عشق دقیقاً چیست و چرا اهمیت دارد؟


♦ عشق در جهان کنونی ما با تحسین اشتباه گرفته می‌شود، اما چه می‌شد اگر عشق را نه در ستایش زیبایی و قدرت، بلکه در شفقت به رنج، در مهربانی با ضعف، و در بخشایش گناه بازشناسیم؟ مقاله زیر از الن دو باتن تلاش می‌کند با نگاه متفاوت و انسانی به معنای راستین عشق نظر کند؛ عشقی که نه صرفاً شور و کشش، بلکه توان دیدن انسانیتِ پنهان در دل خطا، خشم و شکست است.

 ‌ 

نویسنده: الن دو باتن

مترجم: شهاب غدیری

تعداد کلمات: ۱۱۰۰

میانگین زمان مطالعه: ۵ دقیقه

‌ ‌

در جوامع بشری به‌قدری از عشق صحبت می‌شود که طبیعی است فرض کنیم تاکنون باید به‌خوبی چیستی و چرایی اهمیت عشق را درک کرده باشیم. عشق، همان احساس شورانگیزی است که در حضور کسی با توانایی‌ها و استعدادهای خارق‌العاده – اغلب با زیبایی یا هوش زیاد – به ما دست می‌دهد؛ کسی که امیدواریم علاقه‌اش را به ما بازگرداند و سخت مشتاق لمس‌، نوازش کردن‌ و روزی، شریک زندگی‌ شدن با او هستیم.

این تعریف آن‌قدر منطقی به نظر می‌رسد و از پشتوانه فرهنگی نیرومندی برخوردار است که ممکن است چشم‌انداز دیگری از عشق را به‌کلی نادیده بگیریم؛ تعریفی که نه گرد ستایش قدرت، بلکه بر مدار شکیبایی و مهربانی با ضعف‌ها و زشتی‌ها می‌گردد.

بر پایه این دیدگاه، ما عشق را آنگاه نشان می‌دهیم که در راه بازگشت به خانه با مرد مستی مواجه می‌شویم – آفتاب‌سوخته و ژولیده، لبریز از بوی تندِ آبجو و در حال عربده کشیدن – و اینبار به‌جای آنکه نگاهمان را برگردانیم، گام درونیِ بزرگی برمی‌داریم (همراه با همه رفتارهای بیرونی‌ای که شاید درپی داشته باشد): اینکه او را نسخه‌ای از خودمان در نظر بگیریم، گرفتار در همان هیجانات و بی‌قراری‌ها، مبتلا به همان اشتیاق‌ها، دل‌آزرده از فقدان‌هایی مشابه و سزاوار همان اندازه شفقت و مدارا.

عشق را آنگاه هم نشان می‌دهیم که در فرودگاه فرد خوش‌پوشی را می‌بینیم که با غرور و لحن سلطه‌گرانه‌ای فریاد می‌زند، آکنده از حس حق‌به‌جانبی به نظر می‌رسد، اما ما بی‌درنگ او را دیوانه یا طلبکار نمی‌خوانیم، بلکه به خودمان زحمت می‌دهیم که انسان ترسان و آسیب‌پذیری را ببینیم که پشت آن هیاهو پنهان شده است؛ وقتی کنجکاو می‌شویم بدانیم کدام بیماری روحش را آزرده کرده، چه زخمی بر او نشسته و چرا ممکن است تا این اندازه ترسیده باشد.

عشق را آنگاه هم نشان می‌دهیم که کودک خردسالی را می‌بینیم که خود را در راهروی فروشگاه به زمین می‌کوبد و مدام فریاد می‌زند که چیزی را می‌خواهد و ما نه‌فقط بر این تمرکز می‌کنیم که چقدر چرخ‌دستی‌مان به‌سختی از کنار او عبور می‌کند و جیغ‌هایش چقدر گوش‌خراش و اعصاب‌خردکن است، بلکه در کنار آن، حس می‌کنیم که چقدر ناامیدی‌اش را درک می‌کنیم و شاید دلمان بخواهد به او بگوییم که درد او، در شکل کلی‌اش، درد ما هم هست و ما نیز دوست داشتیم به سینه مهربان بزرگ‌تری پناه ببریم و بشنویم: «می‌فهمم، می‌فهمم»… تا وقتی که درد فروبخوابد.

این هم عشق است، مناسب‌ترین و جدی‌ترین گونه‌اش در جهان، وقتی شریک زندگی‌مان، در این موقعیت، بی‌منطق، بی‌انصاف، تنگ‌نظر و عصبانی است و ما، برخلاف آن‌چه به‌راحتی ممکن بود اتفاق بیفتد، با خشم همراه با خودبرحق‌ بینی پاسخ نمی‌دهیم، بلکه لحظه‌ای درنگ می‌کنیم و با خودمان فکر می‌کنیم که چرا این آدمِ پیش‌تر عاقل و دل‌نشین، چنین از هم پاشیده است؟ احتمال می‌دهیم که شاید دیشب خوب نخوابیده است، شاید از آینده می‌ترسد، شاید در درونش با احساساتی آکنده از نفرت از خود دست‌وپنجه نرم می‌کند، احساساتی که حتی به‌درستی آن‌ها را نمی‌فهمد یا نمی‌داند چطور مهارشان کند. در چنین لحظه‌ای، با آن‌که هزاران دلیل برای در کوبیدن و ترک کردنش داریم، اگر در آغوشش بکشیم، این عشق خواهد بود.

