پنج میمون و نردبان: میمون‌ها چه چیزهایی درباره رفتار بشر به ما می‌آموزند؟ از واقعیت تا افسانه

وقتی خلاقیت زیاده‌روی می‌کند

 ‌

‌‌

در این مقاله می‌خوانید:

 

  • افسانه پنج میمون: داستانی که در آن میمون‌ها به دلیل ترس از آب سرد، جلوی یکدیگر را از بالا رفتن از نردبان می‌گیرند، ساختگی است و پایه علمی ندارد.
  • تحریف پژوهش استیفنسون: مایکل میشالکو این داستان را به پژوهشR. Stephenson نسبت داده، در حالی که پژوهش استیفنسون درباره شرطی‌سازی ترس در میمون‌های رزوس بوده و شامل نردبان یا موز نمی‌شده است.
  • اهمیت دقت در نقل علمی: نویسندگان باید هنگام استفاده از داستان‌ها برای انتقال مفاهیم، به صحت علمی آن‌ها توجه کنند و در صورت ساختگی بودن، این موضوع را به‌وضوح بیان کنند.
  • تفاوت در یادگیری اجتماعی: مطالعات نشان می‌دهد که میمون‌ها می‌توانند ترس را از طریق مشاهده رفتار دیگران بیاموزند، اما این یادگیری به نوع محرک و جنسیت میمون‌ها بستگی دارد.
  • نقد علمی داستان: کارشناسانی مانند دکتر جف گالف معتقدند که داستان پنج میمون ترکیبی از چندین مطالعه مختلف است و به‌صورت یکپارچه در هیچ پژوهشی انجام نشده است.

‌ ‌
 ‌ 

نویسنده: داریو ماستری‌پی‌یری؛ دکترای تخصصی، استاد توسعه تطبیقی انسان، زیست‌شناسی تکاملی و عصب‌شناسی در دانشگاه شیکاگو

مترجم: شهاب غدیری

تعداد کلمات: ۱۶۰۰

میانگین زمان مطالعه: ۸ دقیقه

‌ ‌

مایکل میشالکو در یک پست منتشرشده در سال ۲۰۱۱ در سایت Psychology Today با عنوان «میمون‌ها چه چیزهایی درباره رفتار انسان به ما می‌آموزند»، آزمایشی را توصیف می‌کند که شامل پنج میمون، یک نردبان و یک موز می‌شود. شرح این آزمایش همچنین در اینترنت، در قالب‌های مختلفی از بلاگ‌ها، کتاب‌ها و سخنرانی‌ها، بارها بازگو شده است. با این حال، آزمایشی که در این روایت توصیف می‌شود، هرگز واقعاً انجام نشده است.

افسانه پنج میمون و نردبان

میشالکو در پست بلاگ خود شیوه انجام آزمایش را اینگونه توصیف کرد: «این رفتار انسانیِ به چالش نکشیدن فرضیات، مرا به یاد آزمایشی می‌اندازد که روانشناسان سال‌ها پیش انجام دادند. آن‌ها با قفسی شامل پنج میمون آغاز کردند. درون قفس، موزی را به ریسمانی آویزان کردند و زیر آن نردبانی گذاشتند.

مدتی نگذشت که یکی از میمون‌ها سوی نردبان حرکت کرد و از آن بالا رفت تا به موز برسد. به محض بالا رفتن میمون از نردبان، روانشناسان روی بقیه میمون‌ها آب یخ پاشیدند. بعد از مدتی، میمون دیگری برای گرفتن موز اقدام کرد. به محض آنکه پایش به نردبان رسید، دوباره روی بقیه میمون‌ها آب یخ پاشیده شد. خیلی زود، میمون‌ها به‌طور فیزیکی مانع بالا رفتن هر میمونی از نردبان شدند.

سپس روانشناسان آب سرد را قطع کردند، یکی از میمون‌های اولیه را از قفس بیرون آوردند و میمون تازه‌ای را جایگزین کردند. میمون جدید، موز را دید و سمت نردبان رفت. اما با وحشت و شگفتی مشاهده کرد که دیگر میمون‌ها به او حمله کردند. پس از چند تلاش و حمله دیگر، دریافت که اگر بخواهد از نردبان بالا برود، مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرد.

سپس، یکی دیگر از میمون‌های اصلی را بیرون آوردند و باز هم میمون جدیدی را جایگزین کردند. تازه‌وارد سمت نردبان رفت و مورد حمله قرار گرفت. اینبار، تازه‌وارد قبلی با اشتیاق در تنبیه او مشارکت کرد!

به همین ترتیب، میمون سوم، چهارم و پنجم اصلی را نیز با میمون‌های جدید جایگزین کردند. هر بار، تازه‌ترین میمون که سمت نردبان می‌رفت، مورد حمله قرار می‌گرفت. هیچ‌کدام از میمون‌ها نمی‌دانستند که چرا بالا رفتن از نردبان ممنوع است، یا چرا باید میمونی را که قصد بالا رفتن دارد، کتک بزنند.

