توهمات جمعی یعنی فرضهای اشتباهِ مشترک بسیاری از مردم درباره جامعه. آنها هزاران سال به شیوههای گوناگونی وجود داشتهاند. توهمات جمعی در دوران امروز، به کمک شبکههای اجتماعی و تکنولوژی مدرن بیش از پیش گسترش پیدا کردهاند.
توهمات جمعی را همه جا میتوانیم پیدا کنیم؛ از زندگیهایی که میخواهیم داشته باشیم، تا کشوری که میخواهیم در آن زندگی کنیم، تا نحوه رفتارمان با همدیگر و حتی انتظاراتمان از نهادهای آموزشی تا محل کار. اما مخربترین نتیجه این است که توهم یک نسل به عقیده شخصی نسل بعدی تبدیل میشود.
تاد رز در این ویدئو توضیحات بسیار جالبی را درباره توهمات جمعی و نحوه فروشکستن آنها ارائه میدهد. تاد رز، همبنیانگذار و رئیس اندیشکده پاپیولِس در شهر بوستون است. رُز پیش از پاپیولس، استاد دانشگاه هاروارد و همزمان با ریاست «برنامه ذهن، مغز و آموزش»، مدیریت لابراتوار علوم شخصیت را بر عهده داشت.
ترجمه و زیرنویس: شهاب غدیری
منبع: Big Think
توهمات جمعی (متن ویدئو):
در جهانی کامل، «خودِ عمومی» ما، نحوه رفتار من، نحوه صحبت کردنم، کارهایی که میکنم، با «خودِ خصوصیِ» ما یکسان است. در بهترین حالت، افکار عمومی، آیینهای را در مقابل ما میگذارد و دقیقاً همانی که هستیم را نشان میدهد. توهمات جمعی این رابطه را به اتاق آینهها تبدیل میکند؛ کاری که برای جامعه آزاد مرگبار است. توهمات جمعی موقعیتهایی هستند که اغلب مردم یک گروه با دیدگاهی همراه میشوند که با آن همعقیده نیستند، زیرا به اشتباه معتقدند که بیشتر مردم آن را تأیید میکنند.
صرفاً اینطور نیست که ما تعداد کمی از مردم را اشتباه بفهمیم. بلکه اکثریت گمان میکنند که عقیده اکثریت با خودشان متفاوت است. همه ما بخشی از تولید و تداوم توهم هستیم. ما بیش از ۱۰۰ سال است که با توهمات جمعی آشناییم. اما نکته اینجاست که شرایط فرهنگی و تکنولوژیکی ما به گونهای تغییر کرده که تولید و تداوم توهمات جمعی بسیار آسان شده است. در مقیاسی که تاکنون در تاریخ بیسابقه بوده است. تقریباً در هر جایی که مشاهده کردیم آنها را یافتیم؛ از زندگیهایی که میخواهیم داشته باشیم تا کشوری که میخواهیم در آن زندگی کنیم تا نحوه رفتارمان با همدیگر و حتی انتظاراتمان از نهادهایمان. شغل ما این است که این توهمات را از بین ببریم تا هنگامی که خودمان را در افکار عمومی مشاهده میکنیم، همان شخصی را ببینیم که واقعاً هستیم.
اگر شرایط توانبخش را ایجاد کنید، آدمهای معمولی میتوانند حقیقت خودشان را به یکدیگر آشکار کنند و تغییر اجتماعی میتواند در مقیاس و سرعتی اتفاق بیفتد که در غیراینصورت قابل تصور بهنظر نخواهد رسید. ما به این نحو چنین کاری را انجام میدهیم.
مقدمه
اندیشکده پاپیولِس روی توهمات جمعی مطالعه میکند و از روشی استفاده میکند که روشهای «دیدگاه شخصی» نام دارد. اینها صرفاً روشهایی هستند که به آشکار کردن دیدگاههای شخصی افراد کمک میکند، آزاد از فشارهای اجتماعی و [آزاد از] دیگر تأثیرات منحرفکننده افکار عمومی. هر پرسشی که مطرح میکنیم همیشه دیدگاه فرد و نظرش را درباره پاسخ عموم مردم به آن پرسش جویا میشویم. ترکیب این روشها کمک میکند تا توهمات جمعی کل جامعه نمایان شوند.
