روشنفکران و سوسیالیسم

نویسنده: فریدریش فون هایک

تاریخ نگارش مقاله: ۱۹۴۹

ترجمه: عزت‌الله فولادوند

متن و ویدئوی مصاحبه فریدریش فون هایک را با موضوع «چرا روشنفکران به سوسیالیسم تمایل دارند» در اینجا مشاهده کنید.

عقیده غالب در همه کشورهای دموکراتیک – و در ایالات متحد آمریکا بیش از هر کشور دیگر – این است که تأثیر روشنفکران در سیاست، ناچیز و چشم‌پوشیدنی است (۱). البته بدون شک این حکم در مورد قدرت ایشان برای تأثیرگذاردن در تصمیمات به‌وسیله عقاید خاص خویش در هر زمان، یا در مورد تغییر رأی مردم در مسائل مورد اختلاف میان روشنفکران و توده خلق، درست است. اما در دوره‌های درازتر شاید روشنفکران در هیچ زمانی بیش از امروز در کشورهای یاد شده تأثیر نگذاشته باشند. این قدرت شگرف را ایشان از راه شکل‌دادن به افکار عمومی اعمال می‌کنند.

شگفت اینکه حتی باتوجه‌به رویدادهای اخیر تاریخ، قدرت قاطع این معامله‌گران دست‌دوم آراء و اندیشه‌ها هنوز عموماً شناخته نیست. روشن‌ترین برهان این امر، تحولات سیاسی جهان غرب در یک‌صدساله اخیر است. سوسیالیسم هیچ جا و هیچ‌گاه بدواً جنبشی مربوط به طبقه کارگر نبوده است، و به‌هیچ‌روی درمان واضح دردی آشکار نیست که منافع کارگران به‌ناچار مقتضی آن باشد. سوسیالیسم برساخته یا تعبیری از آن نظریه‌پردازان است و از پاره‌ای گرایش‌های اندیشه مجرد و انتزاعی برمی‌خیزد که مدت‌های مدید فقط نزد روشنفکران شناخته بود و ایشان تلاش‌های طولانی کردند تا به طبقه کارگر بپذیرانند که سوسیالیسم را برنامه خویش قرار دهند.

در هر کشوری که به‌سوی سوسیالیسم رفته است، مرحله‌ای از توسعه که سوسیالیسم در آن عامل تعیین‌کننده در سیاست شده است، سال‌ها مسبوق به دوره‌ای بوده که آرمان‌های سوسیالیستی بر افکار روشنفکران فعال‌تر استیلا داشته است. در آلمان چنین مرحله‌ای در حدود پایان سده گذشته فرارسید و در انگلستان و فرانسه، نزدیک جنگ جهانی اول. به نظر کسی که سرسری به اوضاع بنگرد ممکن است چنین بنماید که ایالات متحد آمریکا پس از جنگ جهانی دوم به این مرحله رسیده بود، و نظام اقتصادی برنامه‌ای و هدایت شده، روشنفکران آن کشور را نیز مانند روشنفکران آلمانی یا انگلیسی مجذوب کرده است. تجربه نشان می‌دهد که همین‌که این مرحله فرابرسد، دیریازود سرانجام عقایدی که بدواً فقط نزد روشنفکران پیدا می‌شده، نیروی حاکم در صحنه سیاست خواهد شد.

بنابراین، کیفیت جریانی که روشنفکران بدان وسیله در سیاست‌های فردا تأثیر می‌گذارند موضوعی نیست که فقط به درد بحث‌های فاضلانه دور از واقعیت بخورد. اعم از اینکه صرفاً سعی در پیش‌بینی آینده داشته باشیم یا بخواهیم در سیر رویدادها دخل و تصرف کنیم، اهمیت جریان مزبور بیش از آن است که معمولاً درک می‌شود. امروز ناظران ممکن است چیزی را پیکار صاحبان منافع متعارض بپندارند؛ ولی حقیقت این است که سرنوشت آن پیکار غالباً درنتیجه اصطکاک آراء و اندیشه‌ها از مدت‌ها پیش در محافل کوچک تعیین شده است. شگفت اینکه معمولاً احزاب چپ بیش از همه‌کس به این عقیده دامن می‌زنند که آنچه سرنوشت مسائل سیاسی را تعیین می‌کند قدرت عددی صاحبان هر یک از منافع مادی متعارض است. ولی این احزاب در عمل نشان می‌دهند که موقعیت کلیدی روشنفکران را همیشه بسیار خوب درک می‌کنند، و خواه به‌عمد و خواه تحت‌فشار شرایط، همواره نهایت سعی را در راه جلب پشتیبانی همین گروه نخبه بکار می‌برند. گروه‌های محافظه‌کار، برعکس، به پیروی از نظر خام و ساده‌لوحانه خویش درباره دموکراسی توده‌گیر وارد میدان می‌شوند و بیهوده می‌کوشند فردفرد رأی‌دهندگان را مستقیماً تحت‌تأثیر قرار دهند و جلب کنند و معمولاً هم به جایی نمی‌رسند.

اشکال در این است که اصطلاح «روشنفکران» بداهتاً تصویری حقیقی از طبقه بزرگی که منظور ماست به دست نمی‌دهد. یکی از دلایل مهمی که قدرت روشنفکران بهتر درک نشده است این است که نام مناسب‌تری برای اطلاق به کسانی که ایشان را «معامله‌گران دست‌دوم آراء و اندیشه‌ها» نامیده‌ایم، در دست نداریم. حتی کسانی که واژه «روشنفکر» را بیشتر بر سبیل تذلیل و تحقیر بکار می‌برند، از اطلاق آن به بسیاری افرادی که کارشان کار اختصاصی روشنفکری است اِبا دارند. غرض از این کار نه کار نوآوران عامل اندیشه است و نه کار پژوهندگان و متخصصان هیچ یک از جنبه‌های فکری. روشنفکرِ نوعی لازم نیست هیچ یک از این اشخاص باشد. نه لزومی دارد که درباره چیز خاصی تخصصی داشته باشد و نه حتی ضروری است که از هوش استثنایی بهره ببرد تا بتواند نقشی به‌عنوان واسطه و دلال در پخش آراء و اندیشه‌ها برعهده بگیرد. آنچه به او صلاحیت این کار را می‌دهد دامنه وسیع موضوع‌هایی است که وی می‌تواند درباره آنها به‌آسانی بگوید و بنویسد و نیز وضع یا عادت‌هایی که موجب می‌شود روشنفکر زودتر از مخاطبان خویش با اندیشه‌های تازه آشنایی پیدا کند.

