هانا بائر: از سمی نامیدن افراد دست بردارید
♦انتقادی به استفاده از کلماتی نظیر خودشیفته، سمی و غیره در نوشتهها، فرهنگ و روانشناسی عامهپسند
باور به اینکه دیگران ویژگیهای ثابت و غیرقابل تغییر دارند، به رفتار تدافعی، ناتوانی در گوش کردن و شکست در تعیین حد و مرز منجر میشود.
ترجمه: شهاب غدیری
طی چند سال گذشته من متوجه افزایش برچسب «سمی» به عنوان پاسخی به رفتارهای دشوار یا مخرب شدهام. رسانههای پرمخاطبی از قبیل روانشناسی امروز (Psychology Today) تا هاروارد بیزینس ریویو (Harvard Business Review) مقالاتی را در مورد تشخیص یا اجتناب از افراد سمی منتشر میکنند. سیاستمدارانی نظیر میچ مککانل از این اصطلاح برای توصیف دشمنان خود استفاده میکنند. حتی روانشناسان دانشگاهی نیز شروع به استفاده از این زبان کردهاند.
علاقه جمعی به سمی بودن در زمینه اجتماعی قابل فهم است. جنبش MeToo نمونههای حاد بیشماری از جنسیتزدگی در محل کار را آشکار کرد. روانپزشکان علناً درباره این موضوع بحث کردند که آیا دونالد ترامپ، رئیس جمهور [پیشین] ایالات متحده – که از انتقاد خوشش نمیآمد و ظاهراً نمیتوانست جلوی اخراج افراد را بگیرد – به اختلال شخصیت مبتلا هست یا خیر. مفاهیم عدالت اجتماعی مانند «مردانگی سمی» جذب در فضاهای باب روز شد.
اکنون پزشکان و افراد عادی مطالب بیپایانی از محتواهای خودیاری و روانشناسی پاپ را با موضوعاتی نظیر اینها تولید میکنند که چگونه در هر مصاحبه شغلی، در جمع اعضای خانواده همسر یا مجموعهای از قرار ملاقاتهای احتمالی در کمین افراد به اصطلاح سمی باشید. مانند بسیاری از اصطلاحات محاورهای که پدیدههای روانی را توصیف و تعیین میکنند، سمی بودن هم اصطلاحی نامشخص است.
افراد سمی قلدر یا قربانی، بیش از حد درگیر یا بیش از حد حذف شدهاند، بیش از حد منفی یا بیش از حد مثبت هستند. اگرچه این نوع برچسب زدنهای کلی فریبنده است، اما با مشکلات زیادی همراه میشود. مبنای این بحث بر علم مشکوکی استوار است و رفتاری غیرمفید و قضا و قدرگرا را از افراد هر دو طرف درگیری برمیانگیزد.
تصور متعارف از فرد سمی را میتوان به دستهبندی بالینی اختلالات شخصیت باز گرداند، مجموعهای مبهم از تشخیصهایی که با اختلال عملکرد بین فردیِ ثابت و ظاهراً مادامالعمر تعریف میشوند. آسیبشناسی شخصیت، اگرچه در گفتمان جریان اصلی مشروع شناخته میشود، از طرف پزشکان واقعی به شدت مورد مناقشه است.
برای نمونه، اختلال شخصیت خودشیفته بهقدری مورد بحث است که تقریباً از نسخه ۲۰۱۳ راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (مرجع رسمی اختلالات روانپزشکی ایالات متحده) حذف شد، بخشی به این دلیل که پزشکان نمیتوانستند روی معنای دقیق آن به توافق برسند. ارجاعات به روانپریشی، مانند سمی بودن، در فرهنگ عامه فراگیر شده است، بهرغم این واقعیت که چنین تشخیصی در دستورالعملهای رسمی روانپزشکی وجود ندارد.
ابزارهای بالینی برای ارزیابی روانپریشی مشکوک هستند، اما این ضعف بالینی از شیوع این مفهوم چیزی کم نکرده است.
جاناتان متزل، روانپزشک و مورخ، بهطور مفصل مسیرهایی را مستند کرده است که طبقهبندیهای بالینی با تغییر فرهنگ شکل میگیرند و مبدل به تغییرات فرهنگی میشوند. اگر گوروهای خودیاری YouTube و درامهای جنایی تلویزیونی، داستانهایی را درباره خودشیفتگی، روانپریشی یا سمی بودن بیان میکنند، ما شروع به شناسایی این دستهبندیها در دادگاهها، کلینیکها، اتاقکها و زندگی خودمان میکنیم.
بنابراین، اگر خودشیفته و بیمار روانی لزوماً مقولههای علمی ثابتی نیستند، ما درباره افرادی که شخصیت دشواری دارند چه میدانیم؟ به طور کلی، افراد انعطافپذیر هستند و تغییر زمینهها و تجربیات میتواند موجب رفتارهای بسیار متنوعی شود.
تحقیقات نشان میدهد که حتی سبکهای شخصیتی دشوار نیز میتوانند به مرور زمان تغییر کنند، نه اینکه ثابت و بیتحرک باشند. این کارشناسان لجوج تعارضها، توجه زیادی به بازیگران بد نمیکنند، بخشی به این دلیل که میدانند دینامیکها و موقعیتها سمی هستند، نه افراد.
