درباره قدرت حماقت (بخش ا):
نیرویی پنهان، اما بهشدت تأثیرگذار
♦ما معمولاً اشتباهات بزرگ را به بدخواهی، خودبزرگبینی یا شرارت نسبت میدهیم، اما واقعیت تلخ این است که نیروی اصلی پشت بسیاری از فجایع تاریخی و تصمیمات فاجعهبار، چیزی سادهتر اما خطرناکتر است: حماقت. این پدیده که در همه سطوح جامعه جریان دارد، نهتنها پیشبینیناپذیر، بلکه ویرانگرتر از شرارت عمدی است. در این مقاله، نگاهی دقیقتر به قدرت حماقت خواهیم داشت و بررسی میکنیم که چرا باید آن را جدی بگیریم.
نویسنده: جیانکارلو لیوراگی
مترجم: شهاب غدیری
نوشته شده در ژوئن ۱۹۹۶ (اصلاح شده در دسامبر ۲۰۰۶)
تعداد کلمه: ۲۷۰۰
میانگین زمان خواندن: ۱۳ دقیقه
همیشه به موضوع حماقت علاقه داشتم؛ البته حماقت خودم. همین موضوع هم بهاندازه کافی اضطراب ایجاد میکند.
اما اوضاع بسیار بدتر میشود وقتی فرصتی پیدا میکنید که ببینید انسانهای بزرگ چگونه تصمیمات بزرگ میگیرند.
ما معمولاً تصمیمات بد را به بدخواهی عمدی، شرارت زیرکانه، خودبزرگبینی و موارد مشابه نسبت میدهیم. این عوامل البته وجود دارند؛ اما هر مطالعه دقیق از تاریخ یا رویدادهای کنونی به نتیجهای غیرقابلاجتناب میرسد: بزرگترین منبع اشتباهات فاجعهبار، صرفاً حماقت است.
این واقعیت برای هر کسی که فرصتی برای بررسی موضوع داشته باشد، کاملاً روشن است. یکی از شیوههای تلخیص این موضوع، با اصل «تیغ هنلون» (Hanlon’s razor) شناخته میشود: «هیچگاه چیزی را که میتوان با حماقت توضیح داد، به بدخواهی نسبت ندهید.» رابرت هاینلاین نیز همین مفهوم را با عبارتی کوتاهتر و سادهتر بیان کرده است: «هرگز قدرت حماقت انسانی را دستکم نگیرید.»
اصل «تیغ هنلون» (Hanlon's razor)
اصل «تیغ هنلون» (Hanlon's razor)اصل «تیغ هنلون» (Hanlon's razor)
منشأ تیغ هنلون نامشخص است. میتوان آن را بهعنوان نتیجهای از قانون منفیات دینامیکی فینگل (Finagle’s Law of Dynamic Negatives؛ مشابه قانون مورفی) در نظر گرفت. این ایده از تیغ اکام الهام گرفته است (و به همان اندازه تیز است). «هنلون» احتمالاً تغییری آوایی از نام رابرت هاینلاین است که این مفهوم را در رمان منطق امپراتوری در سال ۱۹۴۱ بیان کرد.
وقتی حماقت با عوامل دیگر ترکیب میشود (که اغلب اتفاق میافتد)، میتواند به نتایج ویرانگری بینجامد.
چیزی که مرا متعجب میکند (شاید هم نمیکند) این است که مطالعات بسیار کمی به این موضوع مهم اختصاصدادهشده است. دانشگاهها برای پیچیدگیهای ریاضی حرکت مورچههای آمازونی یا تاریخ قرونوسطایی جزیره پریم دپارتمان دارند، اما هرگز نشنیدهام که بنیاد یا هیئتی از مطالعات مربوط به «حماقتشناسی» حمایت کند.
کتابهای کمی در این زمینه یافتهام که ارزش خواندن دارند. شایسته است که به سه مورد از آنها اشاره کنم.
