تنهایی: روانشناسی تاریک دوستی
جستاری درباره تنهایی و تأثیر دوستیها بر سلامت روان
«وقتی دوستیها به تنهایی میانجامند: نگاهی به روانشناسی روابط انسانی»؛ در این مقاله، نویسنده با بهرهگیری از تجربیات شخصی و تحلیلهای روانشناختی شخصی، چگونگی تأثیر روابط دوستانه ناسالم بر احساس تنهایی و انزوای فردی را کاوش میکند.
نویسنده: رودی رایان
ترجمه: شهاب غدیری
تعداد کلمات: ۳۰۰۰
میانگین زمان مطالعه: ۱۳ دقیقه
روزی وارد نمایشگاهی از آثار «ونسان ون گوگ» شدم، با این تصور که هیچ چیزی نمیتواند بیش از اینکه گوش خودش را برید، مرا متأثر کند. اما اشتباه میکردم. در اتاقی ایستاده بودم که دیوارهایش با دهها پرتره خودنگاره پوشیده شده بود، عمق تنهایی این مرد مرا به شدت تحت تأثیر قرار داد.

بهعنوان کسی که تفننی نقاشی میکشد، میدانم کشیدن چهرهها و آدمها چقدر میتواند لذتبخش باشد، اما هرگز ندیده بودم کسی فقط چهره خودش را، بارها و بارها، نقاشی کرده باشد. اینطور نبود که علاقهای به کشیدن دیگران نداشته باشد؛ او حتی پزشکش را هم نقاشی کرده بود که شاید حتی غمانگیزتر باشد. انتظار نداشتم اینقدر متأثر شوم، اما وقتی آنجا ایستاده بودم و به ساعتهای بیپایانی فکر میکردم که او در برابر آینه نشسته بود و فقط به صورت خودش خیره میشد و در همان حالت درباره احساس انزوا برای برادرش مینوشت، به نظرم هیچ چیزی نتوانسته بود تصویر واقعیتری از سقوط در ورطه تنهایی و انزوا را به نمایش بگذارد، جز همان اتاق پر از پرترههای خودنگاره.
البته ممکن است احساسات خودم را به نقاش فرافکنی کرده باشم، زیرا هیچگاه نمیتوانم با قطعیت بدانم هنگام آفرینش آثارش دقیقاً چه احساسی داشته یا به چه چیزی فکر میکرده است. عجیب است، چون من هرگز هنگام تنها بودن، احساس تنهایی نکردهام. نمیخواهم بگویم دردِ جانفرسای تنهایی را تجربه نکردهام، اما این احساس برای من شکل متفاوتی دارد. وقتی تنها هستم، احساس آرامش، امنیت و خوشحالی میکنم. اما زمانی که در کنار دیگرانم، بهویژه وقتی کنار کسی هستم که برایش اهمیت قائلم و میخواهم او هم متقابلاً برایم اهمیت قائل باشد، ولی نیست، آنجاست که تنهایی را احساس میکنم. گویی عصر حاضر بیش از هر زمان دیگری، روی تنهایی مزمنِ درونزا تأکید میکند و شاید، صرفاً «توهمِ همواره در ارتباط بودن» است که این احساس را تشدید میکند.
اگر شما هم مانند من، این نوع از تنهایی را تجربه کرده باشید، شاید مسئله همین باشد که دوستانمان همیشه در دسترساند، مدام حضورشان را میبینیم و همین، احساس بیتوجهی را آنقدر پررنگ میکند که به انزوای مزمن بدل میشود. مهمترین چیزها در زندگی من، بیشک، انسانها هستند. اما باوجودآنکه روی کاغذ میتوانم دوستانم را خودم انتخاب کنم، راه رسیدن به یک زندگی شادتر، با عشق بیشتر و تنهایی کمتر، چندان هم هموار نبوده است.
وقتی به کسی احساس داریم، دیدن واقعبینانه رفتار خودمان و نزدیکترین افراد زندگیمان میتواند بسیار دشوار باشد. گاه پیشآمده است که بعدها متوجه چیزهایی در رفتار دوستانم شدهام که در لحظه کاملاً از آنها غافل بودم. در طول سالها، با چارچوبهایی آشنا شدهام که به من کمک کردند تا رفتار دوستانم، رفتار خودم و دلیل جذبشدن برخی افراد خاص به زندگیام را بهتر بفهمم. متأسفانه، اغلب خیلی دیر به این درک رسیدهام. هدفم از نوشتن این مطلب، کمک به شماست تا خودتان بتوانید از رهگذر چند دیدگاه، به این درک برسید؛ نه برای سرزنش کسی. زیرا خود من هم قطعاً گاهی دوست بدی بودهام.
