گرهگشایی از ذهنیت قربانی
نویسنده: اسکات بری کافمن *
تاریخ انتشار مقاله: ۲۹ ژوئن ۲۰۲۰
ترجمه: شهاب غدیری
تمرکز روی سوگهایمان میتواند تضعیف کننده باشد؛ علوم اجتماعی راه بهتری را نشان میدهد.
آزمون سریع: به هر کدام از جملات فهرست شده زیر از ۱ («مطلقاً من نیستم») تا ۵ («خودِ خودمم») امتیاز دهید:
- برایم مهم است افرادی که آزارم میدهند تصدیق کنند که بیعدالتی در مورد من انجام شده است.
- فکر میکنم که در روابطم با دیگران، نسبت به رفتاری که آنها با من میکنند، باوجدانتر و اخلاقیتر هستم.
- وقتی نزدیکانم با اعمال من آزار میبینند، برای من بسیار مهم است که عدالت را از جانب خودم روشن کنم.
- برای من بسیار دشوار است که به بیعدالتیهایی که دیگران در حق من کردند فکر نکنم.
اگر به تمام این موارد امتیاز ۴ یا ۵ دادید، احتمالاً دچار چیزی است که بین روانشناسان «تمایل به قربانی بودن میانفردی» شناخته میشود.
ابهام اجتماعی
زندگی اجتماعی سرشار از ابهام است. افرادی که با آنها قرار عاشقانه میگذارید همیشه به تلفنهای شما جواب نمیدهند، دوستان همیشه با لبخند به لبخند شما پاسخ نمیدهند، و غربیهها گاهی اوقات با چهرهای عبوس نگاه میکنند. پرسش این است: شما این موقعیتها را چگونه تفسیر میکنید؟ آیا هرچیزی را به خودتان میگیرید یا درنظر میگیرید که به احتمال قویتر دوست شما صرفاً روز بدی را میگذراند، معشوق جدید شما همچنان به شما تمایل دارد اما میخواهد مطبوع و خُنک بازی کند، و غریبه در خیابان از چیزی عصبانی بوده و حتی توجه نکرده که شما آنجا هستید؟
مادامی که اکثر مردم تمایل دارند با کمی ساده گرفتن احساساتشان و پذیرش ناگزیر بودن ابهام اجتماعی به عنوان بخشی از زندگی اجتماعی بر موقعیتهای مبهم اجتماعی چیره شوند – بعضی از افراد تمایل دارند خودشان را به عنوان قربانیان ازلی تصور کنند. رِهاو گابای و همکارانش این تمایل به قربانی بودن میانشخصی را این گونه تعریف میکنند «احساس مداوم قربانی بودن خود، که در بسیاری از انواع روابط تعمیم داده میشود. در نتیجه، قربانی کردن بخش مرکزی هویت شخص را میسازد». کسانی که دچار ذهنیت پایدار قربانی هستند به داشتن نوعی «مرکز کنترل خارجی» تمایل دارند؛ آنها باور میکنند که زندگی شخص به طور کامل زیر کنترل نیروهایی است که خارج از اراده شخص است، نیروهایی نظیر سرنوشت، بخت یا بخشش دیگر مردم.
پژوهشگران با تکیه بر تحقیقات و مشاهدات بالینی دریافتند که تمایل به قربانی بودن میانشخصی شامل چهار وجه است: (الف) جستوجوی مداوم شخص برای به رسمیت شناختن قربانی بودن، (ب) نخبهگرایی اخلاقی، (پ) فقدان همدلی برای درد و رنج دیگران، و (ت) نشخوار ذهنی مداوم درباره قربانی شدنهای گذشته.
توجه به این نکته مهم است که پژوهشگران تجربه تروما و قربانی شدن را با داشتن ذهنیت قربانی یکسان نمیگیرند. آنها اشاره میکنند که ذهنیت قربانی میتواند بدون تجربه تروما یا قربانیشدن حاد ایجاد شود. برعکس، تجربه ترومای شدید یا قربانی شدن ضرورتاً به معنای ایجاد شدن ذهنیت قربانی نیست. در هر صورت، ذهنیت قربانی و قربانی شدن فرایندها و نتایج روانی مشخصی دارند.