تا همه شغل‌ها و فعالیت‌های افراد این طبقه را فهرست نکنیم، پی نمی‌بریم که شمارشان چقدر کثیر است و چقدر دامنه فعالیت‌هایشان در جامعه امروز پیوسته روبه‌افزایش می‌رود و چقدر همگی ما به ایشان بستگی پیدا کرده‌ایم. افراد این طبقه تنها روزنامه‌نگاران و معلمان و روحانیان و سخنرانان و تبلیغگران و مفسران رادیو و داستان‌نویسان و کاریکاتوریست‌ها و هنرمندان نیستند. البته بعید نیست که این کسان همه استادان فن انتقال آراء و اندیشه‌ها باشند، اما معمولاً در محتوای چیزهایی که انتقال می‌دهند تنها به تفنّن دستی دارند و صاحب تخصّص نیستند. از جمله دیگر افراد این طبقه باید از بسیاری متخصصان و ارباب فنون و صناعات، مانند دانشمندان علوم طبیعی و پزشکان، نام برد که عادتاً با مطالب چاپ شده سروکار دارند و ناقل اندیشه‌های جدید به خارج از حوزه خود می‌شوند و به سبب تخصص و دانشی که در آن حوزه‌ها دارند، وقتی چیزی می‌گویند بیشتر مردم با احترام به سخنانشان گوش می‌دهند. امروزه فرد عادی کمتر ممکن است جز از طریق این طبقه اطلاعی درباره رویدادها و اندیشه‌های تازه کسب کند، و فراموش نکنیم که در حال حاضر تقریباً همه ما خارج از حوزه کار خویش افرادی عادی هستیم که چاره نداریم مگر اینکه از کسانی که کارشان آگاهی از جدیدترین آراء و اندیشه‌هاست، کسب آموزش و اطلاع کنیم. روشنفکری که تعیین می‌کند چه نظرها و آرایی باید به اطلاع ما برسد و چه حقایقی به‌قدر کافی اهمیت دارد که به ما گفته شود و به چه شکلی و از کدام جهت و زاویه در خور بیان است، روشنفکر به معنایی است که گفتیم. اوست که معین می‌کند آیا هرگز لازم است از نتایج کارهای متخصصان و نوآوران عالم اندیشه باخبر شویم یا نه.
شخصی که خود اهل رأی و تخصص نیست کاملاً توجه ندارد که آوازه دانشمندان و محققان در نزد مردم تا چه حد ساخته‌وپرداخته این طبقه است، و عقاید افراد این طبقه درباره چیزهایی که ربطی به دستاوردهای علمی ندارد چقدر در حسن شهرت مردان علم تأثیر می‌گذارد. چیزی که به‌ویژه از جهت مسئله موردبحث ما در خور توجه است اینکه هر محققی احیاناً می‌تواند چندین نفر را از حوزه کار خویش مثال بزند که شایستگی علمی کافی نداشته‌اند و صرفاً به دلیل اینکه، به عقیده جماعت روشنفکر، به نظریات سیاسی «پیشرو» قائل بوده‌اند، نزد عامه دانشمندانی گران‌قدر معرفی شده‌اند. ولی من هنوز حتی به یک مورد برنخورده‌ام که چنین شهرت علمی کاذبی به دلایل سیاسی به محقّقی محافظه‌کار تعلق‌گرفته باشد. این‌گونه شهرت‌های مخلوق روشنفکران بخصوص در رشته‌هایی دارای اهمیت است که حاصل مطالعات کارشناسانه در آنها مورداستفاده سایر متخصصان قرار نمی‌گیرد؛ بلکه به تصمیم‌های سیاسی عامه مردم بستگی دارد. بهترین نمونه این امر برخورد و نگرش اقتصاددانان متخصص نسبت به شیوع نظریات برخاسته از سوسیالیسم و طرف‌داری از حمایت بازرگانی است. شاید در هیچ زمانی کسانی که همگنانشان ایشان را اقتصاددان می‌دانسته‌اند و نظر مساعد نسبت به سوسیالیسم (و سیاست‌های حمایت اقتصادی و بازرگانی) داشته‌اند، در اکثریت نبوده‌اند. حتی به اغلب احتمال نسبت مخالفان سرسخت سوسیالیسم (یا اصل حمایت اقتصادی و بازرگانی) در هیچ جماعت مشابهی از اهل تحقیق به‌اندازه گروه اقتصاددانان نیست. اهمیت این نکته به‌ویژه از این نظر است که در دوران اخیر، افراد بیشتر به این جهت وارد رشته اقتصاد می‌شده‌اند که از پیش به طرح‌های سوسیالیستی اصلاح‌گرانه علاقه داشته‌اند. با این‌همه، آرایی که در این زمینه موردپسند روشنفکران قرار می‌گیرد و از طریق آنان پخش می‌شود، آراء اکثر متخصصان نیست، بلکه عقاید اقلیتی است که اغلب در رشته خویش اعتبار و مقامشان محل تردید است.
آنچه تأثیر و نفوذ همه‌گیر روشنفکران را در جامعه معاصر حتی استوارتر و قوی‌تر می‌کند، اهمیت روزافزون «سازماندهی» است. عقیده رایج و احیاناً نادرست این است که هر چه «سازماندهی» بیشتر شود، تأثیر و نفوذ کارشناسان یا متخصصان نیز فزونی می‌گیرد. این حکم ممکن است در مورد مدیران یا سازماندهان متخصص صادق باشد (البته اگر چنین کسانی وجود داشته باشند)، ولی در مورد کارشناسان در هیچ یک از رشته‌های دانش مصداق ندارد. کسی که قدرت او افزایش پیدا می‌کند آن‌چنان شخصی است که گمان می‌رود به برکت دانش عمومی، قدر نظریات تخصصی را می‌داند و برای داوری میان کارشناسان زمینه‌های مختلف، صاحب صلاحیت است. به‌هرتقدیر، آنچه از نظر ما اهمیت دارد این است که محققی که به ریاست دانشگاه می‌رسد یا دانشمندی که مسئولیت گرداندن بنیاد یا مؤسسه‌ای را بر عهده می‌گیرد یا دانشوری که سردبیر نشریه‌ای می‌شود یا برای توسعه و تقویت فلان سازمان و به‌منظور پیشبرد فلان آرمان و هدف خاص دست به فعالیت می‌زند، ازآن‌پس دیگر از حالت محقق یا متخصص بیرون می‌آید و به معنایی که گفتیم روشنفکر می‌شود، یعنی کسی می‌شود که درباره همه مسائل نه بر پایه حسن و عیب قضیه، بلکه به شیوه روشنفکران فقط بر اساس برخی آراء و اندیشه‌های باب روز داوری می‌کند. شمار این‌گونه مؤسساتی که روشنفکر می‌پرورند و عده و قدرت روشنفکران را افزایش می‌دهند، روزبه‌روز رو به فزونی است. تقریباً همه «متخصصان» فن انتقال دانش و معلومات، از جهت موضوع علمی که با آن سروکار دارند روشنفکرند، نه متخصّص.

روشنفکر، به معنایی که ما اصطلاح «روشنفکر» را به کار می‌بریم، به‌واقع در تاریخ پدیده‌ای بالنسبه جدید است. بدون شک، کسی از این بابت تأسفی ندارد که آموزش و تحصیلات، دیگر یکی از مزایای منحصر به طبقه صاحب‌مال و ملک نیست. ولی از جهت فهم نقش روشنفکران، توجه به این حقیقت مهم است که اولاً افراد طبقه متمول نیز دیگر تحصیل‌کرده‌ترین مردم نیستند، و ثانیاً عده کثیری از کسانی که موقعیتشان را به معلومات و تحصیلات عمومی خویش مرهون‌اند، از تجربه‌ای که در سایه اداره‌کردن ملک و مال نسبت به کارکرد نظام اقتصادی حاصل می‌شود، بی‌بهره‌اند. پروفسور شومپیتر در کتاب سرمایه‌داری، سوسیالیسم و دموکراسی (۲) فصلی ممتّع به برخی از جوانب مسئله موردبحث ما اختصاص داده است و در ضمن آن، بحق تأکید می‌کند که فرق روشنفکر نوعی با سایر کسانی که در گفتن و نوشتن دست دارند در این است که روشنفکر مسئول مستقیم گردانیدن امور در صحنه عمل نبوده است و بنابراین، سررشته و اطلاعی از آن امور ندارد. در اینجا مجال این نیست که ببینیم طبقه روشنفکر چگونه به وجود آمد و تحقیق کنیم که این ادعای یکی از نظریه‌پردازان روشنفکر تا چه حد صحیح است که می‌گوید هیچ طبقه‌ای غیر از طبقه روشنفکر نیست که منافع اقتصادی آن، تأثیری در نظریاتش نگذارد. اگر فرصت چنین بحثی وجود داشت، یکی از نکات مهمی که می‌بایست در آن تحقیق شود این می‌بود که قانون حفظ حقوق پدیدآورنده (۳) چقدر به طور مصنوعی به رشد این طبقه کمک کرده است. (همچنین جالب نظر می‌بود اگر می‌فهمیدیم که در جامعه‌ای که راه‌های بیان افکار این چنین در کنترل کسانی است که در ادامه وضع موجود نفع مسلم و مستقیم دارند، تا چه حد امکان داشت درباره فواید اجتماعی قانون حفظ حقوق پدیدآورنده علناً قائل به نظریات انتقادی جدی شد، یا درباره سود مردم از وجود طبقه‌ای که از راه نوشتن کتاب امرارمعاش می‌کند ابراز تردید کرد.)

پس شگفت نیست اگر محقق یا متخصص واقعی یا شخص اهل عمل و دادوستد، نسبت به روشنفکر احساس تحقیر کند و نخواهد به قدرت او اذعان بیاورد، و حتی هنگامی که به قدرت او پی می‌برد، نتواند از ناراحتی و عصبانیت خودداری کند. چنین کسی می‌بیند کمتر روشنفکری شخصاً از هیچ‌چیز خاصی فهم استثنایی دارد و قضاوتش درباره اموری که خود او از آنها سردر می‌آورد، کمتر نشانی از خردمندی بروز می‌دهد. اما دست‌کم گرفتن قدرت روشنفکران به این‌گونه دلایل، خطایی مهلک است. ممکن است اطلاعات روشنفکران غالباً سطحی و هوش و درایتشان محدود باشد، ولی این هیچ تغییری در این واقعیت نمی‌دهد که جامعه در آینده‌ای نه‌چندان دور سرانجام بر پایه نظریات عمدتاً معلول داوری‌های ایشان عمل خواهد کرد. سخنی به‌گزاف نیست اگر به گوئیم که همین‌که بخش فعال جماعت روشنفکران به مجموعه‌ای از نظریات اعتقاد پیدا کند، خودبه‌خود و به‌ناچار جریانی آغاز می‌شود که در نتیجه آن، عامه مردم آن معتقدات را می‌پذیرند. روشنفکران به‌مثابه اندامی هستند که جامعه امروزی برای اشاعه دانش و آراء و اندیشه‌ها پدید آورده است. معتقدات روشنفکران مانند سرندی است که هر تصور جدیدی، پیش از رسیدن به توده مردم، باید از آن بگذرد.

