حماقت قدرت: درباره قدرت حماقت (بخش سوم): 

چرا قدرت انسان‌ها را احمق‌تر می‌کند؟


آیا قدرت واقعاً باعث افزایش حماقت می‌شود؟ در بخش سوم از مقاله‌های درباره قدرت حماقت با نام حماقت قدرت، به تأثیر قدرت بر رفتار انسان‌ها می‌نگریم. این مقاله تلاش دارد تا نشان دهد چرا افراد در موقعیت‌های قدرت، بیشتر دچار خطاهای احمقانه می‌شوند. آیا راهی برای مهار این روند وجود دارد؟

 ‌ 

نویسنده: جیانکارلو لیوراگی

مترجم: شهاب غدیری

نوشته شده در آوریل ۲۰۰۲ (بخشی از نوشته در دسامبر ۲۰۰۶ روزآمد شده است)

 ‌ ‌

تعداد کلمات: ۳۶۰۰

میانگین زمان خواندن: ۱۸ دقیقه

‌ ‌

۱. مقدمه

اولین پیش‌نویس این مقاله را در اکتبر ۱۹۹۷ نوشتم. بیش از چهار سال نیمه‌کاره باقی ماند. با همان مشکلی مواجه شدم که والتر پیتکین در ۱۹۳۴ هنگام انتشار کتاب «مقدمه‌ای بر تاریخ حماقت بشری» با آن روبه‌رو شده بود (به بخش اول «قدرت حماقت» مراجعه کنید).

هر بار که قصد داشتم روی این مقاله کار کنم، نمونه‌های جدیدی از «حماقت قدرت» پیش رویم ظاهر می‌شدند. چه در رویدادهای روزمره و چه در گوشه‌ای از تاریخ اخیر یا گذشته.

تمرکز بر هر یک از این نمونه‌ها به معنای درگیر شدن با پیچیدگی‌های شگفت‌انگیز وقایع جدی و تراژیک بود؛ یا شرایطی که احتمالاً به فاجعه می‌انجامند و پیش از وقوع به‌درستی مدیریت نمی‌شوند. این موضوع‌ها آن‌قدر پیچیده‌اند که نمی‌توان به‌طور مؤثر در یک متن کوتاه به آن‌ها پرداخت. توضیح آن‌ها بدون مطالعات عمیق که سال‌ها طول می‌کشد بسیار دشوار است.

بنابراین تصمیم گرفتم نمونه‌ها و جزئیات را کنار بگذارم و به نظریه کلی بپردازم. نظریه‌ای که امیدوارم اساساً ساده و واضح باشد، اگرچه متأسفانه راه‌حل ساده‌ای ارائه نمی‌دهد.

جوهر علم حماقت‌شناسی تلاش برای توضیح این پرسش است که چرا چیزها به‌درستی کار نمی‌کنند – و چقدر از این وضعیت ناشی از حماقت بشری است، که عامل بیشتر مشکلات ماست. حتی وقتی عامل اصلی حماقت نیست، واکنش‌های احمقانه ما یا تلاش‌های نادرست برای حل مشکل اوضاع را بدتر می‌کند.

این تحلیل، ذاتاً تشخیصی است، نه درمانی. ایده این است که اگر بفهمیم حماقت چگونه عمل می‌کند، شاید بتوانیم تأثیرات آن را کمی بهتر کنترل کنیم. شکست کامل آن غیرممکن است، چون بخشی از ذات بشر است. اما با آگاهی از وجود آن و فهم نحوه عملکردش، می‌توان تأثیراتش را به میزان قابل توجهی کاهش داد و از غافل‌گیری کامل پیشگیری کرد.

من این موضوع را به‌طور محدود در بخش اول «قدرت حماقت» بررسی کرده‌ام همان‌طور که همه حماقت‌شناسان می‌دانند، این موضوع آن‌قدر گسترده است که چنین نظرات کوتاهی فقط می‌توانند سطح را خراش دهند؛ اما اگر توانسته باشم خوانندگان را به تأمل درباره آن وادار کنم، این بزرگ‌ترین دستاوردی است که می‌توانم تصور کنم.