همچنین، به رغم اینکه چهار ویژگی ذهنیت قربانی از نظر این پژوهشگران در سطح فردی (تعدادی از مردم یهودی اسرائیل) انجام شد و ضرورتاً در مقیاس گروهی صدق نمیکند، یک بررسی نشان میدهد که همسوییهای قابل توجهی در سطح جمعی نیز وجود دارد (که در ادامه ذکر خواهم کرد).
با در نظر داشتن این هشدارها، اکنون کمی عمیقتر با ویژگیهای اصلی ذهنیت قربانی ازلی آشنا شویم.
ذهنیت قربانی
جستوجوی مداوم شخص برای به رسمیت شناختن قربانی بودن. کسانی که در این وجه امتیاز بالایی کسب میکنند دائماً نیاز دارند که رنجهایشان به رسمیت شناخته شود. در مجموع، این واکنش روانشناختی طبیعی به تروماست. تجربه تروما تمایل دارد که «فرضیات ما درباره جهان به مثابه مکانی عادلانه و اخلاقی را درهم بکوبد». به رسمیتشناختن قربانی بودن فرد واکنشی طبیعی به تروماست و میتواند اطمینان فرد به درک او از جهان به مثابه جایی منصفانه و عادلانه برای زندگی را بازسازی کند.
همچنین این طبیعی است که قربانیان بخواهند متجاوزین مسئولیت اقدامات اشتباه خود را قبول کنند و عذاب وجدانشان را ابراز کنند. مطالعات انجام شده روی شهادت بیماران و درمانگران نشان میدهد که به رسمیت شناختن تروما برای بهبود درمانی از تروما و قربانی شدن اهمیت دارد (نک. اینجا و اینجا).
نخبهگرایی اخلاقی. کسانی که در این وجه امتیاز بالایی کسب میکنند خودشان را به لحاظ اخلاقی بیآلایش و معصوم میدانند و دیگران را بیاخلاق میبینند. از برتریطلبی (یا نخبهگرایی) اخلاقی میتوان برای متهم کردن دیگران به بیاخلاقی، بیانصافی یا خودخواهی برای کنترل آنها استفاده کرد، در حالی که شخص خودش را فوق العاده اخلاقمدار و اخلاقی میبیند.
برتریطلبی اخلاقی اغلب به عنوان سازوکاری دفاعی در مقابل احساسات شدید و به عنوان راهی برای حفظ خود-انگارهای مثبت ایجاد میشود. در نتیجه، کسانی که دچار اضطراب هستند به انکار تهاجمی بودن و رفتارهای تکانشی مخرب خودشان تمایل دارند و آنها را به دیگران میتابانند. «دیگری» تهدیدآمیز فهمیده میشود در حالی که «خود» مورد آزار و اذیت قرار گرفته، آسیبپذیر و به لحاظ اخلاقیْ برتر است.
در حالی که تفکیک جهان به کسانی که «قدیس» هستند در مقابل کسانی که «شر خالص» هستند، شاید بتواند کسی را از درد و آسیب به خود-انگارهشان محافظت کند، سرانجام مانع رشد میشود و توانایی برای دیدن خویشتن و جهان با تمام پیچیدگیهایش را از آنها میگیرد.
فقدان همدلی برای درد و رنج دیگران. کسانی که در این وجه امتیاز بالایی کسب میکنند به قربانی بودن خودشان وسواس فکری دارند تا جایی که به درد و رنج دیگران بیتوجهاند. پژوهشها نشان میدهد افرادی که در حقشان جفا شده یا هنگام یادآوری زمانی که به آنها جفا شده بود، احساس میکنند مستحق رفتار تهاجمی و خودخواهانه هستند، رنج دیگران را نادیده میگیرند و در حالی که به دنبال سهم بیشتری برای خودشان هستند، کمتر برای دیگری باقی میگذارند. امیلی زیتک و همکارانش اظهار میکنند که این افراد احتمالاً احساس میکنند که چون به اندازه کافی رنج کشیدهاند دیگر ملزم به توجه به درد و رنج دیگران نیستند. در نتیجه، آنها از فرصتها روگردانی میکنند تا به کسانی کمک کنند که از نظر آنها به گروه خارجی تعلق دارند.