ماهیت پیشه روشنفکر ایجاب می‌کند که او در ادای تکلیف روزانه، از معلومات و معتقدات خویش استفاده کند. او به این جهت دارای مقام روشنفکری است که از دانش و معلوماتی که مخدومانش عموماً از آن محروم‌اند بهره می‌برد و هر روز ناگزیر است با چنین معرفتی سروکار داشته باشد؛ بنابراین، دیگران تنها تا حدودی می‌توانند وی را در فعالیت‌هایش هدایت کنند و ازآنجاکه روشنفکران اکثراً از صداقت فکری برخوردارند، هرگاه موضوعی به قضاوت خودشان واگذار شده باشد، به‌ناچار از معتقدات خویش پیروی می‌کنند و به‌تبع آن، به هر چیزی که به دستشان بیفتد جهت و گرایشی مطابق عقایدشان می‌دهند. حتی در مواقعی که سیاست‌گذاری در دست مردان کار و عمل است و ایشان عقایدی غیر از روشنفکران دارند، اجرای سیاست‌ها عموماً به دست روشنفکران است، و آنچه اغلب اوقات نتیجه نهایی کار را معین می‌کند تصمیم‌هایی است که درباره جزئیات امر گرفته می‌شود. شواهد این معنا تقریباً در همه زمینه‌های جامعه امروز دیده می‌شود. ممکن است «سرمایه‌داران» مالک روزنامه‌ها باشند یا هیئت‌های «مرتجع» بر دانشگاه‌ها حکومت کنند یا شبکه‌های سخن‌پراکنی [رادیویی] متعلق به دولت‌های محافظه‌کار باشند؛ اما دیده‌ایم که همه این روزنامه‌ها و دانشگاه‌ها و رادیوها افکار عمومی را به‌سوی سوسیالیسم می‌رانند؛ زیرا کارکنان به سوسیالیسم عقیده دارند، و این امر غالباً نه به‌رغم کوشش‌های رؤسا برای تسلط بر افکار و تحمیل اصول سنتی، بلکه درست به سبب آن مساعی روی می‌دهد.

عبور آراء و اندیشه‌ها از صافی معتقدات طبقه‌ای که برحسب ساخت فکری متمایل به بعضی نظریات است آثاری بر جای می‌گذارد که به‌هیچ‌وجه محدود به توده مردم نیست. متخصصان نیز خارج از دایره تخصص خویش مانند عامه خلق به طبقه مذکور وابستگی دارند و مثل دیگران از آنچه افراد آن طبقه پسندیده‌اند تأثیر می‌پذیرند. نتیجه امروز این شده است که در بیشتر بخش‌های جهان غرب حتی سرسخت‌ترین مخالفان سوسیالیسم اطلاعات خویش را در اغلب زمینه‌هایی که با آنها آشنایی مستقیم ندارند از منابع سوسیالیستی می‌گیرند. رابطه پیشنهادها و برنامه‌های عملی سوسیالیست‌ها با بسیاری از تصورات پیش‌ساخته و کلی سوسیالیستی به‌هیچ‌وجه روشن نیست و در نتیجه، خیلی از کسانی که به عقیده خودشان با نظام اندیشه سوسیالیستی مخالف پابرجا دارند، در عمل به مبلّغان مؤثر آن بدل می‌شوند. چه کسی ممکن است ندیده باشد که بسیاری از افراد عادی اهل مشغله‌های عملی زندگی می‌گویند سوسیالیسم «مزخرف و مخرّب» است و آن را تقبیح می‌کنند، اما همین‌که از حوزه خاص کار خود قدم بیرون می‌گذارند؛ مانند هر روزنامه‌نویس چپ‌گرایی حرف‌های سوسیالیستی می‌زنند؟

تأثیر و نفوذ چیره‌گر روشنفکران سوسیالیست در هیچ زمینه‌ای در یک‌صد سال اخیر بیش از حوزه تماس فرهنگ‌های مختلف ملی با یکدیگر احساس نشده است. در حوصله این مقال نمی‌گنجد که علل و اهمیت این حقیقت بسیار شایان توجه را معین کنیم که چرا در جهان امروز تقریباً از هیچ طریقی جز به‌وسیله روشنفکران نمی‌توان به جامعه بین‌المللی دسترس پیدا کرد. همین بیشتر سبب پیدایش این وضع شگفت‌انگیز شده که جهان معروف به «سرمایه‌داری» از نسل‌ها پیش به این طرف تقریباً فقط به آن دسته از نهضت‌های ایده‌ئولوژیکی در کشورهای واقع در خاور اروپا کمک‌های مادی و معنوی می‌رسانده که هدفشان سست کردن پایه‌های تمدن غرب بوده است. در همان حال، اطلاعاتی که مردم غرب درباره رویدادهای اروپای مرکزی و شرقی کسب می‌کرده‌اند ناگزیر از تمایلات و تعصبات سوسیالیستی رنگ می‌پذیرفته است. نمونه اخیر این گرایش، بسیاری از فعالیت‌های «آموزشی» نیروهای امریکا در بخش‌های اشغالی آلمان بوده است.

پس فهم درست دلایل گرایش این‌همه افراد روشنفکر به سوسیالیسم دارای بالاترین اهمیت است. کسانی که خود چنین گرایشی ندارند نخست باید این نکته را صریحاً بپذیرند که تعیین‌کننده نظریات روشنفکران بیش از هر چیز معتقدات صمیمانه و نیّات خیر است، نه منافع خودپسندانه یا نیّات سوء. باید قبول کرد که روی‌هم‌رفته امروز هر چه یک روشنفکر نوعی، از هوش و درایت و خیرخواهی بیشتری بهره ببرد، بیشتر احتمال دارد سوسیالیست باشد و در مباحثات عقلی محض عموماً بهتر می‌تواند بر اکثر مخالفان در طبقه خویش چیره شود. اگر ما، با وجود این، باز هم فکر کنیم که او اشتباه می‌کند، باید توجه داشته باشیم که آنچه سبب می‌شود عده‌ای مردم خیرخواه و هوشمند و مصدر مقامات حساس در جامعه به پخش نظریاتی به عقیده ما موذی و مخرب دست بزنند، ممکن است حقیقتاً خطایی از جانب ایشان باشد. (بنابراین، برخلاف نظر پروفسور شومپیتر در نقد و بررسی کتاب من، راه بندگی (۴)، آنچه موجب می‌شد که به گفته ایشان، «من هرگز به مخالفان چیزی بالاتر از خطای فکری نسبت [ندهم]»، اعتقاد عمیق به نکته‌ای بوده که ذکر کردم، نه «زیاده‌روی در رعایت ادب».) برای مقابله با این خطا، هیچ‌چیز مهم‌تر از این نیست که به ریشه‌های آن پی ببریم. بااین‌حال، کسانی که عموماً نمایندگان نظم موجود تلقی می‌شوند و معتقدند که خطر سوسیالیسم را درک می‌کنند، معمولاً به آنچه گفتیم پی نبرده‌اند و روشنفکران سوسیالیست را مشتی افراطیون مخرّب مدعی دانش و آگاهی می‌دانند. چنین کسان بی‌آنکه به نفوذ و تأثیر روشنفکران واقف باشند، برخوردی از خویش نشان می‌دهند که روشنفکر سوسیالیست را حتی شدیدتر به مخالفت با نظم موجود برمی‌انگیزد.

اگر بخواهیم این گرایش خاصِّ بخش بزرگی از روشنفکران را درک کنیم، به دو نکته باید به‌وضوح توجه داشته باشیم. نخست اینکه روشنفکران عموماً درباره همه مسائل خاص بر پایه برخی اندیشه‌های کلی داوری می‌کنند. دوم اینکه خطاهای هر عصر اغلب از پاره‌ای حقایق نویافته در آن عصر سرچشمه می‌گیرد و حاصل کاربُرد غلط بعضی احکام عام است که در سایر زمینه‌ها ارزشمند ازکاردرآمده است. اگر این دو حقیقت را درست بسنجیم، به‌ناچار نتیجه می‌گیریم که ابطال مؤثر این‌گونه خطاها غالباً نیازمند پیشرفت فکری بیشتر است، یعنی پیشرفت در مورد نکاتی بسیار کلی و انتزاعی که ممکن است از مسائل عملی زندگی بسیار دور به نظر برسد.