حمایت مالی

‌‌

«پس از آنکه همه میمون‌های اصلی جایگزین شدند، روی هیچکدام از میمون‌های باقی‌مانده هرگز آب سرد پاشیده نشده بود. با وجود این، هیچ میمون دیگری حتی به نردبان نزدیک نشد تا موز را بگیرد. چرا نه؟ زیرا تا آنجایی که آن‌ها می‌دانستند، اوضاع همیشه همین‌طور بوده است.»

میشالکو سپس چنین نتیجه می‌گیرد: «انسان‌ها گاهی در محیط کار هم همین کار را می‌کنند. چند بار شنیده‌اید که کسی بگوید: «همیشه همین‌طور انجام شده است. چیزی را که کار می‌کند دستکاری نکن.» به جای تردید روی این فرضیات، بسیاری از ما، مانند آن میمون‌ها، صرفاً همان کارهایی را تکرار می‌کنیم که قبلاً انجام شده است. این ساده‌ترین راه است.»

تحریف پژوهش استفنسون

در بخش دیدگاه‌های پست بلاگ میشالکو، فرنس دوال، نخست‌زیست‌شناس برجسته، به صحت آزمایش ابراز تردید کرد و از میشالکو خواست که اگر مرجع علمی برای این پژوهش دارد، ارائه کند. میشالکو در پاسخ به دیدگاه یکی از خوانندگان دیگر، چنین نوشت:

«پنج میمون. این داستان ریشه در پژوهش‌های G.R. Stephenson دارد.

(Stephenson, G. R. (1967). Cultural acquisition of a specific learned response among rhesus monkeys. In: Starek, D., Schneider, R., and Kuhn, H. J. (eds.), Progress in Primatology, Stuttgart: Fischer, pp. 279–۲۸۸.)

استفنسون (۱۹۶۷) به میمون‌های رزوس نر و مادهٔ بالغ آموزش داد تا از دستکاری یک شیء خاص خودداری کنند، سپس حیواناتی ناآشنا (آموزش‌ندیده) را با یک میمون آموزش‌دیده هم‌سن و هم‌جنس در قفسی قرار داد که آن شیء خاص در آن موجود بود.

در یک مورد، یک میمون نر آموزش‌دیده، همتای ناآشنای خود را هنگام تعاملشان از شیء مورد نظر که پیش‌تر تنبیه شده بود، دور کشید؛ در حالی که دو میمون نر آموزش‌دیده دیگر، در مواجهه با نزدیک شدن میمون ناآشنا به آن شیء، حالت‌هایی از «چهره تهدیدآمیز در موقعیت ترس» از خود نشان دادند.

وقتی میمون‌های ناآشنا را به تنهایی در قفسی با آن شیء قرار دادند، آن‌هایی که پیش‌تر با میمون‌های نر آموزش‌دیده هم‌قفس شده بودند، در مقایسه با کنترل‌هایی که اعمال می‌شد، کمتر شیء آزمایشی را دستکاری کردند.»

حمایت مالی


متأسفانه، آموزش و آزمایش در قالب رویه تمایزگذاری انجام نشد، بنابراین ماهیت اطلاعات انتقال‌یافته قابل تعیین نیست، اما داده‌ها همچنان بسیار جالب‌توجه‌اند.
 پژوهش او الهام‌بخش داستان «پنج میمون» شد. برخی باور دارند که این داستان واقعی است، در حالی که دیگران آن را روایت اغراق‌آمیزی از پژوهش او می‌دانند. چه داستان واقعی باشد و چه نه، به نظر من پژوهش منتشرشده‌اش دربارهٔ میمون‌های رزوس، پیام لازم را منتقل می‌کند.

اما ظاهراً میشالکو می‌دانست که پزوهش استیفنسون شامل نردبان یا موز نبود (این بخش از داستان از آزمایش‌هایی الهام گرفته شد که وولفگانگ کوهلر در دههٔ ۱۹۲۰ روی شامپانزه‌ها انجام داده بود)، افزون بر این، گروه میمون‌ها به شیوه‌ای که در داستان توصیف شده است، جایگزین نشدند، یا اینکه میمون‌ها به فردی که می‌خواست از نردبان بالا برود حمله نکردند (چه برسد به اینکه «با اشتیاق در تنبیه شرکت کنند!»)، در نهایت اینکه هیچ میمونی نبود که به دلیل «تا آنجا که می‌دانستند، اوضاع همیشه همین‌طور بوده است» مجدد به نردبان نزدیک نشود.