تقریباً هر جایی که مشاهده کردیم، آنها را یافتیم؛ از زندگیهایی که میخواهیم داشته باشیم، تا کشوری که میخواهیم در آن زندگی کنیم، تا نحوه رفتارمان با همدیگر و حتی انتظاراتمان از نهادهای آموزشی تا محل کار. مخربترین نتیجه این است که توهم یک نسل به عقیده شخصی نسل بعدی تبدیل میشود. یکی از مهمترین توهمات جمعی که کشف کردیم به نحوه تعریف زندگی موفق مربوط است. بهنظر میرسد اکثر مردم آمریکا معتقدند که اغلب مردم این کشور به ثروت، مقام و قدرت اهمیت میدهند. در حالی که واقعیت برعکس این است. اکثریت غالب مردم آمریکا بیشتر به رضایتمندی شخصی تمایل نشان میدهند، اما فرزندان ما بهای گزافی میپردازند. زیرا درک نمیکنند که این یک توهم است. آنها در پی شهرت میروند، زیرا معتقدند که دیگران آن را موفقیت میدانند؛ بنابر این، اگر امروز کاری در مورد توهمات جمعی انجام ندهیم، سکوتمان عملاً تضمین میکند که این به دیدگاه شخصی کودکان و نوههایمان تبدیل خواهد شد.
ما بیش از ۱۰۰ سال است که با توهمات جمعی آشناییم و تا حدود ۲۰ سال گذشته احتمالاً بتوانید به اندازه انگشتان دو دست و دو پا توهمات جمعی-اجتماعی جدی را برشمارید، از آن زمان به بعد، این آمار منفجر شده است. آنها روی کل جامعه تأثیر میگذارند، اما همه ما بخشی از تولید و تداوم توهم هستیم، حتی زمانی که عمیقاً با یکدیگر اختلاف نظر پیدا کنیم. اختلافنظر واقعی همواره بهتر از یک توهم جمعی است. آگاهی از وجود توهم جمعی آغاز راه است. در واقع، تنها راه کشف آنها همان شیوه نابود کردنشان است. باید گفتوگو کنید. باید با یکدیگر صحبت کنید. اگر این واقعیت را درک کنید و شرایط توانبخش را ایجاد کنید، آدمهای معمولی میتوانند واقعیت خودشان را به یکدیگر عرضه کنند، این توهمات بهسرعت فرو میپاشند و تغییرات اجتماعی میتواند در مقیاس و سرعتی اتفاق بیفتد که در غیر اینصورت قابل تصور بهنظر نخواهد رسید.
توهم اول: اعتماد
با توجه به عدم اعتماد عمیق در جامعه امروز، اغلب ما علت آن را در یکدیگر جستوجو میکنیم. من فکر نمیکنم که این صحت داشته باشد. فردریک تیلور احتمالاً یکی از مهمترین افرادی است که اغلب مردم او را نمیشناسند او بیش از ۱۰۰ سال گذشته کتابی به نام «مدیریت علمی» نوشت. او در این کتاب ایده خودش را درباره خلق اقتصاد مولد مطرح کرد. او احساس میکرد که بزرگترین مشکل جامعه این است که ما چندان کارآمد نیستیم. بنابر این، مدیریت علمی عملاً میگفت: اولین کاری که باید انجام دهید عدم اعتماد به مردم است. او بهدنبال طراحی سیستمی از بالا به پایین برای جامعه بود که مدیران آن را مدیریت میکردند. در واقع اصطلاح مدیر اختراع او بود. او بود که همه ما را به چرخدنده تبدیل کرد در حالی که سیستم، بیشترین اهمیت را داشت. به دلیل نحوه رفتار نهادها با ما، با گرفتن امکان انتخاب از ما و اساساً با غیرقابلاعتماد دانستن ما، ما نیز خودمان را با آن عینک نگریستهایم. اما نکته اینجاست در حقیقت وقتی صداقت و اعتمادپذیری را مطالعه کنید، چیزی که بارها مشاهده خواهید کرد این است که اکثر غالب مردم در حقیقت قابل اعتماد هستند.
یکی از پژوهشهای مورد علاقهام، در آلمان انجام شده است، آنها چنین کاری انجام دادند: بهطور تصادفی، افرادی را انتخاب کردند و به آنها گفتند که در مسابقهای شرکت میکنند و تنها کاری که باید انجام دهند این است که خودشان سکهای [دیجیتالی] بیندازند، اگر «خط» بود گواهی جایزه میگرفتند و اگر «شیر» بود، چیزی نصیبشان نمیشد. اما مهمتر این است که هیچکس نمیدانست کدام طرف سکه نمایان میشود مگر کسی که گوشی را میبیند. پس انتظار این بود که هر کسی بگوید «خط» آمده است،گواهی جایزه را بگیرد و نتیجه کلی این باشد که ۱۰۰٪ سکهها «خط» آمده است! چه کسی میفهمد. اما اینطور نشد تقریباً ۵۰/۵۰ شیر یا خط آمد و در واقع تعداد «شیر»ها کمی بیشتر بود. این به من میگوید اکثر مردم، اگر نه همه آنها، درباره سکه صادق هستند. در حالی که امکان نداشت کسی نتیجه را بداند؛ بنابر این، برای ما اهمیت دارد که نه فقط ما قابل اعتماد هستیم بلکه اینچنین دیده میشویم. با این وجود، در جامعهای زندگی میکنیم که نهادها دائماً به ما یادآوری میکنند که چنین چیزی صحت ندارد؛ اینکه ما به نحوی غیرقابل اعتماد هستیم.