محققان اظهار میکنند که در سطح گروهی، افزایش توجه به قربانی شدن درونگروهی همدلی نسبت به دشمن را مانند همدلی نسبت به دشمنان غیرمرتبط کاهش میدهد. حتی نشان داده شده است که صرفاً آماده شدن برای [ذهنیت] قربانی نزاعهای بالفعل را تقویت میکند؛ به این صورت که منجر به کاهش سطح همدلی به دشمن میشود و مردم هر چه بیشتر آماده میشوند که گناه جمعی کمتری را برای آسیب رساندن به آنها بپذیرند. در واقع، پژوهش روی «قربانی بودن رقابتی» نشان میدهد که اعضای گروههای درگیر در نزاعهای خشونتآمیز تمایل دارند که قربانی بودن خودشان را منحصربهفرد ببینند و درد و رنج دشمنشان را تقلیل دهند، تحقیر یا یکسره انکار کنند (نک. اینجا و اینجا).
گروهی که صرفاً به رنجهای خودش فکر میکند میتواند چیزی را تولید کند که روانشناسان «خودمحوری قربانی بودن» مینامند، که در آن اعضا[ی گروه] نمیتوانند از چشمانداز گروه رقیب ببینند، نمیتوانند یا نمیخواهند که با رنج گروه رقیب همدلی کنند، و نمیخواهند که برای هیچ یک از آسیبهایی که گروههاشان وارد کرده است مسئولیتی بپذیرند (نک. به اینجا و اینجا).
نشخوار فکری مداوم درباره قربانی شدنهای گذشته. کسانی که در این وجه امتیازی بالایی کسب میکنند، دائماً درباره توهینهای میانشخصی خودشان و سببها و نتایجش سخن میگویند و نشخوار فکری میکنند، به جای اینکه درباره راهحلهای احتمالی فکر یا بحث کنند. این شاید شامل توهینهای مورد انتظار در آینده توهینهای گذشته بشود. پژوهشها نشان میدهد که قربانیان تمایل دارند با توهینهای میانشخصیشان نشخوار فکری کنند و این نشخوار فکری با افزایش میل به انتقام، رغبت برای بخشش را کاهش میدهد.
در سطح تحلیل گروهی، گروههای قربانی شده تمایل دارند که دائماً درباره رویدادهای تروماتیکشان نشخوار فکری کنند. برای نمونه، وجود گسترده محتواهای مربوط به هولوکاست در درسنامههای مدارس یهودی اسرائیل، محتواهای فرهنگی و گفتار سیاسی طی سالهای اخیر افزایش پیدا کرده است. به رغم اینکه شهروندان امروزی اسرائیل عموماً قربانیان مستقیم هولوکاست نیستند، مردم اسرائیل به طرز فزایندهای دغدغه هولوکاست دارند، به آن فکر میکنند و از تکرار آن نگران هستند.
نتایج ذهنیت قربانی
در نزاع میانشخصی، تمام طرفها ترغیب شدهاند که خود-انگاره اخلاقی مثبتی را حفظ کنند. در نتیجه، احتمال دارد که طرفهای متفاوت دو واقعیت ذهنی کاملاً متفاوتی را خلق کنند. متخلفان تمایل دارند که شدت تخلف را تخفیف دهند، در حالی که قربانیان تمایل دارند انگیزه متخلفان را دلبخواهانه، عاری از احساس، غیر اخلاقی و شدیدتر تصور کنند.
در حالی که، ذهنیتی که در فرد – به عنوان قربانی یا مجرم – ایجاد میشود تأثیری بنیادین روی نحوه درک و به خاطر سپردن موقعیت دارد. گابای و همکارانش سه سوگیری شناختی (cognitive biase) را تشخیص دادند که ویژگیهای تمایل به قربانی بودن میانشخصی را توضیح میدهد: سوگیری در تفسیر، در نسبت دادن و سوگیریهای حافظه. تمام این سه سوگیری به فقدان میل برای بخشش دیگران برای تخلفاتی است که تصور میکنند علیه آنها انجام شده است.
کمی عمیقتر درباره این سه سوگیری بحث کنیم.