شاید خصوصیتی که بیش از هر کس نزد روشنفکران پیدا می‌شود این است که روشنفکر درباره هر اندیشه جدیدی نه بر مبنای حُسن و عیب آن، بلکه براین‌اساس داوری می‌کند که آیا آن فکر تازه به‌آسانی با برداشت‌های عمومی او سازگاری دارد و با تصویر (به‌زعم او) امروزی و پیشرفته جهان منطبق است یا نه. خوب یا بد، از طریق تأثیر این‌گونه اندیشه‌ها در او و در عقاید او راجع به مسائل خاص است که می‌بینیم آراء و افکار، هر چه کلی‌تر و انتزاعی‌تر و حتی مبهم‌تر باشند بر او بیشتر تسلط پیدا می‌کنند. ازآنجاکه او چندان اطلاعی از مسائل خاص ندارد، ناگزیر ملاکی که بکار می‌برد سازگاری اندیشه‌ها با دیگر نظریات اوست و قابلیت آنها برای ارائه تصویری همساز و منسجم از جهان. گزینش بعضی از اندیشه‌ها از میان انبوه افکاری که در هر لحظه به‌خاطر می‌رسند، پدیدآورنده جوّ عقیدتی خاص یا «جهان‌بینی» مسلّط هر دوره است. این جوّ عقیدتی یا «جهان‌بینی» برای پذیرش پاره‌ای عقاید مساعد است و برای قبول برخی عقاید دیگر نامساعد، و روشنفکر را بر آن می‌دارد که به‌آسانی و بدون درک واقعی مسائل، فلان نتیجه‌گیری را بپذیرد و نتیجه دیگر را رد کند.

در حقیقت، روشنفکر از برخی جهات به فیلسوف نزدیک‌تر است تا به هر گونه متخصص، و فیلسوف به بیش از یک معنا شهریار روشنفکران است. تأثیر و نفوذ فیلسوف از حوزه مسائل عملی زندگی بیشتر فاصله دارد و به همین نسبت از تأثیر روشنفکر کندتر و پیداکردن آثار آن دشوارتر است، ولی نوعاً فرقی با آن ندارد و در درازمدت نیرومندتر از تأثیری است که روشنفکر می‌گذارد. اساس رد و قبول آراء و اندیشه‌ها نزد روشنفکر و فیلسوف همان کوشش هر دو ایشان برای ترکیب و تألیف نظریات (منتها به طرزی روشمندتر) و همان گونه قضاوت درباره نظریات خاص نه بر پایه حسن و عیب، بلکه بر اساس انطباق آنها با فلان نظام فکری کلی، و همان تلاش برای دست‌یافتن به‌نوعی جهان‌بینی منسجم و همساز است. به این جهت، فیلسوف احیاناً از هر محقق و دانشمندی بیشتر در روشنفکر تأثیر می‌گذارد و بیش از هر کس تعیین می‌کند که روشنفکر چگونه عمل سانسوری خویش را انجام می‌دهد. دانشمند متخصص تنها هنگامی ممکن است نفوذی هم‌پایه فیلسوف در میان مردم بهم برساند که دیگر به زبان تخصص سخن نگوید و شروع به تفکر فلسفی درباره پیشرفت رشته خود کند، آن هم تازه پس از اینکه روشنفکران به دلایلی که کمتر ربطی به شأن و مقام علمی او دارد، اندیشه‌ها و آثار وی را مطرح کنند.

بنابراین، «جوّ عقیدتی» هر عصر در اساس عبارت از تصوراتی پیش‌ساخته بسیار کلی است که روشنفکر اهمیت حقایق و عقاید جدید را بر مبنای آنها می‌سنجد این تصورات پیش‌ساخته عمدتاً حاصل کاربرد جنبه‌هایی از دستاوردهای علمی است که به نظر روشنفکر از دیگر جنبه‌ها مهم‌تر می‌نماید یا به‌عبارت‌دیگر، انتقال آنچه در کارهای متخصصان بیش از همه او را تحت‌تأثیر قرار داده است به سایر حوزه‌ها. از این‌گونه «مُد»ها و شعارهای روشنفکری که طوطی‌وار تکرار شده و در طول دو یا سه نسل بر افکار روشنفکران استیلا پیدا کرده است، فهرستی دراز می‌توان تهیه کرد. این قبیل تصورات کلی ممکن بوده به «رهیافت تاریخی» مربوط شود یا به نظریه تکامل یا به اعتقاد رایج در قرن نوزدهم در خصوص جبر یا موجبیت علّی و برتری تأثیر محیط در مقابل وراثت یا به نظریه نسبیت یا به قدرت ضمیر ناخودآگاه؛ ولی به‌هرحال هر یک از آنها معیار سنجش و آزمایش نوآوری‌ها در دیگر رشته‌ها و حوزه‌ها قرار گرفته است. ظاهراً هر چه این تصورات کمتر مشخص و دقیق و مبهم‌تر درک شده باشند، تأثیرشان گسترده‌تر است. گاهی منشأ این‌گونه تأثیرات ژرف، گمان محو و مبهمی بیش نیست که بندرت در قالب الفاظ بیان می‌شود و به این جهت حتی مؤثرتر و نافذتر است. اعتقادهایی از قبیل اینکه کنترل مطالعه شده و عمدی یا سازماندهی آگاهانه در امور اجتماعی همیشه موجد نتایج بهتری از جریان‌های خودانگیخته است، یا هر نظم مبتنی بر برنامه‌های ازپیش‌طراحی‌شده لزوماً بهتر از نظم ناشی از ایجاد توازن میان قدرت‌های مخالف است، به همان طریق که گفتیم آثار عمیق در تحولات سیاسی گذاشته است.

تنها جایی که نقش روشنفکران به‌ظاهر تفاوت می‌کند در زمینه آرمان‌های اجتماعی به معنای اخص است. گرایش‌های خاص آنان در اینجا به این شکل ظاهر می‌شود که مفاهیم کلی را به‌صورت شعار درآورند و درباره پاره‌ای خواست‌ها و آرزوهای ناشی از مراودات عادی بشری غلو کنند و آنها را با دلیل‌تراشی موجه جلوه دهند. مثلاً چون دموکراسی چیز خوبی است، هر چه اصل حکومت دموکراتیک بیشتر تعمیم داده شود، به نظر روشنفکران بهتر جلوه می‌کند. قوی‌ترین این‌گونه تصورات کلی که در دوران اخیر به تحولات سیاسی شکل داده البته آرمان برابری مادی بوده است، یعنی چیزی ساخته‌وپرداخته ذهن و فکر در عالم مجردات و بدون معنا و مصداق واقعی، نه یکی از اعتقادات اخلاقی خودانگیخته که با وجود این، ملاک گزینش سیاست‌های اجتماعی قرار گرفته و مداوماً برای ایجاد ترتیبی در امور اجتماعی فشار وارد کرده که هیچ‌کس تصور روشنی از آن نداشته است. اینکه فلان اقدام به ایجاد برابری بیشتر کمک می‌کند آن‌چنان حسنی به شمار می‌رود که کمتر چیز دیگری به‌حساب گرفته می‌شود. چون کسانی که افکار عمومی را هدایت می‌کنند فقط درباره این جنبه هر مسئله خاص اعتقاد مشخص و ثابت دارند، آرمان برابری حتی بیش از نیّت اصلی طرف‌داران آن به‌صورت عامل تعیین‌کننده تغییرات اجتماعی درآمده است.