حماقت هر انسان به‌تنهایی مشکل بزرگی است. اما وقتی حماقت افرادی را بررسی می‌کنیم که دارای «قدرت» هستند – یعنی کنترل سرنوشت دیگران را در دست دارند – تصویر تغییر می‌کند.

همان‌طور که در دو بخش اول مطرح شد، همچنان به تعریف حماقت و هوش بر اساس اثرات رفتار انسانی پایبند خواهم ماند. اما وقتی رابطه برابر نباشد، تفاوت‌های اساسی ایجاد می‌شود. یک نفر یا گروه کوچکی از افراد می‌توانند بر زندگی و رفاه تعداد بیشتری تأثیر بگذارند. این وضعیت روابط علت و معلولی در سیستم را تغییر می‌دهد.

۲. قدرت، بزرگ و کوچک

قدرت همه‌جا حضور دارد. ما همگی تحت تأثیر قدرت دیگران هستیم و (به‌جز در مواردی مانند بردگی مطلق) خودمان نیز بر دیگران اعمال قدرت می‌کنیم. شخصاً از مفهوم قدرت بیزارم، اما بخشی از زندگی است. والدین بر فرزندان خود قدرت دارند (یا قرار است داشته باشند)، اما کودکان نیز قدرت زیادی بر والدین خود دارند و اغلب آن را بی‌رحمانه به کار می‌گیرند. ما ممکن است «مالک» گربه، سگ، اسب، همستر، فیل یا شتر، قایق بادبانی، خودرو، تلفن یا کامپیوتر باشیم، اما اغلب خود تحت تأثیر قدرت آن‌ها قرار داریم.

بررسی پیچیدگی روابط انسانی برای این موضوع بسیار دشوار است. بنابراین روی واضح‌ترین موارد «قدرت» تمرکز می‌کنم: موقعیت‌هایی که شخص، اقتدارِ تعریف‌شده‌ای بر تعداد زیادی از افراد (یا حتی تعداد کمی) دارد.

از لحاظ نظری، همگی تمایل داریم که قدرت تا حد ممکن محدود باشد و قدرتمندان شوند. ما این را «دموکراسی» می‌نامیم. یا در سازمان‌ها به آن رهبری، انگیزه‌بخشی، مسئولیت‌پذیری توزیع‌شده، مشارکت و توانمندسازی شخصی می‌گوییم – در مقابلِ اقتدار، بروکراسی، تمرکزگرایی یا انضباط رسمی.

اما تعداد کمی از مردم واقعاً خواهان آزادی واقعی هستند. مسئولیت بار سنگینی است. برای بسیاری راحت‌تر است که «دنباله‌رو» باشند، اجازه دهند حکمرانان، رؤسا، «رهبران فکری»، انواع گوروها، ستاره‌های سینما و شخصیت‌های تلویزیونی مسیر را تعیین کنند و بیندیشند – و اگر ناراضی بودیم آن‌ها را مقصر بدانیم.

از سوی دیگر، افراد خاصی هم هستند که از قدرت لذت می‌برند. زیرا حاصل تلاش و فداکاری عظیمی که برای به دست آوردن قدرت زیاد می‌کنند، کسب برتری است.

باید فرض کنیم که اصل کلی همچنان صادق است: تعداد افراد احمق صاحب قدرت با تعداد افراد احمق در سایر بخش‌های زندگی اجتماعی بشر یکسان است و تعدادشان همیشه بیشتر از تصور ماست. اما دو چیز متفاوت است: رابطه و نگرش.

۳. قدرتِ قدرت

قدرتمندان قدرت بیشتری از دیگران دارند. این جمله آن‌قدر هم که به‌نظر می‌رسد واضح نیست. شاید بگوییم این همیشه درست نیست. افراد ظاهراً قدرتمندی هستند که تأثیر واقعی‌شان کمتر از کسانی است که بسیار کمتر قابل مشاهده‌اند. اما برای بحث حاضر باید از این موضوع پرهیز کنیم. صرف‌نظر از اینکه قدرت حقیقی چگونه و چرا حفظ و استفاده می‌شود، این موضوع درباره قدرت واقعی است؛ رابطه نابرابر ناشی از این است که برخی افراد تأثیر بیشتری بر شرایط دارند و در بسیاری از موقعیت‌ها تعداد کمی از افراد می‌توانند به تعداد زیادی آسیب یا سود برسانند.