یکی را در نوجوانی خواندم؛ اما هرگز فراموش نکردم. این کتاب دیباچهای کوتاه درباره تاریخ حماقت بشر نوشته والتر بی. پیتکین، استاد دانشگاه کلمبیا است که در سال ۱۹۳۴ منتشر شد. سالها پیش به طور اتفاقی هنگام گشتوگذار در قفسههای کتاب قدیمی آن را یافتم و خوشبختانه هنوز دارم. بهرغم قدیمی بودن، کتاب بسیار خوبی است. برخی از مشاهدات پروفسور پیتکین حتی هفتاد سال بعد نیز به طرز خارقالعادهای درست به نظر میرسند.
حال… چرا او یک کتاب ۳۰۰ صفحهای را «معرفی کوتاه» نامید؟
در پایان کتاب آمده: «در پایان: اکنون ما آمادهایم تا مطالعه تاریخ حماقت را شروع کنیم.» و چیزی ادامه پیدا نمیکند.
پیتکین مرد بسیار خردمندی بود. او میدانست که یکعمر برای پوشش حتی قسم کوچکی از این موضوع گسترده بسیار کوتاه است؛ بنابراین فقط مقدمه را منتشر کرد، و تمام.
پیتکین کاملاً از کمبود کارهای قبلی در این زمینه آگاه بود. او تیمی از پژوهشگران را به کتابخانه مرکزی نیویورک فرستاد. آنها فقط دو کتاب در این زمینه یافتند: درباره حماقت (Über die Dummheit) نوشته لئوپولد لوونفلد (۱۹۰۹) و از تاریخچه حماقت بشر (Aus der Geschichte der menschlichen Dummheit) نوشته ماکس کمریش (۱۹۱۲).
پیتکین معتقد بود چهار نفر از هر پنج نفر بهاندازهای احمق هستند که «احمق» خوانده شوند. این رقم در زمان نوشتن کتاب یک و نیم میلیارد نفر بود؛ اکنون(۱۹۹۶) بیش از پنج میلیارد است. خود این موضوع هم بهنوعی احمقانه است.
از نظر او یکی از مشکلات حماقت این است که هیچکس تعریف خوبی از آن ندارد. در واقع، نوابغ اغلب از سوی اکثریتِ احمق، احمق پنداشته میشوند (هرچند هیچکس تعریف خوبی از نبوغ هم ندارد). اما حماقت بدون شک وجود دارد و بسیار بیشتر از آن چیزی است که وحشتناکترین کابوسهای ما تصور میکنند. در واقع، حماقت جهان را اداره میکند – و این موضوع بهوضوح از شیوه اداره جهان اثبات میشود.
اما پنجاه و چهار سال پس از آن، شخصی تعریف جالبی از حماقت ارائه کرد. نام او کارلو ام. چیپولا، استاد بازنشسته تاریخ اقتصادی در برکلی است. همه کتابهایش به زبان انگلیسی هستند – تنها تعداد کمی به ایتالیایی نوشته شده است. یکی از آنها، شاد اما نه زیاد (Allegro ma non troppo)، در سال ۱۹۸۸ از سوی انتشارات «ایل مولینو» در بولونیا با ترجمه آنا پریش منتشر شد.
در آن کتاب مقاله کوتاهی به نام قوانین بنیادی حماقت بشر وجود دارد که یکی از بهترین نوشتهها در این موضوع است. بخشی از مشاهدات او دانش موجود را تأیید میکند؛ برای نمونه اینکه «تعداد افراد احمق» اغلب دستکم گرفته میشود. این چیزی است که همه ما هر روز میتوانیم ببینیم. اگرچه از قدرت حماقت آگاهی داریم، اغلب از ظهور آن در جایی که انتظارش را نداریم، شگفتزده میشویم.
