، برای اینکه چنین موضوع واضحی را به دانشجوها آموزش نمیدهند. فکر کردن را یاد بگیرید، حرف زدن را بیاموزید، خواندن را یاد بگیرید. اینطور ابرقدرت میشوید.
نمیفهمم چرا این چیزها را به دانشجوها نمیگویند. فهمش چندان هم سخت نیست. همه از خودشان میپرسند: واقعا؟ یعنی منم میتوانم؟ بله، کاملاً. شما هم میتوانید. جامعه شما هزاران سال زحمت کشیده تا برای تکتک شما دانشجویان لیسانس و بالاتر، چنین فرصت درخشانی را فراهم کند و همه فقط دعا میکنند که شما بیایید اینجا و کارهایی که میتوانید را انجام بدهید. شما چنین کاری را باید انجام دهید، نه اینکه پلاکارد دستتان بگیرید و توییت بزنید که چقدر تحت اختناق هستید.
نمیتوانم درک کنم چه بلایی سر دانشگاهها آمده است. باور نمیکنم چرا روز اول دانشگاه به شما نمیگویند که اینجا مأموریت قهرمانانهای دارید. اینکه میتوانید چنان درک سطح بالایی از خودتون داشته باشید که کسی به خواب ندیده است. اینکه موقع خروج از دانشگاه کسی جلودار شما نیست و هرکاری که بخواهید میکنید. به همین دلیل، شما اینجا هستید. بهجای این حرفها به شما درس میدهند که دنیا پر از بدبختی است و شما هم قربانی هستید و هیچ کاری هم نمیتوانید بکنید، مگر اینکه علیه پدرسالاری بشورید. چقدر مبتذل و رقتانگیز است. دانشگاهها باید از اینکه چنین چیزهایی را به دانشجوها درس میدهند خجالت بکشند، من که خجالت میکشم.
میگن خاطرات تو کالج چه طور بود مزخرف وپوچ من تنبل بودم تا تقریبی و مابقی هم بد جنس بودن هستن و می مونن نه کمک می کنن نه احترام میذارن بی شرف های زورگو مغرور منگل