ما تنها به دو شیوه میتوانیم با یکدیگر تعامل کنیم: میتوانیم به آدمها درباره انتخابهایشان اعتماد کنیم یا اینکه انتخابها را برایشان کنترل کنیم. این از بنیانهای دموکراسی است که نهادها باید در خدمت مردم باشند. اما از فردریک تیلور به این سو ما این رابطه را واژگون کردهایم. بهعنوان انسانهای آزاد در جامعهای آزاد قابل قبول نیست که نهادهای دولتی ما با مردم بهعنوان افراد غیرقابل اعتماد رفتار کنند. زیرا اکنون میدانیم که هرچقدر در این مدل از بالا به پایین کارآمد باشید، نتایجش بهلحاظ کرامت انسانی و اعتماد اجتماعی به قدری آسیبزننده است که ارزشش را ندارد. ما نیاز داریم که به اجتماعات اجازه دهیم برای خودشان تصمیم بگیرند. به خانوادهها اعتماد کنیم که برای خودشان تصمیم بگیرند و همچنین به مردم اعتماد کنیم. اگر جامعه قابل اعتماد میخواهید تلاش کنید تا این نگرش از بالا به پایینِ نهادهایمان را از میان بردارید و به مردم قدرت بیشتری بدهید. تأکید کنید که نهادها از روی اعتماد با مردم رفتار کنند.
توهم دوم: موفقیت
یکی از مهمترین توهمات جمعی که تاکنون کشف کردهایم به نحوه تعریف زندگی موفق در نظر مردم مربوط است. ما به عقاید شخصی مردم آمریکا نگاه میکنیم، به ۷۶ ویژگی متفاوت برای توصیف زندگی موفق از بین این ۷۶ ویژگی، اکثریت مردم آمریکا اعتقاد دارند که اغلب مردم به شهرت رتبه اول را میدهند. اما یک مشکلی وجود دارد. در نظر شخصی خودشان شهرت پایینترین رتبه است؛ رتبه هفتادوششم از بین ۷۶ ویژگی ممکن. ما به شهرت اهمیتی نمیدهیم، اما باور داریم که اغلب مردم بیش از هر چیزی به شهرت اهمیت میدهند.
نهادهای عمومی ما در واقع حول دیدگاه نادرستی درباره خواستههای مردم از زندگی تأسیس شدهاند، در رسانههای ما، در محیط کسبوکار ما افراد دقیقاً دچار همان توهمات هستند. ما تبلیغات، فیلمها و سریالهای تلویزیونی داریم که همگی به ما میگویند زندگی موفق یعنی مشهور بودن. اکنون، موضوع اصلی صحبتهای کودکان آرزوی مشهور بودن است/ یادم میآید کودکی میگفت که میخواهم یک میلیون فالوور داشته باشم. او به شما نمیگفت برای چه صرفاً یک میلیون فالوور میخواست. میدانیم که اکثر مردم، حتی در بین نسل جوان بهلحاظ شخصی ارزشی برای شهرت قائل نیستند، اما حتی بیشتر از نسل بزرگتر از خودشان معتقدند که اکثر مردم چنین باوری دارند. آنها چنین توهمی را به عنوان ارزشهای شخص خودشان، درونی میکنند و اگر کاری برایش انجام ندهیم در آینده به دیدگاه مسلط تبدیل خواهد شد.
آگاهی از اینکه توهمات جمعی وجود دارند، آغاز راه است. این به خودمان باز میگردد که درباره خودمان با یکدیگر صادق باشیم «پاپیولس» از شما میپرسد: زندگی رضایتبخش از نظر شما یعنی چه؟ نتیجه برای ما بسیار خیرهکننده بود. از بین ۷۶ اولویت و از میان هزاران نفری که بررسی کردیم هیچ دو نفری یکسان نبودند. هیچ کسی نمیتواند به شما بگوید زندگی موفق چیست. آن را خودتان باید کشف کنید. به شناختن خودتان مربوط است. اگر میخواهید درک کنید که آیا افرادی که به آنها اهمیت میدهید زندگیای را تعقیب میکنند که برای خودشان نیست، از آنها بپرسید چرا به کاری که میکنند اهمیت میدهند. چرا میخواهی مشهور شوی؟ از طریق به چالش کشیدن عقایدتان که به شما درک بهتری از خودِ واقعی شما میدهد.
اگر ارزشهای مشترکمان را واقعاً درک کنیم نحوه نگرش ما به همدیگر از اساس تغییر میکند. اکنون تشخیص میدهیم که سرمایهگذاری روی یکدیگر، توانا کردن شما برای تعقیب زندگیای که دوست دارید، در حقیقت هم برای شما بهتر است و هم برای من.