اگرچه هزاران ترانه عشق را می‌ستایند، کار چندان دشواری نیست عاشق کسی شویم که در بهترین حالت خودش ظاهر شده است، جلوه‌ای زیبا دارد و با وقار در جهان حرکت می‌کند. آن‌چه واقعاً شایسته توجه ماست، عشق به چیزی‌ است که معیوب، پیچ‌خورده، آزرده و از خود بیزار است. در این تعریف، عشق تلاشی است برای تصور دقیق‌تر خود در زندگی انسان دیگری که تحسین یا حتی دوست داشتن او ساده نیست.

این عشق است که رمان‌نویسی سیصد صفحه صرف شرح دقیق زندگی درونی یک جنایتکار خشن می‌کند و به ما امکان می‌دهد کودک معصومی را ببینیم که در درون این بزرگسال گناهکار پنهان مانده است.

در سنت غربی، این مردی از ناصره بود که به یادماندنی‌ترین نمونه‌های چنین عشقی را به ما نشان داد؛ کسی که مهرورزی متفاوتی از رومیان و یونانیان را به چیز با شکوهی تبدیل کرد: عشق به روسپی، زندانی، گناهکار؛ عشق به نگون‌بخت، فاجعه‌زده و دشمن.

حمایت مالی

اگر از این شیوه نتیجه بگیریم، باید بگوییم که یک اپلیکیشن «مسیحیِ» همسریابیِ واقعی، نه فقط افراد زیبا و درخشان را برجسته می‌کرد و نه به ما اجازه می‌داد با یک حرکت انگشت، هر فرد اندکی ناپسند را کنار بگذاریم، بلکه ما را بی‌هشدار، در برابر عکس‌هایی از انسان‌هایی با چالش‌های عظیم، مانند جذامیان بدبو، منحرفان تکان‌دهنده متوقف می‌کرد و با لحنی آکنده از اقتدار الهی فرمان می‌داد: «عشق بورز! همین‌جا که نفرت‌ ورزیدن چقدر طبیعی و آسان است، وظیفه تو عشق است…».

اینکه چنین فرمانی امروزه بسیار غریب و مضحک به گوش می‌رسد، نشان می‌دهد تا چه حد همه‌چیز را درباره این نوع عشق از یاد برده‌ایم؛ تا چه اندازه به عشقی که صرفاً نوعی تحسین است، پایبند مانده‌ایم. با این‌حال، می‌توان گفت هیچ‌چیز در جهان از این عشق مهم‌تر نیست؛ عشقی که ملّت‌ها را از ورطه تعصب نجات می‌دهد، جنگ‌ها را متوقف می‌کند و انتقام‌جویی‌ها را منع می‌کند، خشم‌ها را آرام می‌سازد، مانع قتل‌ها می‌شود و بقای تمدن را ممکن می‌کند. عشق راستین، دقیقاً آن‌جاست که به دیگری نه آن‌چه سزاوارش است، بلکه چیزی را بدهیم برای زنده ماندن به آن نیاز دارد.

و نه کم‌اهمیت‌تر از این، روح عشق از ما می‌خواهد بپذیریم که شاید روزی خود ما نیازمند چنین عشقی شویم؛ عشقی در قالب بخشایش. ما نمی‌توانیم همیشه بر این تکیه کنیم که حق با ماست؛ یا همیشه بر پایه درستکاری و خوبی بدون خرده‌شیشه‌ خودمان، از دیگران طلب‌کار باشیم. شاید روزی مجبور شویم برای طلب رحم فریاد بزنیم. شاید هیچ پایی برای ایستادن نداشته باشیم. شاید رفتار احمقانه‌ای کرده باشیم و شایسته بدترین نوع مجازات از سوی قاضی‌ای باشیم که تنها بر اساس متن قانون حکم می‌دهد.

در چنین لحظه‌ای باید امید داشته باشیم که هنوز کسانی در اطراف ما هستند که معنای عشق حقیقی را به خاطر دارند؛ کسی که شهامت آن را دارد که به ما چیزی را ندهد که سزاوارش هستیم، کسی که به یاد آورد کودکی بی‌گناه و شیرین در پس این بزرگسال زشت‌کردار و به‌سختی قابل‌تحمل پنهان شده، کسی که بتواند از میان جمعیت تمسخرکننده عبور کند و پناه و دلگرمی‌مان شود و بداند که هر انسانی سزاوار بخشش و خیال‌ورزی است.

و شاید، با همین الگو، ما نیز به انسان‌هایی تبدیل شویم که می‌دانند چگونه «درست» عشق بورزند و پس از آن‌که بحران شخصی‌مان گذشت، بکوشیم عشقی را به دیگرانی عرضه کنیم که خودشان نیز در آن شکست خورده‌اند – شاید به شیوه‌هایی شبیه به خودمان و شاید متفاوت – تا جامعه، در این دادوستد پربار تخیل، به جایی کم‌تر ترسناک و کم‌تر سراسیمه بدل شود؛ جایی که در آن، بتوانیم با یکدیگر چنان رفتار کنیم که گویی کودکانی بازیگوش و قابلِ نجات هستیم، نه بزهکاران خطرناک و سزاوارِ نفرت و فراموشی.

منبع: the school of life

حمایت مالی

مطالب پیشنهادی:

دوستی کلمه‌ایست که می‌تواند یادآور بهترین لحظات خوش، و در عین حال عمیق‌ترین ناکامی‌های ما باشد. اما به راستی هدف دوستی چیست و ما چرا نیاز داریم که دوست داشته باشیم. الن دو باتن در این فرسته تلاش کرده است به پرسش‌ها بپردازد. اما آیا دوستی را باید به هر قیمت و بدون هیچ محدودیتی ستایش کرد؟ همانطور که می‌دانیم دوستی‌های نامناسب می‌تواند بهای بسیار سنگینی داشته باشد. مقاله «روان‌شناسی تاریک دوستی»، تلاش می‌کند به این سویه نامطلوب تجربه دوستی بپردازد.