یکی از شروط اساسی و کاملاً واضح این است که تأثیر رفتار را باید، نه با معیار کسی که کار را انجام می‌دهد، بلکه – از سوی دیگر – با دیدگاه کسی اندازه‌گیری کرد که تحت تأثیر رفتارهای آن شخص (یا عدم کنش او) قرار می‌گیرد.  نتیجه واضح این مفهوم مهم تغییر اساسی در مختصات دکارتی است (نک به بخش اول). آسیب (یا فایده)، به تعداد افراد دخیل و تأثیر اعمال و تصمیمات بستگی دارد.

اگر شخص در رابطه‌ای «برابر» به اندازه خسارتی که به دیگری وارد می‌کند، فایده کسب کند، کل سیستم متعادل باقی می‌ماند. اما به‌طور مشخص وقتی که تفاوت در قدرت وجود دارد، چنین نیست.

به‌لحاظ نظری، می‌توان فرض کرد، چون درصد افراد باهوش یا احمق یکسان است، تأثیر قدرت متعادل خواهد بود. اما وقتی قدرت با تعداد زیادی از افراد سر و کار دارد، رابطه یک‌به‌یک از بین می‌رود. شنیدن، درک کردن، اندازه‌گیری تأثیر و برداشت‌ها بسیار دشوارتر می‌شود. نوعی از «اثر دوپلر» یا تغییری در این فرآیند ایجاد می‌شود که عامل حماقت را تقویت می‌کند. همه مطالعات جدی درباره نظام‌های قدرت (حتی اگر لزوماً بر پایه این ایده نباشند که قدرت احمقانه است) به لزوم تفکیک قدرت و رسمی‌سازی تعارضات قدرت اشاره دارند تا این تعارضات به خشونت منجر نشوند و از «قدرت مطلق» (یعنی حماقت شدید) جلوگیری شود. این مسئله به‌تنهایی کافی است که ما را همیشه نسبت به هرگونه تمرکز افراطی قدرت هشیار نگه دارد و توضیح دهد چرا بسیاری از امور آن‌گونه که باید کار نمی‌کنند. اما ماجرا به همین جا ختم نمی‌شود.

۴. سندروم قدرت

مردم چگونه قدرت را به دست می‌آورند؟ گاهی حتی بدون تلاش. دیگران به آن‌ها اعتماد می‌کنند و قدرت را به آن‌ها می‌سپارند. آن‌ها رهبری طبیعی دارند و احساس مسئولیت می‌کنند. این فرآیند، در بیشتر موارد، به تولید قدرت «هوشمندانه» می‌انجامد. وضعیتی که در آن رهبران منتخب به نفع خود عمل می‌کنند – و بسیار بیشتر از آن برای دیگران مفید هستند. گاهی این فرآیند حتی به فداکاری عمدی منجر می‌شود، آنگاه که افراد به‌طور آگاهانه به خود آسیب می‌زنند تا به نفع دیگران عمل کنند. اگر این کار به‌صورت عمدی، و به دلایل اخلاقی، از جمله حس خوب شخصی و تأیید دیگران انجام شود، و او خیر عمومی را به نفع شخصی ترجیح دهد، در دسته «بداقبال» قرار نمی‌گیرد.  اما نمونه‌های چنین قدرت «هوشمندانه» بسیار کمتر از چیزی است که همه ما علاقه به دیدنش ببینیم. چرا؟

دلیلش این است که بر سر قدرت رقابت وجود دارد. افرادی که به دنبال قدرت فی‌نفسه نیستند و بیشتر روی کمک به دیگران تمرکز می‌کنند، زمان و انرژی کمتری برای کسب قدرت بیشتر – یا حتی حفظ قدرت کنونی خود – دارند. از سوی دیگر، تشنگان قدرت بدون توجه به تأثیر آن بر جامعه، روی مبارزه برای قدرت تمرکز می‌کنند. اکثر افراد جایی بین دو انتهای طیف قرار می‌گیرند، با انواع مختلفی از ظرافت‌ها و تفاوت‌ها. اما عنصر قدرت‌طلبانه در بازی قدرت تهاجمی‌تر است و به همین دلیل قدرت بیشتری کسب می‌کند.