توهم سوم: شبکههای اجتماعی
بزرگترین قدرت شبکههای اجتماعی تمایل آن به دموکراسیسازی است. لازم نیست به نخبگان و چند خبرگزاری معدود مراجعه کنیم که به ما درباره خودمان بگویند. ما واقعاً میتوانیم با یکدیگر ارتباط برقرار کنیم اما هنگامی که چنین کاری را آنلاین انجام میدهیم، به این طرز فکر تمایل داریم که با نمونهای معقول از مردم واقعی تعامل میکنیم. اما این واقعیت ندارد نزدیک ۸۰٪ محتوای موجود در شبکههای مجازی (توییتر) بهدست حدود ۱۰٪ کاربران تولید میشود. این ۱۰٪ در اغلب مسائل اجتماعی تمایلات افراطی دارد. آنها صدای حاشیه هستند.
وقتی اقلیتی دارید که صاحب صداست و به نظر میرسد که اکثریت است، ما، توده مردمِ منتقد، در واقع یا خودمان را ساکت میکنیم یا همراه میشویم تا کنار بیاییم. به این شیوه، [سخن آنها] به پیشگویی خودشکوفا تبدیل میشود. توهمات جمعی به این شیوه شکل میگیرند. چندان عجیب نیست، نخستین کسانی که از این ابزار برای فریبکاری استفاده کردند، رهبرانی بودند که برای حفظ قدرت به رضایت عمومی احتیاج داشتند.
یک نمونه این مورد نیکلاس مادورو است. مدتها در شبکههای اجتماعی به نظر میرسید که مردم ونزوئلا از او بسیار راضی هستند. بنابراین، تقریباً هر چیزی که میگفت و روایتهای مثبت درباره او ریتویت و به اشتراک گذاشته میشد و اینطور به نظر میرسید که نوعی رضایت عمومی وجود دارد. اما مشخص شد که درصد قابل توجهی از فالوورهای او در واقع چیزی به نام باتهای اجتماعی هستند؛ اکانتهای تقلبی که تنها وجود دارند تا هر چیز مثبتی درباره او یا سخنانش را ریتوییت کنند و مهمتر، برای حمله به اپوزیسیون هنگامی که توییتر آنها را ممنوع کرد رضایت عمومی واقعی با اپوزیسیون همراه بود و همزمان با افزایش ریتوییتها مردم هر چه بیشتر فهمیدند مشکلی ندارد که دیدگاه واقعی خودشان را بیان کنند.
شبکههای اجتماعی برای همه آزاد است، به این معنا که چه کسی میتواند بلندتر از بقیه فریاد بزند و چه کسی میتواند زیر نقاب اکثریت و برای تولید توهمات جمعی، بقیه مردم را ساکت کند. تمایل شما برای پیروی و عدم تمایل شما برای به چالش کشیدن باور گروهی در واقع به گمراه کردن گروه کمک خواهد کرد. راه حل زندگی آنلاین ما این است که گاهی اوقات آفلاین شویم. مهمترین کاری که میتوانید بکنید این است که همچنان به مکالمه با خانوادهتان، با همسایههایتان و با اجتماعتان ادامه دهید. این کجفهمی را به رفتارتان با مردم در زندگی واقعی منتقل نکنید.
توهم چهارم: پیروی
ایده پیروی (تبعیت) صرفاً یک انتخاب نیست، همه ما انسانها ترجیح میدهیم که با گروه خودمان باشیم. انسانها، گرگ تنها نیستند. ما از گونه جانداران گروهی هستیم. در محاکمهها، هنگامی که از گروه منحرف میشدیم چیزی [در مغز] ایجاد میشد که دانشمندان به آن پیام خطا میگویند. این پیامِ آبشاری در کل مغز شما، در واقع باید هر ارتباط دیگری را قطع کند تا به شما بگوید چیزی دچار مشکل اساسی شده، و شما باید به آن توجه کنید. اگر از گروهتان منحرف شوید، واقعاً تنبیه میشوید. این تمایل برای پیروی، گاهی برای مقاصد خیرخواهانه استفاده میشود.