اما فقط آرمان‌های اخلاقی به این شیوه عمل نمی‌کنند. گاهی نگرش روشنفکران نسبت به مسائل مربوط به نظم اجتماعی ممکن است معلول پیشرفته‌ای معرفت علمی محض باشد. در این قبیل موارد، نظریات غلط ایشان در خصوص مسائل خاص امکان دارد تا مدتی برخوردار از شأن و اعتبار آخرین دستاوردهای علمی به نظر برسد. این امر به‌خودی‌خود شگفت‌انگیز نیست که پیشرفت واقعی علم و معرفت گاهی بدین شیوه منشأ خطاهای جدید قرار بگیرد. اگر هیچ نتیجه نادرستی از احکام کلی جدید لازم نمی‌آمد، آن احکام حقایقی ثابت و ابدی می‌شدند که هرگز به بازنگری نیاز نمی‌داشتند. راست است که تنها وجه مشترک این‌گونه احکام کلی جدید با عقاید قبلی نتایج نادرستی است که می‌توان از هر دو گرفت و حکم کلی جدید به خطای جدید نمی‌انجامد؛ ولی کاملاً محتمل است که نظریه‌ای جدید که ارزش آن با نتایج صحیح و جدید حاصل از آن به اثبات می‌رسد نتایج جدید دیگر نیز بدهد که پیشرفت بیشتر، نادرستی آنها را به ظهور برساند. منتها در چنین موردی، عقیده کاذب، واجد تمام حیثیت و اعتبار یکی از نتایج آخرین معرفت علمی به نظر خواهد رسید. ممکن است در حوزه خاصی که این عقیده در آن اِعمال می‌شود، همه شواهد و دلایل علمی خلاف آن را نشان دهند، ولی آن عقیده در ترازوی عقل روشنفکران و در پرتو تصورات مسلط بر افکار ایشان، به‌عنوان بهترین نظر منطبق باروح زمانه برگزیده خواهد شد؛ بنابراین، متخصصانی که بدین‌طریق شهرت همگانی و نفوذ گسترده پیدا می‌کنند کسانی نخواهند بود که همگنان و همکارانشان به استادی ایشان اذعان آورده باشند، بلکه غالباً افرادی هستند که صاحب‌نظران دیگر آنان را متفنن و حتی شیاد می‌دانند؛ ولی با این‌همه نزد عامه مردم مشهورترین اهل‌فن در رشته خویش محسوب می‌گردند.

در یک‌صد سال گذشته آدمی چگونگی سازمان‌دادن به نیروهای طبیعت را آموخته است؛ شک نیست که این امر بسیار به ایجاد این عقیده کمک کرده است که همان گونه کنترل نیروهای اجتماعی به بهبود مشابه در وضع انسان نیز خواهد انجامید. رسیدن به این نتیجه که با کاربرد فنون مهندسی، هدایت و اداره همه صورت‌های مختلف فعالیت‌های انسانی مطابق برنامه‌ای واحد و منسجم همان کامیابی‌هایی را که در کارهای مهندسی بی‌شمار به بار آورده در جامعه نیز به بار خواهد آورد، خردپسندتر از آن است که بیشتر کسانی را که از دستاوردهای علوم طبیعی به وجد آمده‌اند، شیفته و فریفته نکند. البته باید اعتراف کرد که اولاً ردِّ این نتیجه‌گیری نیازمند دلایل بسیار قوی است، و ثانیاً چنین دلایلی تاکنون به نحو کافی و وافی اقامه نشده است. کافی نیست که کسی صرفاً به عیوب و نقایص پیشنهادهای مبتنی بر نتیجه‌گیری نیازمند دلایل بسیار قوی است، و ثانیاً چنین دلایلی تاکنون به نحو کافی و وافی اقامه نشده است. کافی نیست که کسی صرفاً به عیوب و نقایص پیشنهادهای مبتنی بر نتیجه‌گیری یاد شده اشاره کند. قدرت آن استنتاج کاستی نخواهد گرفت مگر با اثبات اینکه چرا آنچه در این‌همه زمینه‌ها موجد پیشرفت‌های نمایان بوده است وقتی که خارج از آن حوزه بکار رود نه‌تنها سودمندی محدود خواهد داشت، بلکه حتی زیانمند خواهد شد. چنین کاری تاکنون به نحو خرسندی بخش و قانع‌کننده انجام نگرفته است و باید انجام شود تا بتوان این انگیزه خاص در هواداری از سوسیالیسم را از میان برداشت.

البته این تنها یکی از بسیار مواردی است که اگر بنا بر ابطال آراء و اندیشه‌های زیان‌بار رایج باشد، به پیشرفت بیشتر نیاز خواهد بود، و راهی که باید در پیش بگیریم باید به‌وسیله بحث درباره مسائل بسیار انتزاعی و کلی تعیین شود. کافی نیست که مرد کار و عمل بر پایه آشنایی نزدیک با حوزه خاص کار خود یقین حاصل کند که نظریات سوسیالیستی مبتنی بر آراء و اندیشه‌های کلی‌تر، غیرعملی است. ممکن است او کاملاً حق داشته باشد؛ ولی اگر نتواند به ابطال مؤثر آن «اندیشه‌ها و تصورات مادر» تکیه کند، مقاومتش در هم خواهد شکست و تمام آن نتایج اسف‌انگیز به بار خواهد آمد. تا هنگامی که روشنفکر در بحث کلی دست بالا را داشته باشد، حتی صحیح‌ترین اعتراض‌ها در مسائل مشخص به جایی نخواهد رسید.

ولی داستان به اینجا خاتمه پیدا نمی‌کند. نیروهای مؤثر در جلب افراد به صف روشنفکران نیز در همین جهت عمل می‌کنند، و این خود نشان می‌دهد که چرا چنین عده کثیری از روشنفکران به سوسیالیسم تمایل دارند. البته در میان روشنفکران نیز مانند سایر گروه‌های مردم اختلاف عقیده وجود دارد؛ ولی چنین می‌نماید که روی‌هم‌رفته روشنفکران فعال‌تر و باهوش‌تر و مبتکرتر غالباً به سوسیالیسم گرایش پیدا می‌کنند حال‌آنکه مخالفانشان اغلب افرادی از حیث توانایی پایین‌ترند. این حکم به‌ویژه در مراحل بدوی نفوذ آراء و اندیشه‌های سوسیالیستی مصداق دارد؛ بعدها گرچه بیرون از محافل روشنفکری، شخص ممکن است برای ابراز طرفداری از اعتقادهای سوسیالیستی به شجاعت نیازمند باشد، فشار افکار موافق سوسیالیسم در میان روشنفکران به حدی می‌رسد که شخص برای ایستادگی در برابر آن به نیرو و استقلال رأی بیشتری محتاج می‌شود تا برای پیروی از آنچه به عقیده همگنانش نظریه‌ای پیشرو و تجددطلبانه است. مثلاً هر کسی که با هیئت‌های علمی دانشگاه‌ها به تعداد کثیر آشنا باشد، می‌داند که امروز درخشان‌ترین و موفق‌ترین مدرسان به اغلب احتمال سوسیالیست‌اند و اصحاب عقاید سیاسی محافظه‌کارانه‌تر باز به‌احتمال‌قوی اشخاصی متوسط و کم‌مایه (و فراموش نکنیم که از این نظر، اکثر مدرسان دانشگاه‌ها احتمالاً باید روشنفکر محسوب شوند نه متخصص). شک نیست که این امر به‌خودی‌خود یکی از عوامل مهم در سوق‌دادن جوانان به اردوگاه سوسیالیسم است.

البته فرد سوسیالیست این امر را فقط دلیل بر این خواهد گرفت که امروز اشخاص هوشمندتر به‌ناچار سوسیالیست می‌شوند. اما چنین گفته‌ای به‌هیچ‌وجه توجیه ضروری یا حتی محتمل‌ترین دلیل نیست. دلیل اصلی چنین وضعی احتمالاً این است که برای فرد دارای توانایی استثنایی که نظم موجود جامعه را می‌پذیرد بسیاری راه‌های دیگر نیز به‌سوی قدرت و نفوذ باز است، اما تنها راه کسب قدرت و نفوذ برای افراد سرکش و ناراضی و ناخرسند که بتوان امید داشت بالاترین کمک را به تحقق آرمان‌های ایشان کند، کار روشنفکری است. از آن بالاتر اینکه فرد دارای توانایی درجه یک و متمایل به محافظه‌کاری قاعدتاً کار روشنفکری و چشم‌پوشی از پاداش‌های مادی مترتب بر آن را فقط به شرطی برمی‌گزیند که بتواند از آن کار فی‌حدذاته لذت ببرد و بنابراین بیشتر احتمال دارد که به‌جای روشنفکر شدن به معنای اخص، دانشورِ متخصص شود، حال‌آنکه فرد تندرو غالباً فعالیت روشنفکری را نه هدف بلکه وسیله می‌شمارد، یعنی راهی برای کسب همان گونه نفوذ گسترده‌ای که روشنفکر حرفه‌ای از آن برخوردار است. ازاین‌رو، حقیقت امر احتمالاً این است که در میان بهترین مغزها، سوسیالیست‌ها به نسبت به‌مراتب بیشتری خویشتن را وقف آن‌گونه فعالیت‌های روشنفکری می‌کنند که در جامعه امروز ایشان را از تأثیر قاطع در افکار عمومی بهره‌مند می‌سازد، نه اینکه افراد باهوش‌تر عموماً سوسیالیست باشند. (پدیده آشنای دیگر مرتبط به این معنا این است که به هیچ دلیل نمی‌توان معتقد شد که توانایی فکری حقیقتاً درجه یک‌درمیان غیریهودیان کمیاب‌تر از یهودیان است. با این‌همه، شک نیست که تقریباً همه‌جا جماعت روشنفکر به معنایی که ما این واژه را بکار می‌بریم – یعنی مفسران و شارحان حرفه‌ای آراء و اندیشه‌ها – به طور بی‌تناسب از عده کثیری افراد یهودی‌تبار تشکیل می‌شود. یهودیان ممکن است برای این کار قریحه خاصی داشته باشند و به‌یقین در کشورهایی که تعصبات [نژادی و دینی] مانع و عایقی در برابر ایشان در سایر زمینه‌ها ایجاد می‌کند، عمده امکانی که برای آنان وجود دارد، همین است. اینکه یهودیان ظاهراً بیش از افراد تبارهای دیگر پذیرای آراء سوسیالیستی می‌شوند احتمالاً بیشتر به این دلیل است که چنین نسبت بزرگی از روشنفکران از ایشان تشکیل می‌شود.)