در ادامه، پنج چارچوب روانشناختی را با شما به اشتراک میگذارم، افزون بر تمرینهای نوشتاری مربوط به هر کدام تا خودتان بتوانید این موضوعات را واکاوی کنید. این چارچوبها بهویژه درباره نوعی از دوستیها هستند که بهظاهر خوب و سالماند، اما در نهایت ناسالم از آب درمیآیند. اطلاعات زیادی را ارائه خواهم کرد و شاید همه آنها برای شما مفید نباشند. اما اگر حتی یکی از اینها بتواند برای شما گشایشی ایجاد کند، این تلاش ارزشش را داشته است. امیدوارم که این مسیر شما را یک گام به آرامش و عشق نزدیکتر کند.
لحظات شوم با دوستان خوب
تصور کنید به سوپرمارکت رفتهاید. سمت صندوقدار میروید و اطمینان دارید که مکالمه با او خوب پیش خواهد رفت. میدانید اگر سلام کنید، بهاحتمال زیاد پاسختان را با سلام خواهند داد. اگر درخواست کیسه کنید، احتمالاً یکی به شما خواهند داد. میتوانید با اطمینان فرض کنید که ناگهان به صورت شما سیلی نخواهند زد. شاید اینها بدیهی به نظر برسد، اما نکته مهمی را نشان میدهد: ما برای داشتن عملکرد سالم، به پیشبینیپذیری تکیه داریم. اینکه احساس کنیم برخی چیزها تهدیدآمیز نیستند، برای ما حیاتی است. همیشه لازم نیست درباره واکنش دیگران فکر کنیم، اما در برخی دوستیها مسئله این نیست.
بین احساس امنیت در دوستی و توانایی پیشبینی رفتار دوستمان، رابطهای مستقیم وجود دارد. در مقابل، برخی دوستیها ممکن است پیشبینیپذیری پایینی داشته باشند و در گفتوگوها ما را وادار کنند که از ترس واکنشی غیرمنتظره، خودسانسوری کنیم. چنین روابطی میتوانند آغاز هر گفتوگویی را به تجربهای اضطرابآور تبدیل کنند، زیرا میترسیم طرف مقابل ناگهان واکنش منفی نشان دهد. وقتی کسی در گذشته رفتارهای غیرقابلپیشبینی یا منفی از خود نشان داده باشد، ما دیگر مطمئن نیستیم که آیا دوباره این اتفاق میافتد یا خیر و اگر میافتد، چه زمانی. این حس بلاتکلیفی، نقطه مقابل صمیمیت در دوستی است و میتواند اضطراب و نگرانی را وارد رابطهای کند که در حالت عادی میتوانست سرشار از محبت و نزدیکی باشد.
با استفاده از چارچوب متکی بر پرسشهای کاوشگرانه – برگرفته از نظریات دکتر «کرک هوندا» – میتوانیم این ارزیابی را آغاز کنیم که تا چه اندازه واقعاً توانایی پیشبینی واکنشهای شخص دیگری را داریم. برای من، این یکی از مفیدترین ابزارها در دوستیهایی بوده است که در آنها احساس بلاتکلیفی داشتم.