یکی از مثالهای مورد علاقهام از داستان میمهای بوگوتاست. بوگوتا به لحاظ تاریخی سابقه نافرمانی – مثلاً درباره قوانین رانندگی – داشته است. عابران به خطوط عابر بیتوجهاند. کسی برای چراغ قرمز توقف نمیکند. چند سال قبل آنها شهردار جدیدی پیدا کردند. او متوجه مشکلی شد و فهمید که نمیتواند صرفاً آنها را تنبیه کند؛ با پلیسهایی که جریمه میکردند و رشوه میگرفتند او چند میم بیکار را استخدام کرد؛ افرادی شبیه دلقک. سپس آنها را در تقاطع خیابانهای سطح شهر گذاشت. آنها هیچ قدرتی برای زندانی یا جریمه کردن مردم نداشتند. تمام کاری که میکردند این بود: هر وقت عابری را میدیدند که به خطوط عابر پیاده بیتوجه است، صرفاً با انگشت به او اشاره میکردند و مانند میمها باعث شرمندگی عمومیشان میشدند. مشخص شد که این شرمساری عمومی تأثیر بزرگی گذاشت و باعث کاهش شدید تصادفات رانندگی و حتی مرگ شد.
به نظرم داستان خندهداری است. البته من حامی شرمساری عمومی نیستم و با آن مخالفم اما این نشان میدهد که پیروی کردن نیرویی ذاتی درون انسان است اما گاهی اوقات حق با گروه نیست. هیچ چیز جادویی درباره توافق گروهی نیست که واقعی(فکت) بودن آن را تضمین کند. صرفاً ممکن است توافقی وجود داشته باشد چون هیچ کسی آن را به چالش نکشیده است.
[این توافقها] شاید توهم جمعی باشند. شاید گروه واقعاً به این باور اعتقادی نداشته باشد، اما چون شما باور میکنید که گروه چنین اعتقادی دارد، تمایل شما برای پیروی و عدم تمایل شما برای به چالش کشیدن باور گروهی در واقع به گمراه کردن گروه کمک خواهد کرد. در واقع تاریخ سرشار از اشتباهات عظیم گروهی است و این هزینه اجتماعی گزافی به دنبال دارد. در دهه ۶۰ اکثریت سفیدپوستان جنوبی دیگر از تبعیض نژادی حمایت نمیکردند. آنها خواهان تبعیضزدایی و ادغام بودند. بااینوجود کاملاً اعتقاد داشتند که اکثر سفیدپوستان جنوبی همچنان طرفدار تبعیض نژادی بودند. به بیان دیگر، آنها به این توهم جمعی اعتقاد داشتند و چون هیچکسی نمیخواست تعلق به گروه را به چالش بکشد ما اجازه دادیم که تبعیض سالهای زیادی ادامه پیدا کند. زیرا به شیوههایی رفتار میکردیم که دیگر با ارزشهایمان سازگاری نداشت.
ما اکنون در محیطی هستیم که آزادی بیان، توانایی برای مخالفت آشکار، از جانب صدایی حاشیهای تهدید میشود که اعتقاد دارد تنها راه رسیدن به خواستههایش این است که شما را قانع کند اکثریت به چیزی اعتقاد دارد که آنها ندارند و اجازه دهد که تمایل به پیروی باقی کار را انجام دهد. بهایی که شما برای رها کردن ارزشهای شخصیتان به بهانه پیروی میپردازید این است که شاید در عمل چیزی را باور کنید که هماکنون با آن مخالفید. ما باید فضایی ایجاد کنیم که اختلاف عقاید را حفاظت کند و به شیوههای کارآمدی مخالفتهای محترمانه را امکانپذیر کند. [در این صورت] چندین توهم تقریباً یکشبه فرو خواهند ریخت هنگامی که بفهمیم بهرغم تفاوتهایمان زمینه مشترک نیز داریم.
توهم پنجم: شغل
از دهه ۳۰ به این سو معامله این بوده است: استقلال را رها کن، هرگونه کنترل را رها کن، این انتظار را رها کن که کار رضایتبخش خواهد بود و صرفاً کاری را انجام بده که ما به تو میگوییم. چنین سیستمی اساساً به انسانها بیاعتماد است و امروز ما با چنین سیستمهایی زندگی میکنیم. اما چیزی که تغییر کرده این است که مردم دیگر نمیخواهند پیچومهره سیستم باشند. صرفاً نمیخواهند. اولویتهای کاری ما، مردم آمریکا تغییر کرده است. لازم نیست که کار معامله با شیطان باشد. آخرین کار ما «شاخص نیروی کار آمریکا» نام دارد.