حتی افرادی که با انگیزه‌های اولیه بسیار سخاوتمندانه وارد عرصه قدرت می‌شوند، ممکن است با گذر زمان مجبور شوند انرژی بیشتری را برای حفظ یا افزایش قدرت صرف کنند – تا جایی که اهداف اولیه خود را نیز دیگر نبینند.

یکی دیگر از عوامل وخیم‌کننده اوضاع، جنون عظمت است. قدرت مانند دارویی اعتیادآور است. افراد قدرتمند اغلب باور می‌کنند که چون قدرت دارند، از انسان‌های عادی بهتر، باهوش‌تر و عاقل‌تر هستند. آن‌ها همچنین با چاپلوسان، دنباله‌روها و فرصت‌طلبانی احاطه می‌شوند که این توهم را تقویت می‌کنند.

قدرت جذابیت جنسی دارد. این فقط یک تعبیر نیست. غریزه‌ای در طبع گونه انسانی ما وجود دارد که افراد قدرتمند (یا افرادی که  قدرتمند به نظر می‌رسند) را از نظر جنسی جذاب می‌کند. با این حال، اکثر افرادی که در بازی قدرت مشارکت دارند، آن‌قدر درگیرش هستند که نمی‌توانند روابط جنسی مناسبی داشته باشند – یا به احساسات، عاطفه و عشق اهمیت بدهند.

افرادی که قدرت دارند یا به دنبال آن هستند، به اندازه هر شخص معمولی احمق یا باهوش هستند. آن‌ها اغلب زیرک، حیله‌گر و چالاک‌اند. اما اگر روش اندازه‌گیری هوش و حماقت را بر اساس اثر رفتار، نه انگیزه یا تکنیک، دنبال کنیم، تغییر واضحی در نتیجه ایجاد می‌شود. همان‌طور که در نمودار زیر («مختصات دکارتی») دیده می‌شود. فلش قرمز نشان‌دهنده «عامل قدرت» است. با تغییر از «هوش» به «حماقت»، زوالی کلی در سیستم ایجاد می‌شود.

قدرت حماقت

شکل ۱- خواننده دقیق شاید متوجه شود که فلش در یک طرف قرار دارد. هدف، نشان دادن این واقعیت است که افراد کمی (صاحبان قدرت و اطرافیانشان) برخی از مزایا را کسب می‌کنند – و بنابراین سیستم از مرکز منطقه «باهوش» به محدوده «احمق» تغییر نمی‌کند، بلکه  با عبور از ربع چهارم آسیب‌رسانی به سمت راست پایین متمایل می‌شود. برای چند نمودار دیگر که نشان‌دهنده سایر تحولات احتمالی هستند نک. به توضیحات ۱ (انتهای متن)، با عنوان «چهار نمودار: پانویسی برای حماقت قدرت»

پیگیری قدرت عامل حماقت را تقویت می‌کند. تأثیر قدرت می‌تواند بسته به میزان قدرت (اهمیت موضوعات تحت تأثیر قدرت و تعداد افراد متأثر از آن) و شدت مبارزه برای کسب قدرت، بزرگ یا کوچک باشد.

این مهم‌ترین (اگر نه تنها) استثنای اصلی است که در بخش اول «قدرت حماقت» توضیح داده شد. همچنین درست است که حماقت شخص «مستقل از هر ویژگی دیگر آن شخص» است. اما قدرت، به‌عنوان یک سیستم، بسیار احمقانه‌تر از چیزی است که یک فرد عادی می‌تواند باشد.

مشکل این است که قدرت را می‌توان محدود، کنترل، نظارت و مشروط کرد، اما نمی‌توان آن را کاملاً حذف کرد. بشریت به رهبر نیاز دارد. سازمان‌ها به افرادی نیاز دارند که مسئولیت بپذیرند، و این افراد باید برای ایفای نقش خود مقداری قدرت داشته باشند.