از واقعیت تا افسانه: اهمیت دقت در نقل علمی

در مورد جمله پایانی میشالکو که گفته بود: «چه داستان واقعی باشد و چه نه، به‌نظر من پژوهش منتشرشده‌اش پیام را منتقل می‌کند»، باید بگویم که به‌شدت مخالفم. اینکه آیا روایت آزمایش واقعی است یا نه، واقعاً مهم است. وقتی افراد در کتاب‌ها یا بلاگ‌ها از آزمایش‌های علمی گزارش می‌دهند، خوانندگان انتظار دارند این گزارش‌ها واقعی باشند. اگر نویسنده‌ای بخواهد برای رساندن پیامی، داستانی بسازد، باید صراحتاً به خواننده بگوید که آن داستان ساختگی است. اگر هم نویسنده به صحت داستان تردید دارد، باید منابع را بررسی کند، یا دست‌کم به خوانندگان هشدار دهد که شاید شرح آزمایش دقیق نباشد.

در این مورد، به نظر میشالکو به منبع اصلی پژوهش دسترسی داشته و می‌دانسته است که روایتش با آن منبع مطابقت ندارد. آزمایش واقعی حتی آن نکته‌ای را هم تأیید نمی‌کرد که میشالکو می‌خواست منتقل کند؛ یعنی اینکه «میمون‌ها صرفاً همان کارهای قبلی را تکرار می‌کنند چون آسان‌ترین کار است.»


آزمایش استیفنسون پژوهشی در زمینه شرطی‌سازی ترس آموخته‌شده بود، که در آن اشیای مختلف (محرک شرطی یا CS) با یک جریان هوای قوی (محرک غیرشرطی یا US) جفت می‌شدند. پس از وقوع شرطی‌سازی، یک میمون نر ناظر در همان محفظه‌ای قرار می‌گرفت که میمون مدل (الگو) نیز در آن بود و این فرصت را می‌یافت که رفتار هراسان مدل را در مواجهه با آن شیء مشاهده کند. در آزمون‌های بعدی که میمون ناظر به‌تنهایی در محفظه قرار داده می‌شد، سه نفر از چهار ناظر از آن شیء ترسیدند، این تجربه نشان می‌داد ترس را از طریق مشاهده رفتار مدل آموخته‌اند.

تفاوت در یادگیری اجتماعی: متغیر جنسیت و نتایج متفاوت

سوزان مینکا، روانشناس، در بازبینی پژوهش استیفنسون، اشاره کرد که هنگام استفاده از سوژه‌های ماده، نتایج کاملاً برعکس بودند: مدل‌هایی که پیش‌تر ترس داشتند، در اثر مشاهده رفتار بدون ترس ناظران، ترس خود را از دست دادند. مینکا متذکر شد که: «…صرف‌نظر از علت این موضوع، این تفاوت جنسیتی پرسش‌هایی جدی درباره پایداری این پدیده ایجاد می‌کند.» پژوهش‌هایی که مینکا خودش انجام داد، نشان می‌دهند که اگر به جای شیء معمولی، از مار به‌عنوان محرک شرطی استفاده شود، ترس می‌تواند از طریق مشاهده مدل انتقال یابد، اما اگر اشیای دیگری مانند وسایل آشپزخانه استفاده شوند، چنین ارتباطی برقرار نمی‌شود.

نقد ساختار علمی داستان

من از دکتر بنت (جف) گالف، روانشناس تطبیقی و متخصص یادگیری اجتماعی در حیوانات، خواستم تا درباره آزمایشی که میشالکو توصیف کرده بود، نظر دهد. او پاسخ داد: «…به نظرم بسیار بعید است که در دهه ۱۹۶۰، فردی با توانمندی محدود استیفنسون برای طراحی و اجرای آزمایش، توانسته باشد آزمایشی به آن سطح از پیچیدگی را که در این داستان آمده است، تصور، به‌خوبی طراحی یا با موفقیت اجرا کند. این داستان ترکیبی  است از کارهای کوهلر با شامپانزه‌ها، پژوهش‌ جیکوب و کمپبل (۱۹۶۱) با انسان‌ها، و پژوهش‌های کوریو و مینکا، به ترتیب روی پرستوهای اروپایی و میمون‌ها. تا جایی که من می‌دانم، هیچ‌گاه پیش از سال ۱۹۹۵ این عناصر در یک الگوی آزمایشگاهی واحد ترکیب نشده بودند.»

نمی‌دانم که نسخه داستانی‌شده پژوهش استیفنسون حاصل تخیل یک نفر بود یا هر بار که شخصی داستان را بازگو می‌کرد، بخشی را به آن افزوده یا کاسته است، همان‌طور که در مورد افسانه‌ها اتفاق می‌افتد. اما روند شکل‌گیری این داستان هرچه باشد، چیزی که در آن بسیار به چشم می‌خورد، وجود حجم زیادی از خلاق‌اندیشی است!

منبع:

Maestripieri, D., PhD. (2012, March 20). When creativity crosses the line. Psychology Today. https://www.psychologytoday.com/us/blog/games-primates-play/201203/what-monkeys-can-teach-us-about-human-behavior-facts-fiction

حمایت مالی