ما صرفاً از مردم نپرسیدیم که چه چیزی میخواهند، از آنها خواستیم تا سبکسنگین کنند و از بین ۶۰ اولویتِ شغلی ممکن و متفاوت، انتخابهای دشوار انجام دهند. عجیب نبود که وقتی از آنها پرسیدیم نظر اکثر مردم چه چیزی است، آنها شغل معتبر را به عنوان پنجمین اولویت مهم شغلیِ دیگران انتخاب کردند. اینکه شغل شما معتبر دیده شود. به نظر میرسد که مردم چنین چیزی را میخواهند. چیزی که دنبالش هستیم. اما حقیقت این است که رتبه آن در حوزه شخصی ۵۵ است، از بین ۶۰ تا [اولویت] مردم شغلی را میخواهند که غذای رایگان و کولهپشتی به آنها بدهد؛ یک سازمان یا عنوان شغلی معتبر؛ کاری که بتوانم بهترین دوستم را پیدا کنم. چیزیهایی که بارها به ما گفته شده است. وارد شدن به یک محیط شغلی خوب در واقع برای اکثر کارگران امروز آمریکا پایینترین اولویتها را دارد. تا جایی که رهبری شرکتها نیز تحت این توهمات هستند. آنها همچنان به ترغیب و طراحی محیطهایی ادامه خواهند داد که دیگر سازگاری چندان مناسبی با ترجیحات حقیقی نیروی کار ندارد.
آنها میخواهند که شغل بخش مثبتی از زندگیشان باشد. مردم میخواهند که برای تصمیمگیری در نحوه انجام کارشان، به آنها اعتماد شود و معنا و هدف بیشتری را از شغلشان انتظار دارند. چیزی که مانع میشود ما به جای زندگی خوب صرفاً به کار برای کار فکر کنیم این توهمات هستند که همواره ما را به پیروی از چیزی میرانند که در حقیقتْ گروه به آن ارزشی نمیدهد. لازم نیست همگی از شغلمان استعفا بدهیم و برای یافتن خرسندی، جای دیگری برویم. خرسندی، نزدیکتر از آن است که فکرش را میکنیم و بیشترش تغییرات ظریفی است که خصوصاً به دادن کنترل بیشتر به کارمندان، اعتماد کردن به آنها و گوش کردن به چیزهایی که برایشان مهم است، ارتباط پیدا میکند.
از منظر فردی یعنی با مدیرتان مکالمه کنید و آنچه را که برایتان مهم است بیان کنید. سکوت شما صرفاً تمایل مدیر را به انجام تغییراتی کاهش میدهد که اکثر افراد واقعاً انتظارش را دارند. داشتن مکالمه ایرادی ندارد کار حتماً میتواند بخشی از زندگی رضایتبخش باشد. بسیاری از شرکتها نیاز دارند که ببینید اعتماد کردن به کارمندان کار خطیری نیست. اینکه میتوانید سخت کار کنید تا وضعیت مناسبی را برای افراد بیشتری فراهم کنید و نتیجه آن هرجومرج نیست و به ضرر کارآمدی و سود نمیانجامد، بلکه برعکس.
توهم ششم: آرزوها
خب، ما به عنوان مردم آمریکا برای پیشرفت، چه اولویتهایی داریم؟ شاخص آرزوهای آمریکایی تلاش پاپیولس بود برای فهمیدن سبک-سنگینهای شخصی مردم برای آینده کشور بود: ما صرفاً از شرکتکنندگان پرسیدیم که آیا ما به عنوان کشور بیشتر دودستهایم یا متحد؟ جای تعجب نبود که ۸۲٪ پاسخ دادند ما بیشتر دودستهایم و نیمی از آن افراد معتقد بودند که کشور ما بهشدت دودسته است. با وجود این وقتی که نظر شخصی دقیقاً همان افراد را مشاهده میکنیم با داستان دیگری مواجه میشویم. اگر سیاست را کنار بگذاریم و صرفاً به جمعیتشناسی نگاه کنیم، بدون توجه به جنسیت، نژاد جغرافیا، درآمد و سطح تحصیلات، از ۱۰ اولویت اصلی در ۸ تا از آنها اشتراک داریم و هیچکدام از آنها نیست که جزو ارزشهای بنیادین آمریکایی نباشد (مقصود قانون اساسی آمریکا).
مردم به حقوق فردی اهمیت میدهند به آموزش با کیفیت بالا خدمات درمانی خوب و نظام عدالت کیفری که بدون تبعیض عمل کند. آنها میخواهند که بیتوجه به پیشزمینهشان، رفتار برابری با آنها شود و میخواهند تا جایی در زندگی پیش روند که تواناییها و آرزوهایشان آنها را میبرد اما احساسی هست که این نمیتواند درست باشد. زیرا همه ما تحت این توهم جمعی عمل میکنیم که اختلافنظر و دودستگی گستردهای در جامعه وجود دارد.
بزرگترین توهم از میان همه توهم دودستگی است ما صرفاً بر سر چند موضوع اندک و ساده بهشدت دودستهایم. اما به دلیل اینکه بسیار شدید هستند اشتباهاً به اختلاف گسترده عمومی تفسیر میشود. اما اختلافنظر روی فرایند جوهر دموکراسی است، بیایید مواردی را برگزینیم که اشتراک زمینه داریم اما این توهم ما را متقاعد میکند که چنین نیست. به چیزی شبیه «قانون قدم اول» فکر کنید. یکی از بزرگترین اصلاحات در نظام عدالت کیفری در کل زندگی من.