بنابراین ما باید با قدرت – و حماقت آن – زندگی کنیم. اما معنایش این نیست که باید آن را بپذیریم، مدارا یا حمایت کنیم. قدرت نباید تحسین، اعتماد یا حتی احترام شود، مگر اینکه به لحاظ عملی هوش فواید خود را برای ما و جهان نشان دهد. تا جایی که می‌توانم ببینم، هیچ راه‌حل «جهان‌شمول» یا استانداردی برای این مشکل وجود ندارد. اما نیمی از راه را طی کرده‌ایم اگر از آن آگاه باشیم و اگر هرگز اجازه ندهیم که درخشش فریبنده و اغواکننده قدرت، ما را کور یا فریفته کند.

***

پادزهر مؤثر برای خنثی کردن قدرت حماقت، کسب این توانایى در برخی افراد است که بدون قرار دادن خودشان در «نقش قدرت» کارها را انجام دهند.
همانطور که در داستان کوتاه فوق‌العاده‌ای که نود سال پیش با نام «شغل براون» نوشته شد، شرح داده می‌شود. (برای مطالعه داستان نک. به توضیحات ۲)‌

‌‌

۵. توضیحات

‌ ‌

چهار نمودار: پانویسی برای «حماقت قدرت»

نویسنده: جیانکارلو لیوراگی

ترجمه: شهاب غدیری

نوشته شده در آوریل ۲۰۰۲

افزون بر نموداری که در بالا آورده شد، چند فرضیه دیگر نیز وجود دارد که می‌توان آن‌ها را با استفاده از مختصات دکارتی تحلیل کرد. به‌عنوان مثال، بیایید وضعیتی را فرض کنیم که در آن «قدرت هوشمند» غالب باشد. احتمالاً روندی مشابه با نمودار زیر خواهیم دید

حماقت قدرت

شکل ۲ – به یاد داشته باشیم که «ربع اول» (بالا و راست) منطقه «هوش» است، در حالی که در «ربع دوم» (بالا و چپ) افرادی قرار دارند که به دیگران سود می‌رسانند، اما برای خودشان سودی ندارند. هرچه رفتار فرد بیشتر به نفع دیگران باشد، موقعیت او در محور عمودی (محور Y) بالاتر خواهد بود.

در این وضعیت، قدرت به‌طور آگاهانه تصمیم می‌گیرد که مزایای بیشتری برای جامعه فراهم کند تا برای خودش، به‌طوری که گاهی حتی برخی معایب را نیز برای بهبود رفاه عمومی می‌پذیرد. همان‌طور که پیش‌تر اشاره شد، در این حالت نمی‌توان صاحبان قدرت را «بی‌دست‌وپا» یا «ناتوان» تعریف کرد.

تغییر به سمت بالای محور Y احتمالاً سریع نیست، اما معمولاً پایدار و مداوم است. چنین شرایطی غیرممکن نیست. تقریباً همیشه در بخش‌هایی از سیستم چنین موارد اندکی وجود دارد. اما این شرایط به همکاری تیمی فوق‌العاده هماهنگ و انگیزه بالا وابسته است – دو عاملی که به‌سادگی ایجاد یا بازتولید نمی‌شوند و ممکن است به دلیل تغییرات محیطی یا اختلال در ساختار فرو بپاشند.

هرچند این تیم‌ها نادر هستند، اما بسیار کارآمدند. مشاهده تاریخ و واقعیت‌ها تأیید می‌کند که نوآوری‌ها و پیشرفت‌های واقعی در جامعه زمانی بسیار بیشتر محتمل است که تیم‌های هم‌افزا، همزیستی فعال، انسجام غریزی و انسان‌دوستی قوی وجود داشته باشد.

وقتی چنین رفتارهایی غلبه پیدا می‌کنند، وضعیت نتیجه شده، مشابه نمودار بعدی خواهد بود (نمودار زیر، ناحیه قرمز صاحبان قدرت و ناحیه سبز بقیه جامعه را نشان می‌دهد):

حماقت قدرت

شکل ۳- در اینجا تمام نتایج در منطقه هوش قرار دارند، با این تفاوت که افراد در قدرت مزایای بیشتری برای خود کسب می‌کنند (افزایش در محور افقی یا X).