- آیا این دوست تا کنون واکنش غیرقابلپیشبینی یا منفی به تو نشان داده است؟ این رفتارها دقیقاً چه شکلهایی داشتهاند؟
- آیا میتوانی واکنش سالم را، در صورت مشاهده، تشخیص دهی؟ چنین واکنشی چه ویژگیهایی دارد؟ (این پرسش معنای خاصی را القا میکند، اما مهم است که بدانیم واکنش سالم چگونه است. واکنش ایدئال در برابر مثالهایی که ذکر کردید چه میتوانست باشد؟ برای پاسخ، تصور کنید کنار کودک درون خودتان نشستهاید و به این موضوع فکر کنید که در چنین موقعیتی، چه واکنشی به خودتان نشان میدادید. آیا عصبانی میشدید یا زود از کوره در میرفتید؟ او را به کاری متهم میکردید؟ یا اینکه سکوت میکردید، گوش میدادید، او را در آغوش میگرفتید و به او آرامش میدادید؟)
- چه چیزی در این دوستی باعث میشود احساس ناامنی یا بیثباتی کنیم؟ (در برخی دوستیها، ممکن است محرکهایی وجود داشته باشند که سبب بروز رفتار ناسالم از جانب ما شوند. شاید خودمان رفتار ناپایداری داشتهایم یا باعث شدهایم دیگران احساس ناامنی یا تهدید کنند. هیچکدام از ما نمیخواهیم چنین تأثیری بر دیگران بگذاریم. پس مهم است چیزهایی را شناسایی کنیم که سبب شدهاند احساس ناامنی، ترس یا طرد داشته باشیم، یا موجب شدهاند به شیوههایی رفتار کنیم که نشاندهنده عشقورزی به اطرافیانمان یا پذیرش آنها نبودهاند.)
- هنگام بروز مشکل، شرم چه نقشی در دوستی شما بازی میکند؟ دوست شما چقدر احساس شرم نشان میدهد؟ خودتان چقدر شرم احساس نشان میدهید؟ (ما اغلب شرم را به شکل نادرستی استفاده میکنیم. معمولاً از آنچه هستیم، آنچه فکر میکنیم یا ظاهرمان شرمندهایم. اینها دلایل خوبی برای احساس شرم نیستند. اما در موقعیتهای اجتماعی، شرم میتواند چیز مثبتی باشد. اگر بهخاطر رفتاری که داشتهایم احساس شرم کنیم، نشانه آن است که آسیبی که به دیگران زدهایم را درک کردهایم. شرم میتواند ما را وادار کند از خودمان بپرسیم که رفتارمان چه تأثیری روی دیگران گذاشته است و ما را به عذرخواهی واقعی ترغیب کند. اما اگر تلاش کنیم شرم را سرکوب کنیم، شاید افکار و انگیزههایشان برای تغییر را نیز سرکوب کنیم. اکنون فکر کنید که آیا دوستتان از رفتارهای منفیاش خجالتزده میشود یا کاملاً بیتفاوت است؟ اگر شرم شما را میپذیرد و حتی تشویق میکند، اما خودش هرگز هیچ نشانی از شرمگین بودن بروز نمیدهد، نشانه خوبی نیست.)
«هرگز از دیدن پلیدی آدمها متعجب نمیشوم؛ اما اغلب از اینکه از پلیدیشان شرم نمیکنند، در شگفتم.» — جاناتان سوئیفت
جاذبه ما به روابط سمی
تقریباً همه ما یک نفر را میشناسیم که ظاهراً به آدمهای سمی جذب میشود. شاید آن یک نفر، خودِ ما باشیم. این افراد همیشه در روابطی گرفتار میشوند که پایان خوشی ندارد؛ دوستیهایی که اغلب با درگیریهای افراطی و شدید به هم میریزد. ممکن است با افراد سالم و باثباتی آشنا شوند؛ اما احساس جذابیتی به آنها ندارند. شاید حتی بهصراحت بگویند که گاهی از بیثباتی در روابط لذت میبرند، یا اینکه وقتی کسی با آنها رفتار کمی شیطنتآمیز یا بدی میکند، بیشتر جذبش میشوند.
نظریه این است که ما از رهگذر احساسات، تجربه بدنمان را تفسیر میکنیم، نه از رهگذر درک عینی واقعیت. تحقیقات نشان دادهاند اگر زمانی که حالمان خوب نیست لبخند بزنیم، میتوانیم مغزمان را فریب دهیم تا کمی احساس بهتری داشته باشیم. این موضوع میتواند مفید، اما درعینحال آسیبزا باشد، زیرا ممکن است نحوه تفسیر ما از موقعیتها به هم بریزد. برای نمونه، اگر والدینتان با شما بدرفتاری میکردند، اما درعینحال میگفتند که دوستتان دارند، شاید درد و آزار را با «عشق» یکی بگیرید. در نتیجه، وقتی در آینده دوباره آسیب میبینید، باز هم آن را بهعنوان «عشق» تعبیر میکنید. همچنین، اگر در یک رابطه، بدرفتاری نبینید، شاید فکر کنید که آن شخص شما را دوست ندارد. از لحاظ فیزیولوژیکی، احساس درد، اضطراب، برانگیختگی و شادی، جلوههای بسیار مشابهی در بدن دارند؛ بنابراین، تلاقی این احساسات در ذهن کاملاً محتمل است. اگر از آن دسته افراد هستید که فکر میکنند محبت واقعی همیشه باید همراه با تهدید ضمنی باشد، این موضوع میتواند مشکلساز شود.