این [اصلاحات] بخشی به این دلیل انجام شد که شما، افرادی را جمع کردید که حتی فکر نمیکردید با یکدیگر صحبت کنند و بر سر یک هدف مشترک زمینه مشترکی را ایجاد کنند. به چنین چیزی بیشتر نیاز داریم و این قطعاً به آمریکاییهای نیازمند کمک خواهد کرد. اتحاد برای اتحاد، توافق کاذب است. ما نمیخواهیم تفاوتهای واقعی را لاپوشانی کنیم، بلکه ما فرهنگی را میخواهیم که [در آن] محترمانه با یکدیگر رفتار کنیم تا درباره این تفاوتها به شکل کارآمدی قضاوت کنیم. در واقع استراتژی، ساختن پل (در مقابل دیوارکشی) است. واقعاً به معنای ایجاد ائتلافهای نامحتمل برای انجام کارهای فوق العاده است. بنابر این فرخوان برای اتحاد شنیده نخواهد شد. فراخوان برای رفتار محترمانه و شریف با یکدیگر که هر انسانی سزاوار آن است، در عمل توهم دودستگی را سوراخ میکند و ما را قادر میکند که به عنوان مردم دستاوردهای بیشتری را کسب کنیم که اکنون تصورش را هم نمیکنیم.
توهم هفتم: آموزش
آنچه اکنون در سراسر کشور مشاهده میکنیم، تغییر شگرفی در نگرش مردم به رابطه بین مردم و نهادهای ماست. این موضوع در هیچ جا به اندازه حوزه آموزش گسترده نیست. از میان ۶۶ گزینهای که نهادهای آموزش عالی میتوانند ارائه دهند میخواستیم درک کنیم که اولویتهای شما چیست.
به شما تکلیفی داده میشود که در آن دو مدرسه الف و ب وجود دارد شش ویژگی از ۶۶ ویژگی به صورت تصادفی برای هر کدام از مدرسههای الف و ب انتخاب میشد. کدام یک از این دو را انتخاب میکنید؟ این کار را برای شش مدرسه دیگر نیز انجام دهید، با این کار میتوانیم پروندهای را برای اولویتهای مبادلهایتان در حوزه تحصیلات تکمیلی ایجاد کنیم.
آنچه مردم گمان میکنند که دیگران از آموزش عالی میخواهند، دانشگاهی معتبر با تیم ورزشی بزرگ و زندگی اجتماعی پویا است، اما آنچه مردم واقعاً از آموزش عالی میخواهند کسب شغل خوبی است که برایشان معنادار باشد و برای انجام این کار زیر کمترین بدهی باشند. نهادهای فوق العادهای برای آموزش عالی وجود دارد که چشماندازی از آینده آموزش عالی را برای ما ترسیم میکنند. آنها کارهایی را انجام میدهند که بخشبندی شده است، شخصی شده است، استفاده از مدرک شخصیسازی شده به جای مدرک دیپلم برای ارسال پیام بهتر به کارفرما؛ افراد نه فقط به داشتن دیپلم متمایز نشده بلکه به مدرک هیبریدی نیز واقعاً علاقه دارند. دورههای کارآموزی و شاگردی کردن، صرفاً اینطور نیست که درسخوانها بتوانند کار شما را انجام دهند. موفقیت صرفاً وارد شدن به دانشگاه نیست، در واقع این است که آیا ما شما را برای زندگی مطلوبتان مجهز میکنیم [یا خیر]. والدین بهتر از بروکراتها بچههای خودشان را میشناسند. جماعتها بهتر از دولت فدرال ارزشهای خودشان را میشناسند. جایی که زمینه مشترک زیادی داشتیم تعهد به داشتن تجربه آموزشی بسیار شخصی شده بود.
آموزش همیشه بهترین تساویبخش بوده است و خواهد بود؛ بهترین وسیله برای قادر کردن مردم تا واقعاً زندگی مطلوبشان را زندگی کنند که شاید برای عدهای رفتن به دانشگاه باشد و برای دیگران تجارت باشد. آنچه کارآفرینان اجتماعی باید انجام دهند ساختن راهحلها و از بین بردن توهمات است. اگر این کار را درست انجام دهیم و اگر توهم جمعی را تشخیص دهیم، اگر امیال مشترکمان را با هدف جلو بردن آموزش به رسمیت بشناسیم، این شانس وجود خواهد داشت که تغییراتی کاملاً اساسی ایجاد شود و واقعاً میتوانیم نظام آموزشیای داشته باشیم که میخواهیم و سزاوارش هستیم.
توهم هشتم: هنجارهای فرهنگی
مغز ما انسانها دقیقاً مخزن انرژی است. مغز شما همواره به دنبال راههایی برای کاهش مصرف انرژی میگردد. یکی از بهترین راهها برای انجام این کار استفاده از هنجارهای فرهنگی است.