در این نمودار هیچ «فلشی» وجود ندارد، زیرا در مطلوب‌ترین شرایط، چنین سیستمی می‌تواند پایدار بماند یا همان‌طور که در نمودار اول نشان داده شد، به پیشرفت کندی دست یابد. در یک وضعیت پایدار، احتمالاً افرادی که در قدرت هستند مزایای بیشتری نسبت به دیگران خواهند داشت، اما تا زمانی که این مسئله به نفع همگان باشد، مشکلی ایجاد نمی‌کند – به شرطی که دو عامل متضاد اما هم‌افزا در تقویت حماقت، وارد تصویر نشوند: چاپلوسی و حسادت.

نمی‌خواهم تصویر را پیچیده کنم، اما فکر می‌کنم یک نکته مرتبط وجود دارد. در برخی از سازمان‌های بسیار کارآمد، این دو ناحیه (قدرت و جامعه) با هم همپوشانی دارند، زیرا سلسله‌مراتب وجود ندارد و مسئولیت‌ها به‌صورت مشترک تقسیم شده‌اند. واقعیتی شناخته‌شده است که این «هوشمندانه‌ترین» شکل همکاری انسانی است و می‌تواند نتایج فوق‌العاده‌ای به بار آورد.

چنین سیستم‌هایی اساساً قوی هستند، اما در معرض آسیب نیز قرار دارند. آن‌ها ممکن است به دلیل مشکلات داخلی، مانند عوامل حماقت یا سندروم‌های قدرت، دچار اختلال شوند. یا ممکن است از تغییرات محیطی آسیب ببینندیا با مداخله خارجی که عامدانه یا اشتباهی تعادل حساس آن‌ها را بر هم می‌زند، مختل شوند.

پس از این انحراف کوتاه درباره هوش و هوشمندی، باید به موضوع متأسفانه – مسلط بازگردیم: حماقت.

با نگاهی دیگر به تاریخ متوجه می‌شویم که در دوره‌های زوال و سقوط، درصد افراد احمق ثابت مانده است، اما به‌ویژه در میان صاحبان قدرت، «راهزنان» تراکم بیشتری دارند. وقتی نتایج رفتار این افراد را با توجه به عدم‌تعادلی بسنجیم که نقششان ایجاد کرده‌ است، اغلب به حماقت گرایش پیدا می‌کند. در حالی که بین افراد خارج از قدرت، شمار بیشتری از افراد وجود دارد که با توجه به این مورد، می‌توان آن‌ها را به‌درستی «ناتوان» نامید. یکی از پیامدها این است که قدرت تخریب‌گر حماقت افزایش می‌یابد و وضعیت از بد به بدتر تبدیل می‌شود.

در این حالت، موقعیت صاحبان قدرت و دیگر افراد جامعه به شکلی می‌شود که در نمودار بعدی می‌بینیم:

حماقت قدرت

شکل ۴- در اینجا همه چیز به «ربع سوم» که منطقه حماقت است، تنزل پیدا می‌کند

در چنین وضعیتی، فهمیدن اینکه آیا حماقت قدرت باعث ایجاد حماقت گسترده شده یا برعکس، دشوار است. در بیشتر موارد، هر دو عامل به ایجاد یک «چرخه معیوب» کمک می‌کنند و کل سیستم رو به زوال می‌رود، همان‌طور که فلش‌های نمودار نشان می‌دهند.

گاهی این روند می‌تواند معکوس شود، اما این مستلزم ترکیبی بسیار خاص است: گردهم آمدن افراد باهوشی که بتوانند قدرت را به دست گیرند، به اضافه فشار جمعی قدرتمند برای تغییرات اساسی.

در غیاب چنین «جهش هوشمندانه»، یا تأثیر خارجی که معیارهای اساسی را تغییر دهد، سیستم در نهایت به نقطه انفجار می‌رسد یعنی از هم می‌پاشد.