سوگیری در تفسیر
نخستین سوگیری تفسیری، به درک از توهینآمیز بودن یک موقعیت اجتماعی مربوط میشود. پژوهشگران دریافتهاند افراد با تمایل بیشتر به [ذهنیت] قربانی میانشخصی با شدت بیشتری هر دو نوع تخلف خفیف (نظیر عدم کمک) و تخلفهای شدیدتر (نظیر جملات توهینآمیز درباره شخصیت و تمامیت او) را درک کرده بودند.
دومین سوگیری تفسیری شامل انتظار برای آسیب دیدن در شرایط مبهم است. پژوهشگران دریافتهاند که افراد با تمایل بیشتر به قربانی بودن میانشخصی با احتمال بیشتری فرض میکنند که مدیر جدید محل کارشان توجه و تمایل کمتری به کمک به آنها نشان خواهد داد، حتی پیش از اینکه ملاقاتش کنند.
نسبت دادن رفتارهای آسیبزننده
کسانی که به قربانی بودن میانشخصی تمایل دارند، احتمال بیشتری دارد که نیتهای منفی را به متخلف نسبت دهند و همچنین احتمال بیشتری دارد که شدت و مدت احساسات منفی پس از رویداد آزاردهنده را بیشتر احساس کنند.
این یافتهها با پژوهشی سازگاری دارد که نشان میدهد مرز آزاردهنده دانستن یک تعامل از نظر افراد به تصورشان از عامدانه بودن رفتار آزاردهنده مربوط است. افراد با تمایل به قربانی بودن میانشخصی احتمالاً توهینها را شدیدتر تجربه میکنند زیرا نسبت به کسانی که در قربانی بودن میانشخصی امتیاز کمتری دارند، نیتهای شوم بیشتری را به متخلف نسبت میدهند.
مشخص شده است که این سوگیری در سطح اجتماعی نیز وجود دارد. نوآ شوری-ایال و همکاران دریافتهاند کسانی که در مقیاس «گرایش به قربانی بودن مستمر درونگروهی» امتیاز بالایی کسب کردند – با اندازهگیری باور شخص به اینکه اعضای درون گروه دائماً به دست دشمنان مختلف در دورههای زمانی مختلف قربانی و تحت آزار و اذیت بودهاند – تمایل بیشتری داشتند که گروههای بیرونی را نسبت به اعضای درون گروه به عنوان مهاجم دستهبندی کنند و به چنین دستهبندی واکنش سریعتری نشان دادند (که گرایش بیشتری به رفتار اتوماتیک را نمایان میکند). در این مقیاس، همچنین کسانی که امتیاز بالاتری کسب کردند تمایل بیشتری دارند که در موقعیتهای مبهم مقاصد شوم را به اعضای گروه خارجی نسبت دهند؛ و هنگامی که با یادآوری ترومای تاریخی گروهی تحریک میشوند، احتمال بیشتری دارد که نیتهای شوم را به گروه خارجی نسبت دهند.
همچنین شایسته تذکر است، به رغم اینکه اغلب شرکتکنندگان در پژوهش این محققان یهودیان اسرائیلی بودند، همچنان اندکی تغییر در میزان تمایل مردم به تقویت قربانی بودن درونگروهیِ مستمر وجود داشت. این مدرک دیگری است که نشان میدهد قربانی شدن شخص دلیلی نیست که او خودش را قربانی تصور کند. ذهنیت قربانی کاملاً مشابه تجربه واقعی تروما به صورت جمعی و یا میانشخصی نیست، و شماری از افراد وجود دارند که همان تروما را تجربه کردهاند اما خودشان را به عنوان قربانیان درونگروهی مستمر تصور نمیکردند.
سوگیری حافظه
کسانی که تمایل بیشتری به قربانی بودن میانشخصی دارند همچنین سوگیری حافظه منفی بیشتری دارند، یعنی واژههای بیشتری را که یادآور رفتارهای توهینآمیز و احساس آزردگی (مانند «خیانت»، «خشم»، «ناامیدی») هستند، به خاطر میآورند، و احساسات منفی آسانتر به یادشان میآید. تمایل به قربانی بودن میانشخصی به تفسیرهای مثبت ارتباطی نداشت، نسبت دادنها یا یادآوری واژههای عاطفی مثبت، به طور خاص بیانگر این نکته بود که محرکهای منفی فعالکننده ذهنیت قربانی بودند. این احساسات همسو با پژوهشهایی است که دریافتهاند نشخوار فکری، افزایش یادآوری رویدادهای منفی و تشخیص [آنها] را در موقعیتهای روانشناختی متفاوت، تسهیل میکند.