ما در جامعه روی چیزهایی توافق میکنیم که به تسهیل روابطمان کمک و زندگی را برایمان قابل پیشبینی میکنند. هنجارهای فرهنگی عموماً بازتاب اجماع جمعی نسل گذشته است، نه نسل ما. رویهمرفته، به این دلیل که ما در میان آنها متولد میشویم، صرفاً فرض میکنیم که این توافق جمعی بازتاب چیزی راستین و خیر است که مردم واقعاً میخواهند. اما این درست نیست. بسیاری از هنجارها کاملاً دلبخواهانه است و ما باید به هنجارها مشکوک باشیم. زیرا هنجارها میتوانند مدت زیادی وجود داشته باشند، نه به این دلیل که هرگز درست بودهاند، بلکه چون مردم به آنها تردید نکردهاند.
بخشی از مغز که هنجارهای اجتماعی را تعقیب میکند، همان بخشی است که بهطور کل اطلاعات اجتماعی را پردازش میکند و تخطی از یک هنجار اجتماعی دقیقاً همان پیام خطایی را بر میانگیزد که مغزتان هنگام رفتار ضد گروهی شما تولید میکند. هنرمندان در کل تاریخ نقش به چالش کشیدن عامدانه هنجارها را بازی کردهاند آنها از نظر ما عجیب و منفصل از جامعه هستند، زیرا باید باشند و این نوعی ساختار مُجاز برایشان ایجاد میکند تا بتوانند آینهای را مقابل شما بگیرند؛ آیا این واقعاً تو هستی؟ – به چنین چیزی معتقدی؟ – گاهی اوقات واکنش شما این است که بله قطعاً همین است و حتی بابت اینکه سؤال پرسیدهاند احساس توهین به شما دست میدهد. اما اغلب مواقع، نخستین ترک روی هنجاری است که سرانجام میشکند. هنگامی که مردم درباره هنرمند و اثر هنری صحبت میکنند، نه خودِ هنجار، فرصتی برای مردم فراهم میشود که ارزشهای واقعی خود را به یکدیگر آشکار کنند. هنجار میتواند متلاشی شود و هنجار جدیدی میتواند ظاهر شود.
ویتنام با چالش بزرگ سوء تغذیه کودکان مواجه شد چالشی که حل آن اساساً از طریق ابزار سنتیِ بالا به پایین غیرممکن بود. آنها سرانجام این مشکل را با رویکرد کاملاً متفاوتی به نام انحراف مثبت حل کردند. آنها واقعاً داخل جماعتها شدند و گفتند بیایید نمونههایی را پیدا کنیم. افرادی در این جماعتها که انحراف مثبت هستند. یعنی در هر مشکلی که با آن مواجهید، مانند سوء تغذیه، خانوادههایی هستند که فرزندانشان به سوء تغذیه مبتلا نیستند، به رغم اینکه زیر محدودیتهای مشابه با بقیه هستند. آنها کشف کردند که این مادران غذای اندک کودکانشان را با میگو تکمیل میکردند. میگو منبع غذایی رایگان، گسترده و در دسترس بود. اما آنها متوجه شدند که در نقطهای یک هنجار در آن جماعت ظاهر شد که میگفت: میگو برای کودکان مضر است. [اما] مادرانی که این کار را میکردند، مخفیانه انجامش میدادند. آنها نمیخواستند کسی بداند. زیرا میدانستند که یک هنجار اجتماعی را نقض میکنند. کافی نبود به مردم گفته شود که به کودکانشان میگو بدهند. آنها باید این مادران را پیدا میکردند و صدای آنها را بلند میکردند و به آنها فرصت میدادند تا با والدین دیگر تعامل کنند و آن هنجار اجتماعی را بشکنند. اما وقتی این کار را انجام دادند تا دههها دستاوردهای درخشانی در زمینه سوء تغذیه کودکان کسب کردند.
این واقعیت که ما به شدت به راهحلهای از بالا به پایین متخصصان تمایل داریم تنها دلیلی است که انحراف مثبت برایمان عجیب به نظر میرسد، اما در واقع تنها راهیست که خواهید توانست تغییر اجتماعی را زیر توهمات جمعیِ ریشهزده در هنجارهای اجتماعی، پیش برانید. اگر این واقعیت (فکت) را درک کنید و شرایط توانابخشی را فراهم کنید که به انسانهای معمولی اجازه دهد حقیقت خودشان را به یکدیگر آشکار کنند، این توهمات میتوانند به سرعت فرو بریزند و تغییر اجتماعی میتواند در مقیاس و سرعتی اتفاق بیفتد که در غیراینصورت، قابل تصور بهنظر نخواهد رسید.
ثبت ديدگاه