در هر تحلیلی از این مشکل، دو نتیجه کاملاً واضح است. یکی اینکه ما اغلب تأثیرات وحشتناک حماقت را دستکم میگیریم. دیگر اینکه، به دلیل غیرقابلپیشبینی بودن، رفتار احمقانه (طبق تیغ هنلون) خطرناکتر از شرارت عمدی است.
آنچه در این دیدگاه نادیده گرفته شده (همانطور که در مورد والتر پیتکین و تقریباً همه نویسندگان این حوزه صادق است) توجه به حماقت خودمان است – یا درهرحال، عاملی از حماقت که حتی در باهوشترین افراد وجود دارد.
من به این موضوع بازخواهم گشت. اما در این لحظه، شایسته است اشاره کنم مشکل حماقتی که در همه ما کمین کرده و بهطورکلی نادیده گرفته یا دستکم گرفته شده، در کتاب جالبی به نام درک حماقت نوشته جیمز ولز بهدرستی تعریف شده است. اولین نسخه این کتاب در ۱۹۸۶ منتشر شد (و در سالهای بعد توسعه پید کرد).
در حاشیه متن
متأسفانه، باید بگویم وقتی این مقاله را در سال ۱۹۹۶ نوشتم، از این اثر جیمز ولز بیخبر بودم. اکنون میتوانم بگویم بهترین کتابی است که درباره این موضوع خواندهام؛ در تحلیل و بررسی، عمیقترین و کاملترین اثر بود. وقتی آن را کشف کردم، خوشحال شدم که جیمز ولز با بسیاری از چیزهایی که درباره قدرت حماقت نوشته بودم، موافق است.
یکی از نکات کلیدی در نظریه کارلو چیپولا (و همچنین در مطالعات جیمز ولز) این است که حماقت یک شخص «مستقل از هر ویژگی دیگر اوست».
شاید این مطلب با برخی از دیدگاههای رایج در تضاد باشد، اما با هر تحلیل دقیقی از مسئله تأیید میشود. این صرفاً روشی سطحی برای حفظ «نزاکت سیاسی» نیست؛ بلکه واقعیتی بنیادین است. به لحاظ ماهوی درست است که در هیچ طبقهبندی از بشر یکی از دیگری باهوشتر یا احمقتر نیست. هیچ تفاوتی در سطح یا فراوانی حماقت بر اساس جنسیت، نژاد، رنگ، پیشینه قومی، فرهنگ یا میزان تحصیلات وجود ندارد. (البته شاید نادانی تحتتأثیر حماقت باشد یا بالعکس، اما این دو یکسان نیستند – رجوع کنید به بخش چهارم: «سه دوست حماقت»).
یکی از معیارهای نظریه چیپولا که من نیز آن را در برخی از تحلیلهای خود به کار گرفتهام، «قانون سوم (و طلایی)» اوست: « احمق کسی است که به دیگران یا گروهی از افراد خسارت وارد میکند، درحالیکه خودش سودی نمیبرد و حتی ممکن است ضرر کند.»
مزیت مهم چنین رویکردی این است که با پرهیز از مشکل پیچیده تعریف نظری حماقت (هوش)، تأثیرات عمل را ارزیابی میکند.
واضح است که با این معیار، میتوان دستهبندیهای رفتاری مختلفی را تعریف کرد. در انتهای یک طیف، افرادی هستند که هم به خود و هم به دیگران سود میرسانند (به همین دلیل آنها را «باهوش» مینامیم). سوی دیگر، کسانی قرار دارند که هم به خود و هم به دیگران آسیب میزنند (و آنها را «احمق» مینامیم).
بهطور مشخص، دست کم دودسته میانی نیز وجود دارد: نخست، کسانی که به دیگران آسیب میزنند و خودشان سود میبرند (چیپولا آنها را «راهزنان» مینامد)، و دیگری، کسانی هستند که به خود آسیب میزنند و به دیگران سود میرسانند.