نوع افرادی که به صف روشنفکران می‌پیوندند نیز با علاقه شدید آنان به تصورات کلی و انتزاعی پیوند نزدیک دارد. نظریه‌پردازی درباره بازسازی سراپای جامعه، غذایی به‌مراتب بیشتر مطابق ذائقه روشنفکر فراهم می‌کند تا ملاحظات علمی‌تر و کوتاه‌مدت کسانی که هدفشان بهبود جزءبه‌جزء و تدریجی نظم موجود است. جاذبه اندیشه سوسیالیستی نزد جوانان عمدتاً مرهون خصلت رؤیایی و آرمانی آن است. یکی از سرچشمه‌های قدرت سوسیالیست‌ها که مکتب سنتی آزادی‌خواهی متأسفانه از آن بی‌بهره است، همین شهامت واردشدن در افکار ناکجاآبادی (۵) است. این تفاوت به سود سوسیالیسم تمام می‌شود و دلیل آن هم نخست این است که نظریه‌پردازی درباره اصول کلی برای کسانی که خاطرشان فارغ از بار شناخت واقعیات زندگی امروزی است فرصتی برای جولان قوه خیال فراهم می‌آورد، و دوم اینکه آن‌گونه نظریه‌پردازی از سویی شوق مشروع به فهم و درک اساس عقلی هر گونه نظم اجتماعی را ارضا می‌کند و از سوی دیگر راه را برای بکار انداختن انگیزه سازندگی می‌گشاید که مکتب آزادی‌خواهی پس از پیروزی‌های بزرگی که کسب کرد دیگر کمتر میدانی برای آن باقی گذاشت. روشنفکر به‌حکم حالت روحی و فکری خویش به جزئیات فنی یا دشواری‌های عملی بی‌علاقه است و آنچه به آن اقبال دارد افق‌های وسیع فراواقعی و نمای زیبای کل نظم اجتماعی است که نظام‌های برنامه‌ای مبشر آن‌اند.

آنچه به نفوذ سنت آزادی‌خواهی ضربه مرگبار زد این بود که نظریه‌پردازی‌های سوسیالیست‌ها بیشتر مطابق ذوق روشنفکران از کار درآمد. همین‌که به نظر رسید خواسته‌ای اساسی مطرح در برنامه‌های آزادی‌خواهان برآورده شده، متفکران آزادی‌خواه سبک قدیم به جزئیات روی آوردند و از پروراندن فلسفه کلی آزادی‌خواهی غافل ماندند و در نتیجه، فلسفه مذکور ازآن‌پس از حالت مسئله زنده‌ای که به نظریه‌پردازی‌های کلی میدان بدهد، به درآمد. بدین ترتیب، در ظرف متجاوز از نیم‌قرن گذشته (۶)، فقط سوسیالیست‌ها بوده‌اند که چیزی در ردیف برنامه‌ای صریح و مشخص برای توسعه اجتماعی و تصویری از آن قسم جامعه که هدفشان بوده و مجموعه‌ای از اصول کلی برای جهت‌دادن به تصمیم‌گیری‌ها در مسائل خاص عرضه کرده‌اند. حتی اگر آن‌گونه که من معتقدم بعضی تناقضات ذاتی در آرمان‌های سوسیالیست‌ها وجود داشته باشد و هرگونه کوششی برای اجرای آنها به نتایجی یکسره غیر از انتظارات ایشان بینجامد، باز این واقعیت همچنان به‌جای خود هست که برنامه آنان برای ایجاد تغییرات، تنها برنامه‌ای در دوران اخیر بوده که در پیدایش و پرورش نهادهای اجتماعی تأثیر داشته است. سوسیالیست‌ها به این جهت الهام‌بخش روشنفکران و برانگیزاننده قوه تخیل آنان شده‌اند که فلسفه ایشان تنها فلسفه کلی صریح ناظر بر مشی و سیاست‌گذاری اجتماعی و محل اعتقاد گروهی بزرگ بوده است و یگانه نظام یا نظریه‌ای به شمار می‌رفته که مسائل جدید مطرح می‌کرده و افق‌های تازه به روی آدمیان می‌گشوده است.

آنچه تحولات اجتماعی را در دوران موردبحث تعیین می‌کرده است نه پیکار آرمان‌های متعارض و متخالف، بلکه تضاد بین وضع موجود و یگانه آرمان ناظر بر امکان ایجاد جامعه آینده بوده است که فقط سوسیالیست‌ها به مردم عرضه می‌کرده‌اند. از دیگر برنامه‌هایی که ارائه می‌شده کمتر برنامه‌ای بوده که به‌راستی جانشین و بدیلی در این زمینه محسوب شود. بیشتر این برنامه‌ها صرفاً حد وسط یا منزلی بین راه در فاصله میان انواع افراطی سوسیالیسم از یک سو و نظم موجود از سوی دیگر بوده‌اند. فقط کافی بوده کسی پیشنهادی حتی افراطی‌تر بدهد تا «باریک‌اندیشانی» که به‌حکم مزاج فطری اعتقاد داشته‌اند حقیقت همیشه به‌ناچار در حد وسط بین افراط‌وتفریط پیدا می‌شود، هر پیشنهاد سوسیالیست‌ها را معقول تلقی کنند. چنین به نظر می‌رسیده که حرکت تنها به یک سو امکان‌پذیر است و یگانه مسئله این است که این حرکت باید با چه سرعتی و تا کجا صورت بگیرد.

سوسیالیسم به سبب خصلت نظری خود نزد روشنفکران جاذبه ویژه‌ای دارد که اهمیت آن آشکارتر خواهد شد اگر موضع نظریه‌پردازان سوسیالیست را با موضع نظریه‌پردازان آزادی‌خواه به معنای قدیم مقایسه کنیم. این مقایسه همچنین امکان خواهد داد که با درک کافی نیروهایی که در عالم اندیشه بنیادهای جامعه آزاد را سست می‌کنند، پندی در این زمینه بگیریم.