در سطح گروهی، گروهها احتمالاً رویدادهایی را تشویق و یادآوری کنند که به لحاظ عاطفی بیشترین تأثیر را روی آنها گذاشته است، از جمله رویدادهایی که همگروهی، قربانی گروه دیگری شده است.
بخشش
پژوهشگران همچنین دریافتند که افراد با گرایش بیشتر به قربانی بودن میانشخصی، کمتر تمایل داشتند که دیگران را پس از توهین ببخشند، آنها تمایل بیشتری به انتقام نشان میدادند تا پرهیز و در واقع بیشتر احتمال داشت که به شیوهای انتقامآمیز رفتار کنند. پژوهشگران استدلال میکنند که یک توصیف محتمل برای تمایل اندک به پرهیز میتواند نیاز زیاد برای به رسمیت شناخته شدن در میان کسانی باشد که تمایل بیشتری به قربانی بودن میانشخصی نشان میدادند. مهمتر، این اثر به واسطه انتخاب دیدگاه تولید میشود که به شیوهای منفی با تمایل به قربانی بودن میانشخصی مرتبط است.
یافتههای مشابهی در سطح گروهی کشف شده است. درکی قوی از قربانی بودن جمعی با تمایل اندک به بخشش و تمایل زیاد به انتقام مرتبط است. این یافته در زمینههای متنوعی قرار داده شده است، از جمله اندیشه درباره هولوکاست، منازعه ایرلند شمالی و نزاع فلسطین و اسرائیل.
ریشههای یک ذهنیت
ذهنیت قربانی از کجا آغاز میشود؟ در سطح فردی، عوامل بیشماری بدون تردید نقش دارند، از جمله قربانی شدن واقعی در گذشته شخص. با این وجود، پژوهشگران یافتهاند که شیوه دلبستگی مضطربانه، به طور خاص، پیش درآمد قدرتمندی برای قربانی شدن میانشخصی بوده است.
افرادی که دلبستگی مضطربانه دارند به تأیید شدن و تداوم تأیید دیگران وابستگی نشان میدهند. آنها مدام به دنبال اطمینان خاطر هستند، که ریشه در تردیدها به ارزش اجتماعی خودشان دارد. در نتیجه، افراد دچار دلبستگی مضطربانه دیگران را به شدت دمدمی درک میکنند.
از یک سو، افراد با دلبستگی مضطربانه انتظار طرد شدن از سوی دیگران را دارند. از سوی دیگر، آنها برای تصدیق اعتمادبهنفس و ارزششان به دیگران احساس وابستگی میکنند. پژوهشگران درباره رابطه مستقیم بین وابستگی مضطربانه و تمایل به قربانی بودن میانشخصی بیان میکنند که «از دیدگاه انگیزشی، به نظر میرسد تمایل به قربانی بودن میانشخصی چارچوب مؤثری را برای افراد با وابستگی مضطربانه فراهم میکند تا روابط نامطمئن خود با دیگران را ایجاد کنند، که شامل جلب توجه کردن، شفقت، و ارزیابیشان میشود، و همزمان احساسات منفی دشواری را تجربه و آنها را در روابطشان ابراز میکنند».
در سطح گروهی، گابای و همکارانش به نقش بالقوه اجتماعیشدن فرایندها در ایجاد [ذهنیت] قربانی بودن جمعی اشاره میکنند. آنها متذکر میشوند که باورهای قربانی، مانند هر باور دیگر انسانها، قابل یادگیری است (نک. اینجا و اینجا). اعضای گروه از رهگذر کانالهای مختلف – نظیر آموزش، برنامههای تلویزیونی و شبکههای اجتماعی آنلاین – میتوانند بیاموزند که قربانی بودن را میتوان به عنوان ابزار قدرت به کار گرفت، و در صورتی که یک طرف رنج کشیده باشد، آن رفتار تهاجمی میتواند مشروع و منصفانه باشد. افراد میتوانند بیاموزند که درونی کردن روحیات قربانی میتواند قدرت بالاتر را نسبت با دیگران به آنها بدهد و از تمام عواقب اوباشگری و آبروریزیهای آنلاینی دور نگه دارد که احتمالاً به اعضای گروه فرضاً خارجی تحمیل میکند.