تعریف این دسته آخر بهاندازهای که به نظر میرسد ساده نیست. در برخی موارد، همیشه مناسب نیست که آنها را «نگونبخت» یا «ناامید» بنامیم؛ در حالتی درست به نظر میرسد که سود و زیان بر اساس معیارهای ساده اقتصاد کلاسیک اندازهگیری شوند. اما این تعریف در مورد افرادی که عمداً از منافع خود برای خیر دیگران چشمپوشی میکنند، اشتباه است.
این نوع مفهوم را میتوان بهسادگی با استفاده از سیستم مختصات دکارتی کلاسیک (دوبعدی) در قالب «نمودار» نشان داد.
شکل ۱
«رویه استاندارد» این است که چهار ربع تعریف شوند.
اگر بر محور افقی (X) مزایا یا معایبی را که فرد از اقدامات خود کسب میکند قرار دهیم، و بر محور عمودی (Y) تأثیرات آن اقدامات را بر دیگران بسنجیم، میتوان هر فرد (گروهی از افراد) را بر اساس پیامدهای عملی رفتارشان در موقعیتی کلی یا خاص جای داد. به طور مشخص، رفتارهایی که در ربع اول (بالا سمت راست) قرار میگیرند، در سطوح مختلفی از «هوش» قرار دارند، درحالیکه رفتارهای ربع سوم (پایین سمت چپ) نشاندهنده «حماقت» هستند.
همچنین مشخص است که در ربع چهارم (پایین سمت راست) میتوان سطوح مختلفی از «راهزنی» را مشاهده کرد. اما رفتارهایی که در ربع دوم (بالا سمت چپ) قرار میگیرند، به این سادگی قابلتعریف نیستند. (این یکی از موارد تفاوت اندک تفسیر من با تعریفهای چیپولا است – تفاوت دیگر که کلیتر است در بخشهای پایانی این مقاله توضیح داده میشود).
افرادی که در این موقعیت قرار دارند، شاید اگر بدون آگاهی به خود و دیگران آسیب برسانند، «بدشانس» یا «ناامید» به نظر برسند. اما همین جایگاه میتواند نتیجه رفتاری عمداً سخاوتمندانه یا «نوعدوستانه» باشد. در چنین مواردی، تحلیل میتواند دو مسیر را در پیش گیرد: یکی اینکه، فواید اخلاقی و اجتماعی این رفتارها را در نظر بگیرد و آنها را در دسته «باهوش» قرار دهد، یا آنها را در همان سمت چپ محور Y باقی بگذارد؛ اما تعریفی متفاوت ارائه دهد (برای توضیحات بیشتر درباره این موضوع به بخش توضیحات یادداشت سوم، حماقتِ قدرت، مراجعه کنید).
بدون ورود به جزئیات این نوع تحلیلها که ممکن است کاملاً پیچیده باشند، نکته کلیدی این است که ارزیابی رفتارهای مختلف میتواند بهصورت فردی (یک به یک) یا در مقیاس وسیعتر (مانند ملتها، جوامع بینالمللی یا حتی کل بشریت) انجام شود. همچنین این ارزیابی میتواند در محیطهایی کوچکتر مانند شرکتها، انجمنها، گروههای سازمانیافته یا غیررسمی و جماعتهای انسانی در هر شکل و اندازهای به کار رود.
یک سیستم، بهطورکلی میتواند بر اثر ترکیب رفتارهای مختلف که همگی لزوماً نوعدوستانه نیستند، رشد کند یا روبهزوال برود، اما واضح است که بیشترین پیشرفت نتیجه عمل «هوشمندانه» و بدترین زوال نتیجه «حماقت» است. بهعبارتدیگر، اگر هر فرد یا گروهی بیش از حد به منافع شخصی خود توجه کند و آثار اقدامات خود بر دیگران را نادیده بگیرد، جامعه بهطورکلی دچار انحطاط میشود – و حتی کسانی که فکر میکردند «زرنگ» هستند، سرانجام احمق از آب درمیآیند. اما این معمولاً زمانی درک میشود که دیگر خیلی دیر شده است.