شگفت اینکه یکی از عوامل عمده‌ای که متفکر آزادی‌خواه را از کسب نفوذ در میان مردم محروم می‌کند با این واقعیت بستگی نزدیک دارد که تا پیش از ورود سوسیالیسم به صحنه، او فرصت بیشتری برای تأثیرگذاردن در تصمیم‌های مربوط به سیاست‌گذاری‌های جاری داشت و در نتیجه، نه‌تنها برای گام‌نهادن به قلمرو آن‌گونه نظریه‌پردازی‌های دورودراز که منبع قدرت سوسیالیست‌هاست به وسوسه نمی‌افتاد، بلکه حتی از این کار منع می‌شد، زیرا هر کوششی از این قسم احتمال داشت خیری را که او فوراً می‌توانست برساند کاهش دهد. متفکر آزادی‌خواه از هر قدرتی که برای تأثیرگذاردن در تصمیم‌های عملی بهره‌مند باشد، آن قدرت را مرهون منزلتی است که در نزد نمایندگان نظم موجود دارد، و اگر خویشتن را وقف نظریه‌پردازی‌هایی کند که باب دل روشنفکران است و از طریق ایشان در تحولات درازمدت مؤثر واقع شود، آن منزلت را به خطر خواهد انداخت. برای اینکه نزد مصادر قدرت موجود وزنی داشته باشد، باید «عاقل» و «واقع‌بین» باشد. تا هنگامی که به مسائل فعلی و فوری توجه کند، پاداش خویش را به‌صورت نفوذ و موفقیت مادی و مقبولیت نزد کسانی که تا حدی در دیدگاه عمومی او شریک‌اند، خواهد گرفت. اما چنین کسان برای نظریه‌پردازانی که به جوّ روشنفکری شکل می‌دهند، احترامی ندارند. حتی باید گفت که اگر متفکر آزادی‌خواه جداً وارد این‌گونه نظریه‌پردازی‌های دورودراز شود، چون حاضر نیست نظم موجود را عین نظام آزادی بداند که مطمح نظر قرار داده است، ممکن است معروف شود به اینکه پایه‌های اعتقادی‌اش «نادرست» و خودش حتی نیمه سوسیالیست است. (یکی از بارزترین نمونه‌های اخیر برچسب سوسیالیستی زدن و محکوم‌کردن نوشته‌های آزادی‌خواهانه ولی غیر مکتبی، نظرهایی است که درباره کتاب سیاست اقتصادی برای جامعه آزاد اثر نویسنده متوفی هنری سایمون (۷)، ابراز شده است. کسی ممکن است با همه مندرجات کتاب موافق نباشد و حتی برخی عقاید اظهار شده در آن را ناسازگار با جوامع آزاد بداند و مع‌هذا تصدیق کند که آن کتاب یکی از مهم‌ترین آثاری است که در دوران اخیر برای کمک به حل مشکل ما نوشته شده و درست از نوع نوشته‌هایی است که برای گشودن باب گفتگو در خصوص مسائل بنیادی به آن نیاز است. حتی کسانی که با پاره‌ای از نظرهای مطرح شده در آن به‌شدت مخالف‌اند، باید از آن به‌عنوان اثری که با وضوح و شهامت مسائل محوری روزگار ما را پیش می‌کشد، استقبال کنند.)

اگر با وجود آنچه گفتیم متفکر آزادی‌خواه باز هم به کوشش‌های خود در جهت نظریه‌پردازی کلی ادامه دهد، دیری نخواهد گذشت که خواهد دید معاشرت نزدیک با کسانی که به‌ظاهر در بیشتر معتقدات وی شریک‌اند خالی از خطر نیست و او به‌زودی به انزوا خواهد افتاد. در واقع، در حال حاضر کمتر کاری نامأجورتر از کار اساسی پرورانیدن آن‌گونه شالوده فلسفی است که رشد و توسعه افزون‌تر جامعه آزاد باید بر آن استوار باشد. چون کسی که عهده‌دار این کار می‌شود باید بخش بزرگی از چارچوب نظم موجود را بپذیرد، در چشم بسیاری از روشنفکران متمایل به نظریه‌پردازی، صرفاً توجیه‌گر و مدافعِ بُزدلِ وضع موجود جلوه خواهد کرد، و در همان حال مردان عمل و دادوستد او را نظریه‌پردازی غافل از واقعیات خواهند شمرد و وقعی به وی نخواهند گذاشت. کسانی که شناختشان محدود به جهانی است که اندیشه‌ها در آن آسوده در کنار یکدیگر به سر می‌برند، چنین شخصی را به حد کافی تندرو نخواهند دانست، و آنان که دیدشان منحصر به این است که امور با چه شدتی با یکدیگر اصطکاک پیدا می‌کنند، او را بیش از حد تندرو تلقی خواهند کرد. اگر او درصدد استفاده از پشتیبانی مردان کار و دادوستد برآید، تقریباً شکی نیست که نزد کسانی که باید برای پخش آرا و اندیشه‌هایش به ایشان وابسته باشد، آبرویش خواهد رفت. همچنین در همان حال باید کاملاً مواظب باشد که از گزافه‌گویی و مبالغه برکنار بماند. هیچ نظریه‌پرداز سوسیالیستی تاکنون دیده نشده که حتی احمقانه‌ترین پیشنهادها را بدهد و نزد هم‌مسلکان خویش بی‌آبرو شود، ولی کسی که طرفدار مکتب آزادی‌خواهی به معنای قدیمی است کافی است یک پیشنهاد غیرعملی بدهد تا دچار طعن و لعن گردد. مع‌ذلک همین شخص در چشم روشنفکران از لحاظ قدرت نظریه‌پردازی و جرئت و جسارت ضعیف جلوه خواهد کرد و تغییرات و اصلاحاتی که در ساخت اجتماعی پیشنهاد کند در مقایسه با آنچه به مخیله بی‌قیدوبند آنان راه می‌یابد، محدود و نارسا به نظر خواهد رسید.

دست‌کم در جامعه‌ای که شرایط لازم برای وجود آزادی در آن به‌دست‌آمده است و بهبود بیشتر باید به جزئیات تطبیقی مربوط شود، برنامه آزادی‌خواهان ممکن نیست از زرق‌وبرق یکی از اختراعات جدید بهره‌مند گردد. درک و فهم اصلاحات پیش‌بینی‌شده در آن برنامه نیازمند شناختی از کارکرد جامعه موجود است که یک روشنفکر متوسط از آن بی‌بهره است. بحث درباره اصلاحات مذکور باید در سطحی عملی‌تر از بحث راجع به برنامه‌های انقلابی جریان یابد، و همین امر چهره‌ای به آن می‌دهد که جاذبه‌ای برای روشنفکر ندارد و پای عناصری را به میان می‌آورد که او علناً با آنها مخالف است. از سوی دیگر، کسانی که بیش از دیگران با کارکرد جامعه کنونی آشنایی دارند، معمولاً خواستار حفظ جنبه‌های خاصی از آن جامعه هستند که ممکن است بر پایه اصول کلی قابل‌دفاع نباشد. برخلاف کسی که جویای نظمی یکسره متفاوت در آینده است و طبعاً برای کسب راهنمایی به نظریه‌پردازان روی می‌آورد، کسانی که به نظم موجود معتقدند معمولاً همچنین بر این تصورند که از هر نظریه‌پردازی بهتر آن را درک می‌کنند و در نتیجه، ممکن است هر چیز نامأنوسی را که کیفیت نظری داشته باشد رد کنند.

مشکل جلب پشتیبانی حقیقی و بی‌طرفانه برای سیاستی منظم به‌منظور ایجاد و حفظ آزادی، مشکلی تازه نیست. لُرد اکتن [مورخ بزرگ انگلیسی] مدت‌ها پیش‌سخنی گفته است که غالباً مرا به یاد نحوه استقبال از یکی از کتاب‌های اخیر خود من می‌اندازد. اکتن توصیف می‌کند که چگونه «در همه اعصار دوستداران صمیمی آزادی انگشت‌شمار بوده‌اند و پیروزی‌های آن مرهون اقلیت‌هایی بوده که به برکت اتحاد با یارانی دارای هدف‌هایی غیر از هدفهای ایشان، فاتح شده‌اند؛ و این اتحاد که همیشه خطرناک است گاهی دلایل موجهی به دست مخالفان داده و در نتیجه فاجعه‌بار شده است…» (۸) در سال‌های اخیر نیز یکی از برجسته‌ترین اقتصاددانان امریکایی به همین وجه زبان به شکوه گشوده است که چرا باید تکلیف اصلی کسانی که به اصول اساسی سرمایه‌داری معتقدند، غالباً دفاع از آن نظام در برابر خود سرمایه‌داران باشد. ولی حقیقت این است که اقتصاددانان بزرگ آزادی‌خواه، از آدام اسمیت تا امروز، همیشه به این امر واقف بوده‌اند.