از قربانی بودن تا رشد
حقیقت این است که ما اکنون در فرهنگی زندگی میکنیم که بسیاری از گروههای فرهنگی و سیاسی و افراد با تأکید روی هویت قربانیشان در «المپیک قربانی بودن» باهم رقابت میکنند. چارلز اسکایکس، نویسنده کتاب ملت قربانیها: زوال شخصیت آمریکایی اشاره میکند که این ریشه در مستحق بودن گروهها و افراد به شادمانی و رضایتمندی دارد. گابای و همکارانش بر اساس اثر اسکایکس اشاره میکنند: «هنگامی که این احساس مستحق بودن با تمایل بالای فردی به قربانی بودن میانشخصی تلفیق شود، چالشها در تغییرات اجتماعی گرایش بیشتری به اشکال تهاجمی، تحقیرکننده و متکبرانه پیدا میکنند.»
اما مسئلهای وجود دارد: اگر فرایندهای اجتماعی شدن میتوانند ذهنیت قربانی را در فرد تزریق کنند، در این صورت به یقین همین فرایندها میتوانند در افراد ذهنیت رشد شخصی را تزریق کنند. چه میشد اگر همه ما در سنین جوانتر میآموختیم که آسیبهای روانی ما لازم نیست که ما را تعریف کنند؟ اینکه ممکن است ترومایی را تجربه کرد و قربانی بودن هسته هویت ما را تشکیل ندهد؟ اینکه حتی میتوان از تروما رشد کرد، و به شخص بهتری تبدیل شد، تا از این تجربه که در زندگی داشتهایم برای تزریق امید و امکان به افرادی استفاده کنیم که در موقعیتی مشابه قرار گرفتهاند؟ چه میشد اگر همه ما میآموختیم که داشتن افتخار درون گروهی، از نوع سالمش، بدون داشتن نفرت برونگروهی امکانپذیر است؟ اینکه اگر انتظار مهربانی از جانب دیگران را داری، لازم است که خودت هم مهربان باشی؟ اینکه هیچ کسی مستحق هیچ چیزی نیست، اما همه ما این ارزش را داریم که با ما مانند انسان رفتار شود؟
این به معنای تغییر پارادایم است، اما همسو با آخرین دستاوردهای علوم اجتماعی است که روشن میکنند ذهنیت قربانی ازلی، جهان را از رهگذر شیشههای مات به ما نشان میدهد. با لنزی شفاف، ما میتوانیم مشاهده کنیم که همه گروههای خارجی شرور نیستند، و همه خودیها قدیس نیستند. ما، همگی انسان هستیم با تمام نیازهای زیرین متعلق به خودمان که میخواهیم دیده شوند، شنیده شوند و اهمیت داشته باشند.
مشاهده واقعیت به شفافترین شکل ممکن گامی حیاتی برای برداشتن تغییرات پایدار است، و من معتقدم که یک گام مهم در کنار این مسیر، کنار گذاشتن ذهنیت قربانی ازلی در ازای چیز سودمندتر، سازندهتر، امیدوارکنندهتر و سازگارتری برای ساختن روابط مثبت با دیگران است.
* درباره نویسنده:
اسکات بری کافمن، Ph.D، روانشناس انسانگراست که روی عمق تواناییهای انسان پژوهش میکند. او درسهایی را درباره هوش، خلاقیت و تندرستی در دانشگاه کلمبیا، دانشگاه نیویورک، دانشگاه پنسیلوانیا و غیره برگزار کرده است. او میزبان پادکست روانشناسی و نویسنده ۹ کتاب است که از جمله آنها میتوان به این نمونهها اشاره کرد؛ استعلا: علم جدید خودتحققبخشی، زاده شده برای خلقت: گرهگشایی از رازهای ذهن خلاق (نویسنده همکار گرولین گرگویر)، و بیاستعداد: هوش اصلاح شده. او در سال ۲۰۱۵ از طرف بیزنس اینسایدر در فهرست ۵۰ دانشمندان تأثیرگذار که شیوه نگرش ما به جهان را تغییر دادهاند، قرار گرفت.
ثبت ديدگاه