این موضوع مفهومی اساسی را تأیید میکند: خطرناکترین عامل در هر جامعه انسانی، حماقت است.
البته، در مواردی که بین علت و معلول تعادل وجود نداشته باشد، عواقب خاص و گاه فاجعهباری رخ میدهد؛ مثلاً در مورد اقداماتی که تعداد کمی از افراد انجام میدهند و تأثیرات آن بر بسیاری دیگر اثر میگذارد (برای اطلاعات بیشتر در این زمینه میتوانید به بخش سوم، با عنوان «حماقت قدرت» مراجعه کنید.)
در استفاده از این مختصات، سه تفاوت اصلی بین رویکرد پیشنهادی کارلو چیپولا و شیوه استدلالی من وجود دارد:
- مشاهدات پیتکین، چیپولا و تقریباً همه کسانی که به این موضوع پرداختهاند، بر اساس فرض گسست کامل استوار میشود: یعنی برخی افراد باهوشاند و برخی احمق. اما بهزودی خواهیم دید که معتقدم هیچکسی کاملاً احمق نیست و هیچکسی نمیتواند همیشه باهوش باشد؛ بنابراین باید عنصر حماقت (و سایر الگوهای رفتاری) را که در همه ما وجود دارد در نظر گرفت.
- تحلیلهای مبتنی بر نتایج میتوانند بر اساس الگوی کلی رفتار یک فرد یا محدود به شرایط خاصی انجام شوند. این گزینه دوم را نباید نادیده گرفت. بسیار جالب است که ببینیم چگونه یک فرد در شرایط مختلف میتواند به روشهایی عمل کند که منجر به نتایج و تعاریف متفاوتی شود.
- رویکرد معمول در استفاده از مختصات این است که خود را در محور افقی (X) و دیگری را در محور عمودی (Y) قرار دهیم. اما میتواند بسیار مفید باشد اگر برعکس عمل کنیم و آثار اقدامات خود را بر دیگران بررسی کنیم. کار دشوار این است که کیفیت نتایج را باید از دیدگاه کسی اندازهگیری کرد که در طرف مقابل قرار دارد. اما همیشه تمرین مفیدی است که «خود را جای دیگری بگذاریم» – بهویژه زمانی که میخواهیم سطح حماقت (هوش) خود را بسنجیم.
یک حقیقت شناختهشده این است که افراد مسئول و سخاوتمند معمولاً از خودشان آگاهی دارند، افراد بدخواه و خبیث میدانند چه میکنند، و حتی ضعیفترین قربانیان احساس میکنند که چیزی درست نیست… اما افراد احمق نمیدانند که احمق هستند، و این یکی از دلایلی است که آنها را بهشدت خطرناک میکند.
این موضوع من را به پرسش اولیه و آزاردهنده خود بازمیگرداند: آیا من احمقم؟
من چندین آزمون هوش (IQ) را با نتایج خوبی پشت سر گذاشتهام. متأسفانه، میدانم این آزمونها چگونه کار میکنند و اینکه چیزی را ثابت نمیکنند.
چندین نفر به من گفتهاند که باهوش هستم. اما این هم چیزی را ثابت نمیکند. شاید آنها برای گفتن حقیقت فقط زیادی مهرباناند. از طرفی، شاید آنها بخواهند که از حماقت من برای منافع خودشان استفاده کنند. یا شاید بهاندازه من احمق باشند.
کورسوی امیدی باقیمانده است: من اغلب کاملاً آگاهم که چقدر احمق هستم (بودهام) و این نشان میدهد که کاملاً احمق نیستم.