بدترین چیزی که میان دوستداران حقیقی آزادی و نیروهای تعیین‌کننده مسیر تحولات در قلمرو اندیشه فاصله می‌اندازد، بی‌اعتمادی آنان به نظریه‌پردازی و تمایلشان به سنت پیشگی است. هیچ‌چیز دیگری بیش ازاین بین ایشان و آن دسته از روشنفکران معتقد به همان آرمان که یاری و معاونتشان شرط لازم پیروزی است، چنین سد تقریباً گذرناپذیری بوجود نمی‌آورد. کسانی هستند که از نظامی دفاع می‌کنند چون آن نظام عملاً موجه بودن خود را ثابت کرده است و آنان معتقدند که توجیه روشنفکری، دیگر مهم نیست. تمایلی که گفتیم در میان چنین اشخاصی ممکن است طبیعی باشد، اما از نظر بقای نظام مسلماً مهلک است چون آن را از پشتیبانی و حمایتی که بیش از هر چیز بدان نیاز دارد محروم می‌کند. هر گونه سنت پیشگی و هر ادعایی دایر بر اینکه نظام فکری معینی کامل و تمام است و باید بی چون و چرا یکسره پذیرفته شود، درست همان چیزی است که به‌ناچار همه روشنفکران را، صرف نظر از اختلاف عقایدشان در مورد مسائل خاص، به مخالفت و ضدیت برمی انگیزد. هر نظامی که بخواهد درباره مردم براین‌اساس داوری کند که تا کجا از مجموعه ثابتی از عقاید پیروی می‌کنند و تا چه حد پایه‌های اعتقادیشان «درست» است و چه اندازه می‌توان اعتماد کرد که در همه موارد به نظریات مصوب پای بند باشند، به دست خود از پشتیبانی و حمایتی محروم می‌شود که بدون آن هیچ مجموعه‌ای از آراء و اندیشه‌ها نمی‌تواند از نفوذ و تأثیر در جوامع امروزی برخوردار بماند. امکان و توانایی انتقاد از نظریات مقبول و بررسی دورنماهای تازه و آزمودن تصورات جدید، فضایی فراهم می‌آورد که روشنفکر بدون آن قادر به نفس کشیدن نیست. اصل و آرمانی که میدان به این امور ندهد ممکن نیست از پشتیبانی وی برخوردار شود و، در نتیجه، در هر جامعه‌ای که مانند جامعه ما وابسته به خدمات او باشد، محکوم به نیستی است.

شاید جامعه‌ای آزاد مانند آنچه ما شناخته‌ایم، نیروهای نابودکننده خویش را در بطن خود بپروراند؛ شاید همین‌که آزادی به دست بیاید، یکی از مفروضات و مسلمات شمرده شود و قدر و بهای آن از دست برود و رشد آزادانه آراء و اندیشه‌ها که گوهر هر جامعه آزاد است، خود وسایل نابودی شالوده‌ای را که بر آن استوار است فراهم کند. شک نیست که در کشورهایی همچون ایالات متحد امریکا، امروزه آرمان آزادی کمتر برای جوانان جاذبه دارد تا کشورهایی که در آنها نسل جوان آموخته است که ازدست‌دادن آن یعنی چه. اما از سوی دیگر، همه نشانه‌ها دال بر این است که در آلمان و سایر جاها، نزد جوانانی که هرگز جامعه آزاد به خود ندیده‌اند، کار ساختن چنین جامعه‌ای همان قدر می‌تواند هیجان برانگیز و مفتون‌کننده باشد که هرگونه طرح سوسیالیستی که در یک‌صد سال اخیر پدیدار شده است. این حقیقت شاید شگفت‌انگیز بنماید؛ ولی بسیاری از مسافران به آن برخورده‌اند که در سخن‌گفتن با دانشجویان آلمانی درباره اصول و مبادی جامعه آزاد، شخص با شنوندگانی روبرو می‌شود آماده‌تر برای ابراز پاسخ مثبت و حتی شایق‌تر و پرشورتر از شنوندگانی که می‌توان امیدوار بود در دموکراسی‌های غربی پیدا شوند. در انگلستان نیز کم‌کم توجه و علاقه‌ای در میان جوانان نسبت به اصول آزادی‌خواهی حقیقی پدیدار می‌شود که محققاً چند سال پیش وجود نداشت.

آیا این بدان معناست که آزادی تنها هنگامی ارزش پیدا می‌کند که از دست برود و جهان در همه‌جا نخست باید از مرحله تاریک توتالیتاریسم سوسیالیستی بگذرد تا نیروهای طرفدار آزادی از نو قوت بگیرند؟ شاید چنین باشد، اما من امیدوارم لزوماً این طور نباشد. بااین‌حال، تا هنگامی که تعیین‌کنندگان افکار عمومی در درازمدت کماکان مجذوب آرمان‌های سوسیالیستی شوند، این روند ادامه خواهد داشت. اگر بنا باشد از چنین چیزی برکنار بمانیم، باید بتوانیم برنامه آزادی‌خواهانه نوینی ارائه کنیم که مخیله آدمیان را به جنبش درآورد. باید بار دیگر ساختن جامعه‌ای آزاد را به‌صورت یکی از دریادلی‌های فکری و عملی دلیرانه درآوریم. آنچه اکنون نداریم، مدینه فاضله‌ای مبتنی بر اصول آزادی‌خواهی است، برنامه‌ای است که نه دفاع صرف از وضع موجود به نظر برسد و نه نوعی سوسیالیسم بی‌رمق، برنامه قسمی آزادی‌خواهی تندرو حقیقی است که از حساسیت‌های صاحبان قدرت (از جمله اتحادیه‌های کارگری) پروا نداشته باشد و بیش از حد دارای کیفیت خشک عملی نباشد و فقط به آنچه امروز از لحاظ سیاسی ممکن می‌نماید محدود نشود. نیاز ما به آن‌گونه رهبران فکری است که در برابر ظواهر فریبنده قدرت و نفوذ، حاضر به مقاومت باشند، و هر قدر هم امید به تحقق فوری آرمانی ضعیف باشد، بخواهند برای دست‌یافتن به آن زحمت بکشند. چنین رهبران باید کسانی باشند که از اصول دست برندارند، و هر قدر هم تحقق کامل آن اصول دور بنماید، به مبارزه در راه آن تن بدهند. آرمان‌هایی چون بازرگانی آزاد و آزادی استفاده از امکانات ممکن است هنوز مخیله عده‌ای کثیر را به جنبش درآورد، ولی صرف «آزادی معقول بازرگانی» و «کاستن از کنترل‌ها» نه در ساحت روشنفکری از ارج و احترامی برخوردار است و نه احتمال دارد کسی را به شوروشوق برانگیزد.

پند عمده‌ای که یک آزادی‌خواه حقیقی باید از کامیابی سوسیالیست‌ها بگیرد این است که آنچه سبب جلب پشتیبانی روشنفکران و در نتیجه، موجد نفوذشان در افکار عمومی شد، شجاعتشان در طرفداری از یک ناکجاآباد یا مدینه فاضله بود و فراموش نکنیم که افکار عمومی هر روز چیزهایی را که تا همین اخیراً بعید می‌نموده امکان‌پذیر می‌کند. کسانی که خویشتن را فقط به چیزهایی محدود ساخته‌اند که در وضع فکری موجود، شدنی به نظر رسیده، همواره مشاهده کرده‌اند که در نتیجه تغییر افکار عمومی – یعنی همان افکار عمومی که ایشان هیچ کاری برای هدایت آن صورت نداده‌اند – حتی آن چیزها نیز از لحاظ سیاسی به‌سرعت به صف محالات پیوسته‌اند. آینده آزادی تاریک خواهد بود مگر آنکه موفق شویم شالوده‌ریزی فلسفی جامعه آزاد را به مسئله‌ای زنده در عالم فکر تبدیل کنیم و اجرای آن را به‌صورت کاری درآوریم که قوه ابتکار و تخیل زنده‌ترین ذهن‌ها را در بوته آزمایش بگذارد. اگر بتوانیم دوباره آن ایمانی را به قدرت اندیشه بازیابیم که نشانه آزادی‌خواهی در بهترین دوران آن بود، در نبرد شکست نخواهیم خورد. تجدید حیات آزادی‌خواهی در جهان اندیشه و روشنفکری در بسیاری از بخش‌های جهان آغاز شده است. ولی آیا بموقع به فریاد خواهد رسید؟

پی نوشت:

۱- F. A. von Hayek, «The Intellectuals and Socialism,» Studies in Philosophy, Politics and Economics (New York, 1969) pp. 178-194.

۲- [J. A]. Schumpeter, Capitalism, Socialism and Democracy.

۳- Law of copyright.

۴-The Road to Serfdom.

۵- واژه «ناکجاآباد» را در برابر اصطلاح utopia بکار می بریم که مستعمل شیخ شهاب الدین سهروردی و ترجمه دقیق ریشه یونانی آن است و از آن به «مدینه فاضله» و «آرمانهشر» و «کامشهر» و غیر آن نیز تعبیر شده است. (مترجم)

۶- این مقاله نخست در ۱۹۴۹ منتشر شد. (مترجم)

۷-Henry Simon, Economic Policy for a Free Society (1948).

۸-Lord Acton, The History of Freedom, 1922.

منبع مقاله:

Hayek, F. A. (1949) “The Intellectuals and Socialism,” University of Chicago Law Review: Vol. 16: Iss. 3, Article 7.

Available at: https://chicagounbound.uchicago.edu/uclrev/vol16/iss3/7

منبع فارسی مقاله: منبع :فولادوند، عزت الله، (۱۳۷۷) خرد در سیاست، تهران: طرح نو

به نقل از : راسخون