حماقت قدرت

شکل ۵- اگر پیش از آسیب غیرقابل جبران به کل اکوسیستم، وضعیت «آشفته‌ای» ایجاد شود، وقوع هر چیزی تقریباً ممکن است. این وضعیت، گرداب متلاطمی از فرصت‌های بی‌شمار برای حماقت‌ورزی ایجاد می‌کند، اما پیشرفت‌های «هوشمندانه» کاملاً غیرممکن نیستند. (نک. به توضیحات ۱)

توضیحات

برخی خوانندگان به من می‌گویند استفاده از مختصات برایشان دشوار است. مشکلی نیست. می‌توان مفاهیم را بدون ورود به جزئیات نمودارها درک کرد. از سوی دیگر، برخی دیگر این نمودارها را بسیار جالب می‌دانند و خواهان مشاهده موارد بیشتری هستند. اما هدف من در اینجا، نه کاوش انواع خاص و بالقوه بی‌پایان تحلیل‌ها، بلکه فقط ترسیم الگو است.

همان‌طور که ابتدا گفتم در این توضیحات به عمد از هرگونه کاربرد خاص مفاهیم کلی فاصله گرفته‌ام. اما همه ما می‌توانیم این الگوها را در انواع موقعیت‌های عملی دلخواه (از وضعیت کلی سیاره گرفته تا جوامع کوچک یا بزرگ) بیازماییم. تنها با کشیدن دو خط متقاطع روی یک تکه کاغذ می‌توانیم به هر تعداد که بخواهیم مختصات دکارتی خالی ترسیم کنیم و آن‌ها را با قرار دادن افراد یا گروه‌هایی در مکان‌های مناسب پر کنیم. استفاده از نرم‌افزارهای صفحه‌گسترده کامپیوتری ضروری نیست، اما البته (اگر کسی بخواهد) این فقط روش دیگری برای انجام همان کار است.

شغل براون (یک داستان کوتاه)

اثر: روبلی فیلند – ۱۹۲۰

ترجمه: شهاب غدیری

براون رفته است، و مردان بسیاری در این حرفه کنجکاوند که چه کسی موفق به کسب شغل آقای براون خواهد شد.

بحث و گمانه‌زنی‌های زیادی در این باره شده است. مشهور بود که شغل براون شغل خوبی است. کارفرمایان سابق براون، مردانی باتجربه و با چشمان خاکستری، مجبور شدند که ساکت بنشینند و حیرت خود را سرکوب کنند، در حالی که مردان جوان بلندپرواز و افراد مسن‌تر با وقار، جدی به دنبال به دست آوردن شغل براون بودند.

براون در دفتر کارش یک صندلی بزرگ و یک میز کار پهن با رویه شیشه‌ای داشت. زیر شیشه نقشه‌ای از ایالات متحده قرار گرفته بود. حقوق سالانه‌اش به ۳۰ هزار دلار می‌رسید. براون دو بار در سال به ساحل سفر می‌کرد و به همه توزیع‌کنندگان شرکت ملاقات می‌کرد.

او هرگز تلاش نمی‌کرد چیزی را بفروشد. براون دقیقاً در بخش فروش نبود. او با توزیع‌کنندگان دیدار می‌کرد، به چند خرده‌فروش سر می‌زد و گاهی سخنرانی کوتاهی برای گروهی از فروشندگان ایراد می‌کرد. او در دفتر کارش، بیشتر به شکایات مهم پاسخ می‌داد، اگرچه شغل براون رسیدگی به شکایات نبود. براون در بخش اعتبار نیز نبود، اما مسائل حیاتی مرتبط با اعتبار به نحوی به او محول می‌شد. او در حالی که سیگار می‌کشید و صحبت می‌کرد، شوخی هم می‌کرد و در حالی که با تلفنش بازی می‌کرد، به مدیر اعتبار می‌گفت که چه کاری انجام دهد.

هر وقت آقای وایت، رئیس کوچک و پرجنب‌وجوش شرکت، مشغول به کار می‌شد و با انبوهی از کاغذها سراغ موضوعی دردسرساز و پیچیده می‌رفت، عادت داشت که بگوید: «براون چه می‌گوید؟ براون چه می‌گوید؟ لعنتی، براون چه می‌گوید؟ – خوب، چرا انجامش نمی‌دهید؟» و آن موضوع حل می‌شد.