گاهی تلاش کردهام جایگاه خودم را در مختصات دکارتی مشخص کنم؛ برای انتخاب معیار، به جای نظرات دیگران، از نتایج قابلاندازهگیری استفاده کردم. بسته به شرایط، به نظر میرسد که در قسمت بالای نمودار، بالای محور X، حرکت میکنم، گاهی در ربع بالا سمت راست، یعنی با سطحی نسبتاً «کم» یا «زیاد» از هوش. اما در برخی موارد بهشدت گم میشوم و در سمت چپ قرار میگیرم، جایی که به خودم و دیگران آسیب میزنم. تنها امیدم این است که «برای دیگران مفید» باشم، آنقدر که فکر میکنم. اما میدانم که اجتناب از اشتباه غیرممکن است – و یادگیری هرگز پایانی ندارد.
در مقیاس گستردهتر، انتظار میرود عوامل موفقیت قوی در ربع اول و چهارم، یعنی سمت راست محور Y، قرار داشته باشند. بااینحال، تعداد حیرتآور افرادی که به سمت دیگر تعلق دارند و درعینحال حرفههای شگفتانگیزی دارند، تنها با تمایل شدید برخی رهبران به احاطهشدن با افراد احمق تا حد ممکن قابلتوضیح است.
کمی بعد از خواندن کتاب کارلو چیپولا، نامهای به او نوشتم (چنین کاری را فقط دو بار در زندگیام انجام دادهام).
باکمال تعجب، پاسخی مختصر اما مهربانانه داد.
از او پرسیده بودم:
«نظر شما درباره «نتیجهگیری» من درباره نظریهتان چیست؟»
پاسخش این بود: «خب… چرا که نه شاید…» – که فکر میکنم میتوان آن را بهعنوان تأیید و موافقت با نتیجهگیری لیورانی بر قانون اول چیپولا در نظر گرفت.
در هر یک از ما عاملی از حماقت وجود دارد که همیشه بیشتر از تصور ماست.
در حاشیه متن
این «نتیجهگیری» (همچنین نتیجهگیریهای بعدی – به بخش دوم مراجعه کنید) لزوماً به یک نویسنده خاص مربوط نمیشود. برای مثال، میتوان آن را به تیغ هنلون یا قانون فینگل نسبت داد – یا هر ملاحظه کلی دیگری درباره همهجایی بودن حماقت که اغلب، اگر نگوییم همیشه، گستردهتر و خطرناکتر از انتظار است.
با این عامل، یک سیستم مختصات سهبعدی ایجاد میشود که فکر نمیکنم توضیح مراحل آن ضروری باشد، زیرا هیچ فرد احمق (ترسو) جرئت نمیکرد تا این حد مطالعه کند.
البته، علاوه بر حماقت خودمان و دیگران، میتوانیم متغیرهای دیگری را نیز معرفی کنیم، مانند عوامل رفتاری خودمان و نحوه ترکیب آنها با عوامل دیگران. شاید خردمندانه باشد که «عامل هوش» را فراموش کنیم، زیرا هرگز بهاندازه کافی از آن وجود ندارد – اما به ارزش «ربع چهارم» توجه کنیم، زیرا حتی سخاوتمندترین افراد نیز گاهی ممکن است؛ مانند راهزن رفتار کنند، حتی اگر فقط به دلیل اشتباه باشد. این عوامل اضافی مدلهای چندبعدی ایجاد میکنند که ممکن است مدیریت آنها بسیار دشوار شود. اما حتی اگر تنها مقادیر حماقت فردی خودمان را در نظر بگیریم، پیچیدگی میتواند به طرز حیرتآوری افزایش یابد.
خودتان امتحان کنید… و حسابی بترسید.
مطالب بیشتر درباره موضوع حماقت انسانی:
درباره قدرت حماقت (بخش ۲) – چرا جهان چنین است؟
درباره قدرت حماقت (بخش ۳) – حماقت قدرت: آیا قدرت انسانها را احمق میکند؟
درباره قدرت حماقت (بخش ۴) – سه دوست حماقت: جهل، ترس و عادت
چرا انسانها احمق میشوند؟ – تحلیل رابرت گرین درباره حماقت بشر
مردم چگونه احمق میشوند؟ – دیتریش بنهوفر
مثل همیشه عالی. مرسی که برگشتید