در ادامه، چند تمرین نوشتاری برای کاوش عمیقتر در موضوع روابط سمی ارائه شده است:
- والدین یا مراقبانتان چگونه عشق را به شما نشان میدادند؟ رفتار ثابت آنها با شما چگونه بود؟ چه احساسهایی را در شما ایجاد میکردند؟ (شاید در گذشته با رفتارهایی مواجه شده باشید که هنوز یادآوری میکنید. برای نمونه، شاید کسی برای حفاظت از شما، کنترلتان میکرد؛ یا به بهانه «آموزش»، شما را کتک میزد. شاید کسی بر سرتان فریاد میکشید و آن را نشانهای از محبت میدانست. همه اینها ناپذیرفتنی هستند، اما ممکن است شالوده درک شما از عشق را شکل داده باشند.)
- عشق واقعی، مراقبت واقعی یا دوستی واقعی برای شما چه معنایی دارد؟ آیا هنوز هم خشم، حسادت، بیادبی یا کینتوزی را بخشی از آن میدانید؟ (این پرسش برای بازتعریف درک ما از عشق و دوستی است. از صفر شروع کنید. به زندگیای فکر کنید که وقتی جوانتر بودید برای خودتان تصور میکردید. حتی میتوانید از فیلمها یا کتابها الهام بگیرید. سپس، از خودتان بپرسید که آیا چیزهایی که تاکنون پذیرفتهاید، هنوز با این تعریف تازه از عشق سازگارند یا نه.
گاهی ممکن است حسادت یک دوست را نشانهای از علاقه تعبیر کنیم، یا فکر کنیم کسی که با صدای بلند فریاد میزند، چون ما را دوست دارد، صادقانه حرفش را میزند. اگر این ویژگیها با تعریف جدید شما از عشق، توجه یا دوستی همخوانی ندارند، شاید زمان آن رسیده باشد که نگاهتان را بازبینی کنید.) - دوستانتان چگونه به آسیبپذیری پاسخ میدهند؟ چقدر از بیان احساسات حقیقی خودتان به آنها احساس امنیت میکنید؟ (شاید این دیدگاه بحثبرانگیز باشد، اما باور دارم تنها یک واکنش درست در برابر ابراز احساسات شخص دیگر وجود دارد: پذیرش. شاید بخواهیم انگیزههایمان را توضیح دهیم، اما نمیتوانیم حقیقت کسی را انکار کنیم. شاید شنیدن و پذیرش آنها دشوار و زمانبر باشد، اما پذیرش در نهایت ضروری است. همچنین، مهم است که تشخیص دهیم چه چیزهایی ما را بهاندازه کافی ایمن میکنند تا بتوانیم احساساتمان را صادقانه بیان کنیم. چه کسانی در زندگیمان این فضا را برای ما فراهم میکنند و چه ویژگیهایی دارند که سبب میشود در حضورشان احساس ارزشمندی، پذیرش و آرامش داشته باشیم؟)
استحقاق مخرب: آیا مشکل از ماست؟
تجربههای گذشته ما از درد و رنج میتوانند بر روابط دوستانه کنونی و آیندهمان تأثیر بگذارند. این موضوع با مفهومی به نام استحقاق مخرب ارتباط پیدا میکند: یعنی آنگاه که بر اساس تجربههای گذشته، رفتار و انتظارات غیرمنصفانهای در قبال روابط فعلیمان داریم. همه ما روزی به دست کسانی آسیب دیدهایم و این میتواند ما را به واکنشهای منفی مانند دستکشیدن از گفتن حرف دل، هرگز پیشقدم نشدن برای عذرخواهی، یا ناتوانی در اعتماد به دیگران هدایت کند. این احساسات منفی ممکن است بهمرورزمان تشدید شوند، بهویژه اگر درد و رنج زیادی را در زندگی انباشت کنیم.