یا وقتی مشکلی پیش می‌آمد که نیاز به اقدام سریع و البته تدبیر فراوان داشت، آقای وایت می‌گفت: «براون، تو این را مدیریت کن.»  یک روز، مدیران شرکت، طی جلسه‌ای غیررسمی تصمیم گرفتند که مدیر کارخانه شماره ۲ را اخراج کنند. براون تا روز بعد از ارسال نامه چیزی درباره این تصمیم نشنید. آقای وایت پرسید: «براون! نظر تو چیست؟». براون پاسخ داد: «مشکلی نیست. نامه تا صبح فردا تحویل داده نمی‌شود. من امشب با او تماس می‌گیرم و از او می‌خواهم که به شرق نقل مکان کند. سپس از منشی‌اش می‌خواهم که نامه را برای ما بفرستد و پیش از این که خودش نامه را ببیند، آن را نابود می‌کنم.» دیگران با ابراز موافقت گفتند: «این بهترین کاری است که می‌توان انجام داد.»

براون کسب‌وکاری را که در آن فعالیت داشت به خوبی می‌شناخت. او همکارانش را می‌شناخت. درک بالایی داشت، که به نظر می‌رسید بدون نیاز به تأمل یا قضاوت خاص، از آن استفاده می‌کند. گویی عاقلانه فکر می‌کرد.

اکنون، براون رفته است و آقایان برای شغل براون درخواست می‌دهند. دیگران می‌پرسند که چه کسی شغل براون را کسب خواهد کرد؛ مردان جوان بلندپرواز؟ آقایان مسن با وقار؟

مردانی که نه پسرِ مادر براون هستند، نه شوهرِ همسرِ براون، و نه محصول دوران کودکی براون، مردانی که هرگز غم‌ها و شادی‌های براون را تجربه و احساس نکرده‌اند، مردانی برای شغل براون درخواست می‌دهند که هرگز چیزهایی را که براون دوست داشت، دوست نداشته‌اند و از چیزهایی که او می‌ترسید نترسیده‌اند.

آیا نمی‌دانند که صندلی و میز براون، با نقشه زیر شیشه، و پاکت حقوق او، شغل براون نیست؟  آیا نمی‌دانند مانند این است که بخواهند برای شغل جان وسلی در کلیسای متدیست درخواست دهند؟

کارفرمایان سابق براون این را می‌دانند.  شغل براون متعلق به خودِ براون است.

توضیحاتی درباره داستان

«شغل براون» نخستین بار در سال ۱۹۲۰ در نشریه The Wedge منتشر شد که نشریه داخلی آژانس تبلیغاتی George H. Batten بود. در سال ۱۹۲۸، با ادغام Batten با Barton، Durstine & Osborn و تشکیل شرکت BBDO (جایی که روبلی فلند مدیر بود)، این اثر به‌عنوان آگهی نیز منتشر شد.

من «شغل براون» را در دهه هفتاد خواندم، زمانی که در نیویورک زندگی می‌کردم – اما تنها نسخه کاغذی‌ام را گم کردم و برای سال‌ها، هرچند به هر طریقی تلاش کردم، نتوانستم آن را پیدا کنم. ناپدید شده بود، نه تنها از فایل‌ها، قفسه‌ها، کشوها، رایانه‌ها و شبکه‌ها، بلکه از حافظه‌ها نیز محو شده بود. به‌طور غیرمنتظره، در مارس ۲۰۰۲ توانستم دوباره آن را پیدا کنم. شخص روشنی آن را به صورت آنلاین منتشر کرده بود. اما بعد از جایی که بود حذف شد – و اکنون به نظر می‌رسد این تنها جایی است که هنوز می‌توان آن را در اینترنت یافت.

فکر می‌کنم این اثر نیازی به توضیح ندارد. فقط بگذارید بگویم که اگر خوش‌شانس باشیم و در طول زندگی خود شخصی مانند «براون» را ملاقات کنیم، احتمالاً هرگز او را فراموش نخواهیم کرد. و اگر خیلی خوش‌شانس باشیم، می‌توانیم خودمان براون باشیم – حتی اگر فقط گاهی اوقات.