برای مثال، سمی بودن در محیط کار را در نظر بگیرید. تحقیقات نشان میدهد وقتی افراد صاحب قدرت سلطهورزی میکنند، تحت تأثیر قدرتی هستند که زمینه برایشان تضمین کرده است. بهطور قطع، رئیس شما احمق است، اما «سمی» نامیدن او، موجب نادیده گرفتن نکته اصلی میشود؛ مشکل بزرگتر، محل کار سلسله مراتبی و موقعیتهای قدرت نظارت نشده است، نه ویژگی ذاتی آن شخص. نیازی نیست با رئیس آشغال همدردی کنید تا تفاوت بین این که بگویید کسی شما را عذاب داده و اینکه او مادرزادی بد است را ببینید.
پس اگر علم مشکوک است، چرا یکدیگر را سمی بنامیم؟ تا حدودی به این دلیل که بهلحاظ عاطفی رضایتبخش است که دیگران را برای ناراحتی خودمان سرزنش کنیم.
مردم در واقع به احساس نارضایتی معتاد میشوند. به خصوص هنگامی که استرس داریم، به دنبال راههایی هستیم که موقعیتهای دشوار را بهعنوان لحظاتی که مظلوم واقع شدیم، روایت کنیم. این الزام به سرزنش دیگران تا حدودی همان چیزی است که گوروهای خودیاری متمرکز روی «سمی بودن» میفروشند: آنها از شما میخواهند که تفاوتهای ریز یا تأمل در خود را کنار بگذارید و محکوم بودن را در آغوش بگیرید.
در شرایط سخت، بخشی از درون ما نگران است که همه اینها تقصیر ماست. سرزنش حفاظ است، زیرا به این معنی است که ما هیچ مشکلی نداریم. کاوش در احساس گناه یا شرم به خاطر کار کردن برای یک رئیس قلدر یا قرار ملاقات با شخصی اهمالکار به ما کمک میکند تا آنقدر شجاع باشیم که موقعیت بدی را ترک کنیم یا تغییر دهیم (بدون توسل به سرزنش شخصیت درونی یک نفر دیگر).
اما اگر طرف مقابل واقعاً مقصر همه آسیبها باشد، در اینصورت آیا آنها سمی هستند؟ تحقیقات نشان میدهد این باور که دیگران ویژگیهای ثابت و غیرقابل تغییر دارند (از جمله آسیبشناسی شخصیت اصطلاحاً «سمی») به حالت تدافعی، ناتوانی در گوش کردن و عدم تعیین مرزها منجر میشود (زیرا اگر آنها نتوانند تغییر کنند چه فایدهای میتواند داشته باشد؟). برعکس، این باور که مردم میتوانند تغییر کنند به ما کمک میکند تا دیدگاههای خود را تغییر بدیم و پیچیدگیها را در درگیریهای حتی افراطی تحمل کنیم.
البته، جهان سرشار از دینامیک قدرتهای نابرابر و سوء استفاده از قدرت است. اما زمانی که افراد با مقادیر برابر قدرت یکدیگر را به «سمی» بودن، «فریبکار» بودن (manipulative) یا «خودشیفته» بودن متهم میکنند، اغلب راه خروج ساده را انتخاب میکنند.
در شرایط وابستگی متقابل که با آسیبهای شدید همراه است، چنین کاری ممکن است به افراد بحرانزده کمک کند تا برای رها کردن خودشان، بهطور موقت رئیس، دوست دختر یا والدینشان را بهلحاظ آسیبشناختی «بد» تعریف کنند. اما در دراز مدت، برای توصیف رفتار بد آنها، توسل به اینکه آنها بیماریهای ثابتی دارند، مشکلاتی را برای همه طرفها ایجاد خواهد کرد.
مردم کارهای بدی در حق یکدیگر میکنند. من معتقدم افرادی که از آسیب جدی جان سالم به در میبرند باید آن آسیب را به هر نحوی که برای بهبودیاش لازم میدانند، روایت کنند. من همچنین به عنوان یک روانشناس در حال آموزش، معتقدم که کنار گذاشتن چارچوبهای شرور/قربانی میتواند بسیار متحول کننده باشد.
وقتی درد خودمان را به بیماری ثابت و بدخواهانه طرف مقابل نسبت دهیم، ناراحتی عاطفی اندکی کاهش پیدا میکند. اما افرادی که در پریشانی و ناراحتی هستند میتوانند با اجتناب از اظهارات کلی و قاطعانه در مورد روان دیگران، قدرت، خلاقیت و اختیار یا عاملیت بیشتری را در موقعیتهای حساس و دشوار احساس کنند.
- هانا بائر دانشجوی دکترای رشته روانشناسی بالینی در نیویورک است. اولین کتاب او «موزه خودکشی دختران تراجنسیتی» (انتشارات Hesse) در سال ۲۰۱۹ منتشر شد.
منبع مقاله، تاریخ انتشار: ۲۶ جولای ۲۰۲۱
ثبت ديدگاه