- از دوستان گذشتهتان چه درسهایی گرفتهاید؟ در چه زمینههایی آسیب دیدهاید؟ (اگر دوستی یا رابطهای به دلیل اشتباه یا رنج آسیب ببیند، آثار منفی آن میتواند به روابط آینده نیز سرایت کند. این چرخه میتواند بهنوعی پیشگویی خود تحققبخش برای تنهایی تبدیل شود، زیرا از صمیمی شدن با دیگران میترسیم، فاصله میگیریم و در نتیجه باز هم تنها میمانیم.)
- حداقلِ انتظاراتتان در یک رابطه چیست؟ و این انتظار تا چه حد منصفانه است؟ (ما حق داریم که برای رابطه یا دوستیهایمان، «حداقلهایی» را تعیین کنیم. اما باید مطمئن شویم که این حداقل با ارزشهای شخصیمان هماهنگ است. آیا چیزهایی که از دیگران انتظار داریم، برای خودمان نیز منصفانهاند؟ و برعکس، اگر این حداقلها بیش از حد کلی، مبهم یا سطح بالا هستند، آیا در حال نادیدهگرفتن صفاتی مانند مهربانی، کرامت انسانی، شخصیت، یا ارزشهای مشترک هستیم که میتوانند رابطهمان را تقویت کنند؟)
- آیا قضاوت شما درباره دوستانتان منصفانه است؟ (پس از روشنشدن معیارهای اصلیتان در رابطه دوستانه، مهم است که گامی به عقب بگذارید و روابط فعلیتان را مجدد ارزیابی کنید. آیا احساسات شما درباره دوستانتان در پرتو این دیدگاه جدید معنادار هستند؟ آیا تناقضات یا انتظاراتی دارید که شاید برای آنها سخت یا غیرمنصفانه باشد؟)
بسیار ساده است که آنقدر درگیر نیازها و خواستههای خودمان شویم که تلاشها و نیتهای دیگران را نبینیم. اما باید به یاد داشته باشیم که دوستی مسیر دوطرفه است و هر دو طرف باید برای حفظ رابطهای سالم و رضایتبخش تلاش کنند.
مغز مشترک
روزی درباره مفهومی خواندم که میگفت احساس دلشکستگی و اندوه پس از پایان یک رابطه یا دوستی به این دلیل بسیار عمیق است که شما با آن فرد، مغز مشترکی ساخته بودید. وقتی با کسی بسیار صمیمی هستید، فقط صاحب حافظه شخصی نیستید، بلکه حافظه مشترکی نیز شکل میگیرد. زبان خاصی بین شما وجود دارد، غذاهایی که با هم میخوردید، نگاههایی که ردوبدل میکردید، فعالیتهایی که با هم لذت میبردید. همه اینها بخشی از مغز شما شدهاند. وقتی آن رابطه پایان مییابد، گویی آن بخش از مغز میمیرد. نورونهایی که زمانی در تعامل بودند، دیگر فعال نیستند و اگر هم باشند، تنها عمل میکنند. این میتواند احساس واقعی غم و اندوه را ایجاد کند. از یک سو، این عبارت احساس از دستدادن را توضیح میدهد، اما از سوی دیگر، ارزشمند است به مغز مشترکی فکر کنید که اکنون با دوستیهایتان دارید.
- مغز مشترک شما با دوستتان چه شکلی است؟
- چه ارزشهایی دارد؟
- آیا این مغز مشترک با ارزشهای شخصی شما هماهنگ است؟
اگر متوجه شدید که برخی خاطرهها و عادتهایی که با یک دوست میسازید، با باورهای اساسیتان در تضاد است، شاید لازم باشد زمانی بگذارید تا علت آن را بیابید.
چه زمانی و چگونه باید با دوستی پایانیافته مواجه شد؟
سرانجام، درباره احساساتی صحبت کنیم که هنگام فکرکردن به پایاندادن یک دوستی به سراغمان میآید. دکتر کرک هوندا، رواندرمانگر، چارچوب مفیدی را به نام «مسئله دهساله» ارائه کرده است. او که با بسیاری از مراجعانش سالها کارکرده است، از آنها یک سؤال ساده میپرسد:
«اگر هیچ تغییری در این دوستی یا رابطه رخ ندهد و ده سال بگذرد، آنوقت چه احساسی خواهی داشت؟»
بسیاری از ما وقتی درگیر دوستی بدی هستیم، واکنشی طبیعی نشان میدهیم و میگوییم که چنین وضعیتی در ده سال آینده غیرقابلقبول است. یا شاید احساس کنیم که هنوز بهقدری این شخص را دوست داریم که ترجیح میدهیم او را نگه داریم، چون از دستدادنش بدتر است. دکتر هوندا معتقد است این سؤال قدرت زیادی دارد، زیرا فکرکردن به پایاندادن یک دوستی بلندمدت میتواند بسیار دردناک باشد. باید گفتوگوی سختی داشته باشیم، سوگواری و اندوه را بپذیریم، جدا شویم و به نبود او عادت کنیم. حتی باید به دوستان و خانوادهمان هم اطلاع دهیم. مجموعهای از ناراحتیها در پیش است. اما وقتی به آینده ده سال بعد نگاه میکنیم، میتوان فرض کرد که از دردِ آن ناخوشایندیها عبور کردهایم. شاید هنوز دلتنگ آن شخص باشیم، اما از رنج ناشی از فرایند پایاندادن رها شدهایم. این چشمانداز، قدرتی برای تصمیمگیری آگاهانهتر است.
بخش اضافی: تمرین صندلی (Chairwork)
وقتی با احساسات سنگینِ ناشی از پایان یک دوستی مواجه میشویم، بهترین تمرینی که پیشنهاد میکنم، تمرین صندلی است. این نوع درمان به لحاظ تجربی ثابت کرده است که در جمعبندیکردن، پردازش احساسات و مواجهه ایمن با اندوه بسیار تأثیرگذار است.
برای شروع این تمرین، تنها به یک دوست امین و یک صندلی خالی نیاز دارید. روند کار ساده است: دوست مورد اعتمادتان در اتاق حضور دارد و شما دوست سابقتان را تصور میکنید که روی صندلی خالی نشسته است. سپس، تمام آنچه را که در دل دارید، بیان میکنید؛ دقیقاً بگویید که اعمال او چه احساسی در شما ایجاد کردهاند، چه چیزهایی شما را آزار داد، چرا برخی از رفتارهایش برایتان غیرقابلقبول بود، دردتان تا چه حد عمق داشت و ایکاش چه چیزهایی متفاوت بود. بگذارید احساساتتان آزادانه جاری شوند. خودتان را سانسور نکنید. بیان صادقانه احساسات، بهویژه زمانی که میدانید دوست سابقتان واقعاً پذیرای شنیدن آنها نیست، میتواند به طرز چشمگیری درمانگر باشد. حتی اگر دوست همراهتان تجربه مشابهی نداشته باشد، همین که حضور دارد و احساسات شما را معتبر میداند، میتواند حالتان را بسیار بهتر کند.

سرانجام، هنگام مواجهه با غمِ از دستدادن یک دوستی، خوب است لحظهای مکث کنید و به احساساتی که تجربه میکنید، آگاهانه توجه کنید. تحقیقات نشان میدهد که گریهکردن برای چیزی که ما را رنجانده است، میتواند تا حد زیادی حالمان را بهتر کند – اگر این ملاک باشد، من باید خوشحالترین آدم روی زمین باشم! – بنابراین، شاید بد نباشد که در این دوران، به خودتان اجازه دهید تمام احساساتی را که تجربه میکنید، شناسایی و یادداشت کنید. این کار همه مشکلات را حل نمیکند، اما میتواند از بار آنچه اکنون بر دوش دارید، اندکی بکاهد.
***
احساس تنهایی و انزوا از دشوارترین عواطف انسانی هستند. پرترههای خودنگاره وَن گوگ یادآور قدرتمندی از تأثیر این احساسات بر روان آدمی هستند. بااینحال، از رهگذر چارچوبهای روانشناختی، مانند آنچه در بالا گفته شد، میتوانیم خودمان و دیگران را واضحتر و عینیتر ببینیم. ما با بررسی تجربههای گذشته، شناسایی ارزشهای شخصی و ارزیابی کیفیت دوستیهایمان، میتوانیم سمت روابطی سالمتر و رضایتبخشتر حرکت کنیم.
در حین مرور درسهایی که آموختهایم، بیایید سخنان خود ون گوگ را نیز به یاد بسپاریم؛ آنجا که گفت: «میجویم، میکوشم، با تمام وجود درگیر آن هستم.» بیایید ما نیز در دوستیها و در زندگیمان سمت فهم بیشتر، مهربانی و عشق حرکت کنیم.
ثبت ديدگاه